site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > ناداستان خلاق در ایران > خلوت منصفانه
Ian Howarth

خلوت منصفانه

۱۰ آبان ۱۳۹۸  |  احسان سالم

«… و کسانی که در حال رقص دیده می‌شوند، تصور می‌شود که دیوانه‌اند، [این تصور] برای کسانی [است] که صدای موسیقی را نمی‌شنوند.» (نیچه)

 

کورمال کورمال در نور نحیف‌ گوشی تا دم در می‌روم و کلید را می‌زنم. نور به زحمت گوشه‌ و کنار اتاق را روشن می‌کند. اتاقم مثل قبر مستطیل و دراز است. خسته بودم و تا شب در محل کار مانده‌ام. از راهرو بیرون می‌زنم و وارد سالن ایستگاه می‌شوم. لطف یا کم‌لطفیِ ایستگاه‌های مترو این است که وقتی در سالن هستید، معلوم نیست چه ساعتی از شبانه‌روز است. در مقابل راهروی اداری که به جمع همکاران می‌رسم با تعجب می‌پرسند امروز سر کار بودی؟ و بعد همان سوال همیشگی… دیوونه نمی‌شی تنهایی اون پایین؟ چی‌کار می‌کنی این همه ساعت از اون جا در نمی‌آی؟ بعد انگار تازه یادشان آمده باشد که این سوال را پیش‌تر هم بارها پرسیده‌اند با دستی به کمر همان همیشگی را تکرار می‌کنند: خوبه، باز خوبه از وقتت استفاده می‌کنی… حالا فیلم چی داری؟

به بچه‌ها که نگاه می‌کنم دنبال نقطه‌گذاری در آن لحظه‌ای‌ام که اولین بار در خود فرو می‌روند، فکر می‌کنند و متوجه می‌شوند که می‌توانند درونشان دیالوگ برقرار کنند بدون این‌که چیزی بر زبان جاری شود. این بزنگاهی مهم‌تر، حیاتی‌تر و قابل توجه‌تر از اولین باری‌ست که زبان باز می‌کنند. اولین باری که بچه می‌فهمد می‌تواند زبان به کام بگیرد در تقابل با اولین باری که می‌فهمد می‌تواند زبان بریزد. آن لحظه، لحظه‌ی کنار رفتن پرده‌ی معصومیت است. اصلا چه ایرادی دارد؟‌ می‌شود به سبک قدما به مناسبتش آیین تشرف وضع کرد و سفر قهرمان به اعماق درونش را با جشنی بدرقه کرد. بلوغ بر خلاف آمد عادتی که نه با برخاستن و اوج گرفتن که با در خود فرو رفتن و غیاب حاصل می‌شود.

از کودکی ابایی از تنها ماندن و طرد شدن نداشتم. در مقابل هم‌بازی‌ها که چه بسا اصلا دوست داشتم خودم را تافته‌ی جدا بافته نشان دهم تا سرپوشی باشد بر خجالتی بودنم. پیش خودم می‌گفتم بذار آن‌ها پی‌ من بیایند. معمولن هم آن‌قدر نچسب‌بازی درمی‌آوردم که صد سال دنبالم نمی‌آمدند. یاد گرفته بودم خودم خودم را مشغول کنم، نه چون همبازی نداشتم بلکه چون چندان با کسی جور نمی‌شدم. هر قدر پسردایی و پسرخاله مشغول کشتی گرفتن بودند من سرم توی دفتر نقاشی و کشیدن تصویرستاره‌های فوتبال بود.

گذران تنهایی در آن اتاق قبرمانند ایستگاه مترو با چیزی که از بیرون به‌نظر می‌رسید توفیر داشت. رفیقی داشتم که چند اتاق آن‌ورتر بود و شرایطی مثل من داشت، او که اصلا قید ارتقای شغلی را به خاطر حفظ اتاق و تنهایی‌اش زده بود. هر کدام فضای خودمان را داشتیم و گاه‌گاهی به هم سر می‌زدیم و با هم خوش بودیم. بیش‌تر اوقات اما ناچار بودم وجد حاصل از تماشای چیزی، خواندن چیزی و امثال این‌ها را با کسی، یا حتا چیزی قسمت کنم. این بود که از روی صندلی بلند می‌شدم، در اتاق دوری می‌زدم، سراغ قفسه‌ی مجلاتم می‌رفتم، چند مجله برمی‌داشتم و تورقی می‌کردم، یا مثلا زل می‌زدم به لوله‌های بزرگی که از سقف رد شده بود و خلاصه بار امانت را روی دوش یکی‌شان می‌گذاشتم.

بلوغی که حرفش را زدم از کشف درون سر بر می‌آورد. از کشف آن لحظه‌ای که می‌فهمیم می‌شود می‌تواند با این دنیا و آدم‌هایش سر نکرد، می‌توانیم همه‌کس و همه‌چیز آن دنیا باشیم و در واقع فیلمی‌ست با بازیگری خودمان، متن خودمان و به کارگردانی خودمان. این، لحظه‌ی مهمِ کسب آگاهی‌ست. راه پیدا کردن به بهشتی که در آن خبری از جواب پس دادن و مراعات دیگران نیست. بهشتی که جولانگاه امیال خفته و مأمن رازهای مگوست. در واقع خلوت، مرز و هر آن چیزی‌ست که باعث می‌شود از ماسوا جدا شده و تشخص فردی پیدا کنیم.

وقتی در سنین قبل از مدرسه ساکن خانه‌ی پدربزرگ بودیم، با کاشی‌های سفید و ترک‌های بینشان در دستشویی و حمام داستان‌ها داشتم، خوب یادم است که یکیشان مثل کلاغی بود که به‌طور عمودی در حال اوج گرفتن بود، یکی‌شان شبیه جیمبو بود و بسته به حالی که باهاشان روبرو می‌شدم رفتارم هم فرق می‌کرد. گاهی از کتکِ خورده پیششان درددل می‌گفتم گاهی سر شوخی را باز می‌کردم و رویشان آب می‌گرفتم! این قصه بعد از سال‌ها در اتاق مترو هم صادق بود. من ماجراها داشتم با کارتن پنکه‌ای درست ته اتاق و پشت در روی زمین بود و هر وقت تلفنی صحبت می‌کردم نگاهم را بهش می‌دوختم و تصویرش برایم ماهیتی ورای یک کارتن بی‌ارزش پیدا کرده بود. قرنیز‌های اتاق محل انبار کردن فیلتر پیپ بود، می‌چیدمشان آن‌جا و مراقب بودم بهشان بد نگذرد. از درپوش روی سقف بلند که به راهروی طبقه‌ی بالا می‌خورد که دیگر نگویم، یک بار سوسکی روی دیوار دیدم که رفت و رفت تا به فرورفتگی زیر درپوش رسید، از ترس یا هر چیز دیگر مدت‌ها خیره شدم تا اگر بیرون آمد ببینمش، این مقدمه‌ی آشناییِ من و درپوش بود، یک رابطه‌ی لانگ دیستنس که چند سالی هم طول کشید. من آن‌جا با کارتن پنکه و قرنیز و درپوش سقف دمخور بودم آن‌وقت آن بالایی‌ها می‌پرسیدند دیوانه‌ نمی‌شوی آن پایین؟! دیوانه‌ها! آن‌ها چه می‌فهمند از صدای موسیقیِ آن پایین؟

این نوشته قرار است یا قرار بود مرثیه‌ای باشد برای خلوت ازدست‌رفته. جایگاه چیزهایی که سابق بر این جز در آن نمی‌شد سراغی ازشان گرفت، چیزهایی که گیلتی ‌پلژر یا لذت‌ گناه‌آلود یا بهتر بگویم لذت‌ یواشکی خوانده می‌شدند و حالا به ساحت عمومی راه پیدا کرده و چه بسا مایه‌ی مباهات هم شده‌اند. شاید بشود این‌طور گفت که خلوت شخصی دیگر آن چیزی که پیش‌تر سراغ داشتیم نیست، دیگر آن حریم به معنای چیزی حرمت‌دار و حرمت به معنای دارای امتناع وجود ندارد یعنی دیگر ورود به آن حرام نیست و این از ترسناک‌ترین اتفاقات این روزگار است. بیش‌تر از این‌که برای خودم بترسم از وجود کسی می‌ترسم که چیز نهانی ندارد و این‌قدر با همه ندار است. خلوت مبتذل ما امروز بین تنظیمات دیدن پست‌هایمان در فیس‌بوک، ریکوئست‌ها و اخیرا حلقه‌ی دوستان نزدیک در اینستاگرام دست به دست می‌شود. خلوتی بی‌مزه، آکنده از ریا و ترسناک که با تلنگری فرو می‌ریزد.

بر اساس تئوری‌های علم مدیریت چهار مرحله برای خلاقیت و به سرانجام رسیدن و به زعم من بلوغ ذکر شده است:

  • آمادگی
  • نهفتگی
  • اشراق
  • تثبیت

رابرت بلای در «مردِ مرد» می‌نویسد: «دیونیسوس نماد شعفی‌ست که فقط می‌تواند از دریدن و پاره‌پاره شدن سرچشمه بگیرد. شراب شعف‌زا وقتی به دست می‌آید که خوشه‌های به هم‌فشرده‌ی انگور، از هم دریده، لگدمال و در ظرفی حبس شوند.»

این شیوه‌ی نگاه کردن به خلوت یعنی پیلگی و به دنبالش پروانگی. بلوغ و پروانگی همان مرحله‌ی اشراق است. ورود به آن به گناه نخستین می‌ماند. از آن رو که بعد از آن دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نیست. به دنبال خرگوش سفید وارد سرزمین عجایب شده‌ایم. لگدمال شدن و حبس در ظرف هم همان نهفتگی پیش از اشراق است. حلقه‌ی مفقوده‌ی جهان حاضر غیبت، لگدمال شدن و حبس در خلوت است. وقتی همه می‌خواهند آن فضای بسته را به صحن علنی آورده و شاید برای دور زدن ترس، با بقیه شریکش شوند، دایر‌ه‌ی خلوت باز و بازتر می‌شود و چه بسا از بین می‌رود و پروانگی در کار نخواهد بود.

نمی‌خواهم قصه را نسلی کنم و روضه بخوانم اما این‌که من و هم‌سن و سالانم در یکی از پیک‌های نرخ زاد و ولد به دنیا آمدیم حقیقتی مسلم است و اما و اگر ندارد. مدرسه‌های سه‌شیفته و املا نوشتن در میزهای سه‌نفره مجال چندانی برای خلوت کردن برایمان فراهم نمی‌کرد. قصه‌ی ما و خلوت به فیلم کمدی اپیزودیکی می‌ماند که اپیزود اولش در کنار یک مسافر دیگر در صندلی جلوی تاکسی می‌گذرد، اپیزود دوم شامل حمله‌ی غافلگیرکننده‌ی هم‌کلاسی‌ها موقع خوردن تغذیه در پستوهای مدرسه‌ است و اپیزود نهایی صحنه‌ای در یک پارک دلگیر در عصر جمعه‌ای دلگیر که خانواده‌ها لب‌به‌لب و با زیراندازهای مماس به هم مشغول به‌در کردن سیزده‌شان‌اند غافل از این‌که آن‌ها خود آن سیزده‌اند.

 

photo by Ian Howarth

 

مطالب دیگر این پرونده:

خلوت من: جایی که دو قطبی‌ها به هم می‌رسند

مردی که خلوت شخصی نداشت

ناخلوت

خلوت‌های ما

خلوت پرهیاهو

هویج یعنی هویج، خلوت هم یعنی خلوت

بطن تنهایی



							
جستار جستار روایی جستار شخصی خلوت شخصی خوانش ناداستان
نوشته قبلی: نگاهی به پژوهش‌های جامعه‌شناختی ادبیات داستانی در ایران
نوشته بعدی: سپیدی پایان شب سیاه

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh