Viktoria Sorochinski

داستان کوتاه «من خوشبختم»

مادرم می‌گوید من خوشبخت هستم. فکر که می‌کنم بیراه هم نمی‌گوید… شوهرم مرد خوبی‌ست. نه معتاد است، نه خدایی نکرده خانم باز، دست بزن هم ندارد. خیلی که عصبی بشود یک چیزی می‌شکند. آن هم در این سال ها زیاد اتفاق نیفتاده است. چند تا لیوان دم دستی و سه چهار تا بشقاب بی‌رنگ‌ و […]