site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > درباره‌ی داستان > راوی سرخ سرمای روس
ماکسیم گورکی

راوی سرخ سرمای روس

۰۸ فروردین ۱۳۹۹  |  امیرمحمد جهرمی‌زاده

مدخل بریتانیکا درباره‌ی «ماکسیم گورکی»

ماکسیم گورکی، که اسم مستعار الکسی ماکسیموویچ پیشکوف است، دقیقاً معنی ماکسیمِ تلخ می‌دهد. متولد ۱۶ مارس ۱۸۶۸ در شهر نیژنی نووگورود روسیه است که در ۱۴ ژوئن ۱۹۳۶، در مرگی شبهه‌برانگیز چشم بر جهان بست. او داستان کوتاه‌نویس، نمایشنامه‌نویس و رمان‌نویس روسی بود که در ابتدا با داستان‌های طبیعت‌گرایانه و دلسوزانه خود درباره آوارگان و جدا افتادگان اجتماعی معروف شد و کم‌کم به نوشتن آثار داستانی، نمایشی و رمان روی آورد که با رمان سیاسی معروف خود، به نام مادر، بسیار شناخته می‌شود.

سال‌های اولیه زندگی گورکی در استراخان گذشت که در آنجا پدر پرده‌دوزش، تبدیل شد به مأمور حمل و نقل. وقتی پنج‌ساله بود، پدرش فوت کرد و گورکی به نیژنی نووگورود بازگشت تا با مادربزرگ و پدربزرگ مادری‌اش زندگی کند؛ کسانی که او را پس از ازدواج مجدد مادرش بزرگ کردند. پدربزرگ او رنگ‌رزی بود که شغلش رو به زوال رفته بود و با آقای نویسنده بسیار خشن برخورد می‌کرد. بیشتر محبت و مهربانی‌ای را که در کودکی تجربه کرده بود، از سوی مادربزرگش بود.

گورکی با پیش‌زمینه مستحکمی از طبقات کارگری روسیه رشد یافت؛ چرا که پدربزرگش فقط چند ماه او را برای تحصیل رسمی به مدرسه فرستاد، سپس تحصیل محرومش کرد تا خرج زندگی‌اش را در بیاورد؛ آن‌هم درحالی که هشت سالش بود. دستیاری در مغازه‌ی کفاشی، تهیه‌کننده وسایل نقاش تندیس‌ها، ظرفشویی در رستورانی در ولگا، و چندتایی دیگر از این قیبل، از مشاغلی بود که در آن سن و سال تجربه کرد. در همان رستوران واقع در ولگا بود که آشپز به او خواندن و نوشتن یاد داد، چیزی که به سرعت به علاقه‌ی اصلی زندگی‌اش تبدیل شد. در روزهایی که به‌شدت از کارفرمایش کتک می‌خورد، و تقریباً همیشه گرسنه و ژنده‌پوش بود، همچون تعدادی دیگر از نویسندگان روسی قبل و بعد از خود، با طرف وصله‌پینه‌دوز زندگی در روسیه آشنا شد. تلخی این تجربیات اولیه باعث شد که بعداً تخلص «گورکی»، به معنی تلخ را انتخاب کند. دوران بلوغ و نوجوانی او در کازان سپری شد، جایی که به عنوان یک نانوا، ملوان، و نگهبان شب فعالیت می‌کرد. اینجا بود که اولین بار درباره‌ی ایده‌های انقلابی‌گری روسی از نمایندگان جنبش پوپولیستی چیزهایی شنید و با اندیشه‌ها کمی آشنا شد، کسانی که تلاش‌هایشان برای ایده‌گرا کردن رعیت روسی را بعدها رد می‌کرد. سرکوب شده توسط فلاکت‌های اطراف خود، او با شلیک اسلحه به خود اقدام به خودکشی کرد. هنگامی که کازان را در ۲۱ سالگی ترک کرد، به یک ولگرد تبدیل شد و کارهای غریبی از هر نوع می‌کرد درحالی که شدیداً میان جنوب روسیه می‌گشت.

اولین داستان‌ها

در تفلیس، شروع کرد به چاپ آثار داستانی‌اش در روزنامه‌های ایالتی. اولین داستانش به تاریخ ۱۸۹۲، به اسم «ماکار چودرا»، در مجموعه‌ای از آثار شبیه آن، منتشر شد. یعنی شبیه به ژانری که نوعی از افسانه‌ها و تمثیل‌های رمانتیک وحشی بود و فقط ارزش مستندسازی داشت. اما با چاپ «چلکش» در سال ۱۸۹۵ در یکی از نشریات مهم سنت پترزبورگ، داستان موفقیت چشمگیر و شگفت او در تاریخ ادبیات روسیه آغاز شد. چلکش یکی از آثار شگفت او، داستان دزد خوشرنگ و لعاب بندرگاه بود که در آن مشخصه‌های رمانتیسیسم و رئالیسم در هم آمیخته بود. این داستان آغازگر دوره مشهور «ولگردنویسی» او بود که در طول آن گورکی پستی‌های اجتماعی روسیه را تشریح می‌کند. او به بیان همدردی و خودشناسی همراه با قدرت و عزم در میان افراد بیخانمان و جنایتکار می‌پردازد، شخصیت‌هایی که پیش‌تر بسیار از بیرون بررسی و نقد می‌شدند. داستان «بیست و شش مرد و یک دختر»، به سال ۱۸۹۹، توصیف‌کننده‌ی شرایط کاری دشوار و عرق‌ریزان یک نانوایی، بهترین داستان کوتاه او قلمداد می‌شود. موفقیت این کارهای گورکی آنقدر زیاد بود که شهرتش را به‌سرعت در کل روسیه فراهم آورد و در کنار افرادی چون لئو تولستوی و آنتون چخوف قرارش داد.

نمایشنامه‌ها و رمان‌ها

در ادامه گورکی مجموعه‌ای از نمایشنامه‌ها و رمان‌ها را به رشته تحریر در آورد که در نسبت با داستان‌های اولیه‌اش ضعیف‌ترند. اولین رمان او، فوما گوردیف، تصویرگر تحسین گورکی از قدرت بدن و اراده بود، در هیب صاحب‌کرجی ماهر و کاپیتالیست در خیزشی، به نام ایگنات گوردیف، که در تضاد با پسرش است: فوما -که به نسبت خودش ضعیف‌تر و هوشمندتر و همچون بسیاری از دیگر شخصیت‌های گورکی در جستجوی معنای زندگی بود. از این نقطه، خیزش کاپیتالیسم روسی به یکی از علایق داستانی اصلی گورکی تبدیل شد. دیگر داستان‌های این دوره شامل سه نفر از آن‌ها، یک اعتراف، شهر اوکوروف، و زندگی ماتوی کوژمیاکین بود. همه این‌ها تا جایی شکست محسوب می‌شدند؛ چرا که گورکی در نگهداری روایتی قدرتمند ناکام بود و همچنین در اشباع اثرش با صحبت‌های بی‌ربط درباره مفهوم زندگی، داستان را از قوت می‌انداخت. مادر، به سال ۱۹۰۷، احتمالاً در میان این آثار از ناموفق‌ترین‌ها در روایت و فرم محسوب می‌شود؛ اما برعکس آنکه می‌بایست عدم موفقیتش را به انتها می‌رساند، به‌شدت نظرها را جلب کرد. چرا که تنها اثر طولانی گورکی است که به کمال در خدمت جنبش انقلابی روسیه قرار می‌گیرد و بسیار مورد توجه خوانندگانش قرار گرفت. از این کنار وسولود پودوکین فیلم صامت قابل ذکری ساخت و برتولت برشت در دیه ماتر آن را بازسازی کرد.

گورکی همچنین مجموعه‌ای نمایش‌نامه نوشت، که مشهور‌ترین آن‌ها «اعماق پایینی» نام داشت. این اثر، بازسازی داستانی از شخصیت آسمان‌جل همیشگی گورکی است که دست‌خورده بسیاری از آثارش بود و کماکان در خارج و داخل روسیه شهرت زیادی دارد. او همچنین نمایش «بورژوای بی‌ارزش» یا «شهروند خودبین» را نوشت، نمایشی که به شخصیت قهرمان روشنفکری که علایق انقلابی دارد، شکوه بخشید. 

فعالیت‌های مارکسیسیتی

میان سال‌های ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۶ گورکی عمدتاً در سنت پترزبورگ می‌زیست، جایی که به یک مارکسیست و هوادار حزب سوسیال دموکرات روسیه بدل شد. پس از جدایی درون حزب در سال ۱۹۰۳، از شاخه بلشویک‌ها طرفداری کرد. اما در بسیاری از مواقع در مقابله با رهبر حزب، ولادمیر پوتین گام برمی‌داشت. همچنین گورکی هرگز به‌صورت رسمی عضوی از حزب لنین نشد. درحالی که اکثریت درآمد چشمگیرش را وقف هزینه‌های حزبی می‌کرد و یکی از مهم‌ترین منابع درآمد آنان محسوب می‌شد. در سال ۱۹۰۱ نشریه ژیزن مارکسیست‌ها به‌دلیل انتشار شعر کوتاه انقلابی‌ای از گورکی به نام ن«غمه مرغ طوفان» توقیف شد. گورکی دستگیر، اما به‌سرعت آزاد شد و به کریمه رفت، درحالی که دچار بیماری سل شده بود. در سال ۱۹۰۲، به عنوان عضوی از آکادمی علوم روسیه انتخاب شد، ولی این انتخاب به‌خاطر دلایل سیاسی به‌سرعت لغو شد؛ اتفاقی که به استعفای چخوف و نویسنده‌ای به نام وی. جی. کورولینکو از آکادمی منجر شد. گورکی در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه نقش مهمی داشت که به دستگیری‌اش در سال بعد و آزادی سریع دوباره‌اش انجامید. بخشی از سرعت‌بخشی به این آزادی، به دلیل تظاهراتی بود که در خارج از کشور رخ داد. او با زنی که همسرش نبود به توری از آمریکا رفت، و این اتفاق باعث طرد حدودی‌اش از حقوق شهروندی در آمریکا شد و در داستان‌های او به‌شکل واکنشی در مخالفت با ایالات متحده خودش را نشان داد. «شهر شیطان زرد» از آن جمله است. این رسوایی مهم که در آمریکا رخ داد، زبان مارک تواین را نیز -که از دوستان صمیمی و ستایش‌گران بزرگ گورکی بود- در دفاع از او باز کرد. تواین کسی بود که در آن زمان از او و زندگی شخصی‌اش دفاع کرد و تفاوت‌های فرهنگی میان آمریکا و روسیه را دلیلی برای این تلقی متفاوت از وقایع دانست. پیامدهای این واقعه در آمریکا به‌شکلی خاص بسیار زیاد بود، به حدی که در نشریات آمریکایی به‌شدت مورد بحث قرار گرفت.

تبعید و انقلاب

در ترک روسیه به سال ۱۹۰۶، گورکی شش سال را در تبعید سیاسی بود که عمدتاً آن را در ویلای خود در کاپری ایتالیا گذراند. از لحاظ سیاسی، گورکی مزاحمتی برای همراهان مارکسیست خود محسوب می‌شد؛ چراکه به‌شدت بر مستقل باقی ماندن خود اصرار داشت. اما تأثیر بزرگ او ابزار قدرتمندی بود که از دیدگاه حزب این درگیری‌های کوچک را کم‌اهمیت جلوه می‌داد. او به سال ۱۹۱۳ به روسیه بازگشت، و در طول جنگ جهانی اول پذیرفت که در کنار بلشویک‌ها مقابل حضور روسیه در جنگ جبهه‌گیری کند. او مخالف قبض قدرت توسط بلشویک‌ها در طول انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بود و مشخصاً به شخص لنین و شیوه‌های استبدادی او در روزنامه خود به نام نوایا ژیزن تاخت تا جولای ۱۹۱۸ که طبق دستور لنین، اعتراضاتش با سانسور خاموش شد. درحالی که در پتروگراد زندگی می‌کرد، گورکی تلاش می‌کرد به مخالفین و دشمنان نه چندان اشتباه حکومت شوروی کمک کند. بسیاری مواقع نیز به محققین و نویسندگان زندانی کمک می‌کرد تا از گرسنگی و سرما نجات پیدا کنند. در هرحال اما اقدامات او بسیاری مواقع توسط لنین و گریگوری زینوویف، یکی از متحدین مطرح لنین که رهبر بخش پتروگراد بلشویک‌ها بود، شکست می‌خورد. در سال ۱۹۲۱ لنین گورکی را به‌بهانه نیاز او به درمان در خارج از کشور، به تبعید فرستاد.

آخرین دوره

در دهه‌ای که به ۱۹۲۳ ختم شد، بهترین شاهکار گورکی ظاهر شد: سه‌گانه‌ی زندگینامه‌ی دستسوو (۱۹۱۴-۱۹۱۳؛ کودکی من)، وی لیویاخ (۱۹۱۶- ۱۹۱۵؛ در دنیا)، و موی یونیورسیتی (۱۹۲۳؛ دانشگاه‌های من). عنوان آخرین جلد طعنه آمیز است زیرا تنها دانشگاه گورکی، دانشگاه زندگی بوده است. و آرزوی او برای تحصیل در دانشگاه کازان بی‌سرانجام بوده. این سه‌گانه یکی از بهترین زندگینامه‌های روسیه‌ است. این سه‌گانه کودکی و ابتدای جوانی او را توصیف می‌کند و به عنوان مشاهده‌گر دقیق جزئیات، با تمایلی برای توصیف خانواده و کارفرماهای بی‌شمارش، و چهره‌های کوچک ولی بیاد ماندنی نشانش می‌دهد. این سه‌گانه پیام‌های بسیاری دارد که در آن گورکی قصد کرده تا به جای موعظه‌ی مستقیم اشاراتی کند: تأکید بر اهمیت وابستگی به خود و صبور بودن و تجربیاتی درباره‌ی ارزش کار سخت.

گورکی این سه‌گانه‌ و داستان‌های چاپ شده در راسکازی ۱۹۲۴ -۱۹۲۲ (داستان‌ها  ۲۴-۱۹۲۲)، که از بهترین آثارش به شمار می‌رود را خارج از کشور تمام کرد.

از ۱۹۲۴ در ویلایی در سورنتو، ایتالیا، زندگی می‌کرد و بسیاری از هنرمندان و نویسندگان را که برای مدت‌های طولانی آنجا زندگی می‌کردند را به خانه‌اش دعوت می‌کرد.

سلامت گورکی رو به افول بود و از زندگی پساانقلابی در روسیه ناامید شده بود، ولی در ۱۹۲۸ تسلیم فشارها برای بازگشت شد و جشن رسمی باشکوه ۶۰ سالگی‌اش در آنجا فراتر از هر آن چیزی بود که می‌توانست تصور کند. در سال پس از آن، برای همیشه به اتحاد جماهیر شوروی بازگشت و تا زمان مرگش آنجا ماند. بازگشت او با تثبیت شدن و به قدرت رسیدن استالین هم‌زمان شد و گورکی به بازیچه اصول سیاسی استالینیستی تبدیل شد. مکالمات چاپ شده در دهه‌ی ۱۹۹۰ بین گورکی و استالین همچنین بین گورکی و گنریخ یاگودا، سرپرست پلیس مخفی، نشان می‌دهد که گورکی به‌تدریج خیال‌های واهی درباره‌ی آزادی -که قرار بود در اتحاد جماهیر شوروی ظاهر شود- را از دست داد و در نتیجه‌ی آن خود را با قانون‌های شیوه‌ی جدید زندگی تطبیق داد. او حالا بیش از همیشه رهبر بلامنازع نویسندگان روسی شد و وقتی اتحادیه نویسندگان شوروی در ۱۹۳۴ احیا شد، او در جایگاه اولین رئیس آن قرار گرفت. در همین زمان به بنیان گذاشتن روش ادبی رئالیسم سوسیال کمک کرد. روشی که بر همه‌ی نویسندگان شوروی تحمیل می‌شد و آن‌ها را مجبور می‌کرد در عمل به عنوان پروپاگاندیست‌های سیاسی فعالیت کنند.

گورکی به عنوان نویسنده فعال ماند. ولی تقریبا همه‌ی آثار تخیلی نهایی او درباره دوره‌ی پیش از ۱۹۱۷ است. در دلو آرتامونوویخ (۱۹۲۵؛ تجارت آرتامونوف)، یکی از بهترین رمان‌هایش، علاقه‌ی ادامه‌دارش به خیزش و سقوط کاپیتالیسم روسی پیش از انقلابی را نشان داده است. از ۱۹۲۵ تا پایان زندگی‌اش روی رمانی با نام ژیزن کلیما سامگینا (زندگی کلیم سامگین) کار می‌کرد. اگرچه چهار جلد را که بین ۱۹۲۷ و ۱۹۳۷ بیرون آمده بودند را به پایان رساند (ترجمه شده به انگلیسی با عنوان های تماشاچی، آهنربا، دیگر آتش‌ها، و طیف)، در نهایت ناتمام باقی ماند. این کتاب جزئیات چهل سال زندگی روسی را از نگاه مردی که اتفاقات پیش و پس از شروع قرن بیستم  او را از درون نابود کرده است را به تصویر می‌کشد. در کل، تحسین‌شده‌ترین کار او مجموعه ای از یادبودهایی برای نویسندگان روسی است: «به یاد لئو نیکولاویچ تولستوی»، و «درباره نویسندگان». خاطرات تولستوی چنان زنده و خالی از چاپلوسی است که منبع مطالعات روسی درباره نویسنگان پیشرویشان بوده و گاهی عنوان شاهکار گورکی را به خود گرفته است. اثری که تقریباً به اندازه‌ی مطالعه گورکی درباره چخوف تاثیرگذار است. او همچنین دفتر‌هایی دارد درباره اتفاقات محلی و مشکلاتی‌ که در آن‌ها بعضی از بی‌رحمانه‌ترین جنبه‌های استالینیسم را تجلیل کرده.

درباره مرگ گورکی، که ناگهان در ۱۹۳۶ هنگامی که تحت درمان پزشکی بود، اتفاق افتاد اسرار زیادی وجود دارد. معلوم نیست مرگ او طبیعی بوده یا نه، ولی ماجراهای مرگ او در محاکمه نیکولای اول مطرح شد. در ۱۹۳۸، بوخارین و دیگران ادعا کردند که گورکی قربانی نقشه‌‌ی شوروی «بلوک راستی‌ها و تروتسکیت‌ها» بوده است. رئیس پلیس سابق، گنریخ یاگودا -که در میان متهمان قرار داشت- اعتراف کرد دستور قتل او را صادر کرده است. بعضی مقامات غربی گفته‌اند گورکی به دستور استالین به قتل رسیده است، ان‌هم هنگامی که در نهایت از روسیه استالینیستی بیمار شده بود. ولی شواهد کمی برای این موضوع وجود دارد.

در دهه‌ی ۱۹۳۰، موقعیت گورکی در جامعه شوروی کم‌کم دست‌خوش تغییر شد. او سرپرستی برنامه پروپاگاندای کانال دریای سفید را پیش برد؛ برنامه‌ای که بر پایه‌ی مرگ بسیاری از زندانیان گولاگ بنا شده بود. الکساندر سالزنشتاین، در کتاب خود، مجمع‌الجزایر گولاگ، از اقدامات گورکی در این دوره با عبارت «نفع شخصی خالص» یاد می‌کند و آن‌ را ناشی از توهمات حزب‌محور گورکی نمی‌داند.

درگیری‌هایی میان استالین و گورکی شکل گرفت که در انتها روابط آنها به تمامی در ژوئن ۱۹۳۵ از بین رفت. در این زمان، گورکی در لحظات آخر به‌دلیل مشکلات جسمی از حضور در اولین اجلاس بین‌المللی نویسندگان در پاریس به عنوان نماینده روسیه سرباز زد. اگرچه گورکی واقعاً به دلیل سل به شدت مریض بود، استالین این اتفاق را توهینی به خود قلمداد کرد، به‌خصوص که شوروی خود این واقعه را برنامه‌ریزی کرده بود. گورکی از آن پس، از ارتباط داشتن با نویسندگان خارجی منع شد و زیر نظارت تمام‌وقت در کاخ اعیانی خود در مرکز مسکو حبس خانگی شد و به‌سختی محل زندگی خود را ترک می‌کرد.

شایعه‌ای حول مرگ او هست که در سال‌های آخر زندگی گورکی، استالین از او خواست زندگی‌نامه‌اش را بنویسد؛ اما او این خواسته را با قاطعیت رد کرد. آرکادی واکسبرگ، تاریخ‌نگار روسی، ابراز می‌کند که گورکی از مشکل قلبی نمرده، بلکه به دستور استالین مسموم شده است. گرچه چنین چیزی هرگز تأیید نشد، در هر صورت نویسنده در دوره‌های نهایی زندگی‌اش بسیار ضعیف و مریض نیز بود. وقتی گورکی مرد، مغز او جراحی شد و طی چند ساعت از بدن جدا شد و هم اکنون در مرکز ذهن‌شناسی مسکو در کنار مغز مایاکوفسکی، لنین و بسیاری دیگر از نویسندگان، متفکران و سیاستمداران روسی حفظ می‌شود.

میراث

گورکی پس از مرگش، در نامه‌های شوروی، تبدیل شد به قدیسی میهن‌پرست. شهرت او در خارج از کشور باقی ماند؛ اما این‌که آیندگان نیز با او به همین محبت برخورد کنند، جای بحث دارد. بخشی از موفقیت او وابسته به تصادف‌های سیاسی است، چه در داخل شوروی و چه در خارج (گرچه در ابعادی کمتر). او گرچه متولد طبقه متوسط پایینی بود، و در کودکی و جوانی در فقر مطلق زندگی می‌کرد، بیشتر به عنوان بزرگ‌ترین پرولتاریای تاریخ ادبیات روسیه از او نام برده می‌شود. این شرایط، که همراه با خیزش جنبش‌های طبقه کارگری در سطح جهان همراه شد، به گورکی کمک کرد اعتبار ادبی نابی کسب کند؛ حال‌آن‌که کیفیت آثارش بازتاب‌دهنده این میزان از ارزش و موفقیت نیستند.

علاوه بر ضعف گورکی در بازتاب گریز او از موضوعات فلسفی‌، از دیگر کاستی‌هایش، شکل خاصی از زبری بافت احساساتی است. اما چشم او برای جزئی‌پردازی عینی و دقیق، مهارت او در زنده کردن شخصیت‌های داستان‌هایش، و دانش بلامنازع او از لایه‌های پایینی روسیه -که در آثار او با عمق و جلای خاصی ظهور می‌پذیرند- در فهرست موفقیت‌ها و ویژگی‌های درخشان آثار او درخششی تابناک دارند و وزنه‌ای سنگین محسوب می‌شوند. گورکی تنها نویسنده شوروی بود که آثارش به شیوه‌ای طاقت‌فرسا، بازتاب‌دهنده و در آغوش‌کشنده‌ی دوره پیشاانقلابی‌گری و پساانقلابی‌گری در روسیه بود. گرچه او با معیارهای روایت، اهمیت شاخص، و قدرت اثر به هیچ‌وجه نمی‌تواند در کنار بزرگانی چون چخوف، تولستوی و دیگران، در ردیف اول نویسندگان و ادیبان روسی قرار بگیرد، همچنان به عنوان یکی از اشخاص مهم‌ ادبیات روسی در این دوره پذیرفته می‌شود.

در عکس: ماکسیم گورکی و همسرش

مطالب دیگر این پرونده:

گورکی، محبوبِ ایرانیان

نامه‌ی «آنتوان چخوف» به ماکسیم گورکی

 

https://khaneshmagazine.com//www.khaneshmagazine.com/1399/01/marsie-bar-enghelabigar/

ماکسیم گورکی گورکی
نوشته قبلی: گورکی، محبوبِ ایرانیان
نوشته بعدی: نامه‌ی «آنتوان چخوف» به ماکسیم گورکی

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh