site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > مرور کتاب‌های ناداستان > درباره‌ی «بر مزار صادق هدایت»؛ یوسف اسحاق‌پور
بر مزار صادق هدایت

درباره‌ی «بر مزار صادق هدایت»؛ یوسف اسحاق‌پور

۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۹  |  سام حاجیانی

نام کتاب: بر مزار صادق هدایت

نویسنده: یوسف اسحاق‌پور

مترجم: باقر پرهام

ناشر: فرهنگ جاوید

*

بعید است بتوان در ادبیاتِ مدرنِ ایران نامی را پیدا کرد که به اندازه‌ی صادق هدایت جذبه و کاریزما داشته باشد. ولی معمولاً صحبت از او و آثارش با ترس همراه است؛ عشق همراه با ترس، یا نفرتی آمیخته به ترس؛ ترسی که به‌نظر ناشی از قضاوتِ هدایت و مخصوصاً خودکشی‌ اوست. ولی یوسف اسحاق‌پور در اثرِ درخشانش، نگاهی بی‌طرف به یکی از مهم‌ترین آغازگرانِ ادبیات مدرنِ ایران دارد. او در سه بخش که هرکدام را می‌توان به مثابه‌ی جستاری مستقل در بسترِ کلی منسجم، با عنوانِ «بر مزار صادق هدایت»، مطالعه نمود، با مداقه در متنِ آثار و حاشیه‌ی زندگیِ صادق هدایت، به بررسیِ شخصیتِ ادبیِ او و نقدِ آثارش، مخصوصاً «بوف کور» پرداخته است.

مسأله‌ای که برای اسحاق‌پور در نقدِ هدایت اهمیت داشته، و می‌توان از عنوانِ کتاب هم پی به آن برد، حضور مدامِ مرگ در زندگی و آثارِ هدایت است. در بخش اول که نسبت به دو بخش دیگر کوتاه‌تر است، اسحاق‌پور از شکل‌گیریِ شخصیتِ ادبیِ هدایت می‌نویسد و او را «نویسنده‌ی دورانِ تجددِ ایران» می‌نامد. دورانی که به زعمِ او غرب هم در حالِ تحول در نگرش‌اش به جهان بوده: «غرب از کشف و شهود بریده بود و دیگر عالمِ مثال را نمی‌شناخت؛ برای او هرچه بود اشیاء بود.» اسحاق‌پور هدایت را تحتِ تأثیر این تحول می‌داند، که می‌خواسته از «سنتِ ادبیِ بی‌جان» ایرانی بِبُرد، ولی «در شرایطی که زندگیِ تازه‌ای در کار نبود». همین هم یکی از علل انزوا و تنهایی و «بدبینیِ درمان‌‌ماپذیر» هدایت بوده و او را در کشمکشی دائمی میان سنت و مدرنیته قرار می‌دهد و بر آثارش، به‌خصوص یگانه اثرش، بوف کور اثر می‌گذارد. «تجربه‌ی هدایت از این احساس، تجربه‌ای در تنهایی و انزوای کامل بود، بر ویرانه‌های جامعه‌ای سنتی که، در پی تماسش با مدرنیته‌ی غرب، پایه‌هایش شروع به فروریختن کرده بودند و خودِ آنْ دستخوش بحران بود. به‌همین‌دلیل بود که این تجربه در مورد هدایت ابعادی سرگیجه‌آول به خود می‌گرفت، و به چیزی تلخ‌تر و قاطع‌تر، به دردی درمان‌ناپذیر و درون‌سوز، در متنهای تنهایی، تبدیل می‌شد.»

بخش دوم با این جمله از هدایت آغار می‌شود: «نه، کسی تصمیمِ خودکشی را نمی‌گیرد. خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و در سرشت آن‌هاست. نمی‌توانند از دستش بگریزند.» و در ادامه نویسنده به بررسی شخصیت ادبیِ هدایت به عنوان نخستین چهره‌ی ادبیات فارسی که خودکشی کرده است می‌پردازد. خودکشی‌ای که ظاهراً تا زمان اجرای آن در سال ۱۳۳۰ در پاریس هیچ‌گاه دست از سر هدایت برنمی‌دارد. البته اسحاق‌پور محیط و دوست و دشمن را هم در عملی کردن این فکر بی‌تأثیر نمی‌داند؛ چه فضلا که به حسابش نمی‌آوردند و می‌گفتند: «این پسرک که دستور زبان بلد نیست.» و چه دوستانِ نزدیکش که اغلب حتی کتاب‌های هدایت را باز هم نمی‌کردند، چه برسد به خواندنِ او. در ادامه اسحاق‌پور از تأثیر ادگار آلن پو و شارل بودلر بر آثار هدایت می‌نویسد؛ جهان داستانِ پو و حساسیتِ هنری بودلر که شخصیت ادبی را دچار تحولات اساسی می‌کند. در نهایت، در پایان این بخش هدایتی را می‎‌بینیم که با تمام تأثیری که از غرب گرفته، شاهکاری ایرانی خلق کرده: «بوف کور گرچه به‌شدت مدیون ادبیاتِ غربی است اما پدیده‌ای دورگه نیست، کتابی است سراسر ایرانی، و نه‌تنها از جهتِ انگیزه‌ها و آب‌وهواش، که از لحاظ بینشِ کشف و شهودیش.» و البته هدایتی که اسحاق‌پور او را با ویژگی‌ای کم‌یاب در فرهنگ و ادبیات این سرزمین شناخته است: «می‌دانست عجزی اگر هست در خود اوست که نمی‌تواند از پس موقعیتی که در آن بود برآید. نیروی او در همین احساس مسؤلیتش نهفته بود: به ضعف خود و وجود ناممکن رودررو نگریستن و دنبال علل مخفّفه هم نگشتن.»

سرانجام بخش آخر که گویی دو بخش اول مقدمه‌ای بر آن است، و نویسنده در آن نقدی مفصل و خواندنی بر «بوف کور» نوشته و مفاهیم و درونمایه‌های مختلفِ آن را بر اساس نشانه‌ها و نمادهای موجود در متن بررسی کرده است. اثری که در آن نه‌تنها می‌توان «صدای به‌هم‌خوردن بال‌های مرگ را شنید» در بخش دوم «به روایت سودای عشق می‌پردازد». در پایانِ این بخش نویسنده درباره‌ی اهمیت چشم‌ها در اثر درخشانِ هدایت بحث می‌کند: «چشم‌ها، بینش، نگاه، تصویر، سایه و آینه همه حکایت از آن دارند که در اینجا سخن بر سر ماجرای چشم و دیدن است که در عنوان کتاب هم آمده است: بوف کور.» کوری که مسأله‌ای مهم در «بوف کور» است و اشاره به فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسیِ سیاهِ دوران صادق هدایت دارد. جامعه‌ای که همچون جغدی کور بر ویرانه‌های سنت نشسته بوده و توان دیدن و تحمل کوچک‌ترین دگرگونی را نداشته است.  کوری‌ای که اگر گریبانِ جامعه‌ی ایرانیِ دوره‌ی هدایت را نگرفته بود، شاید صادق هدایت از خودکشی‌ای که همیشه همراهش بوده منصرف می‌شد.    

باقر پرهام بر مزار صادق هدایت سام حاجیانی فرهنگ جاوید مرورنویسی ناداستان یوسف اسحاق پور
نوشته قبلی: تداومِ جوان‌مرگی، و مصائبِ دیگر
نوشته بعدی: جوانمرگی؛ چهل سال بعد

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh