site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > ناداستان خلاق در جهان > «جاده‌ها»؛ نوشته‌ی رابرت لویی استیونسن
رابرت لویی استیونسن

«جاده‌ها»؛ نوشته‌ی رابرت لویی استیونسن

۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۹  |  سونا بزازیان

می‌توان تمام یک روز آرام را به مداقه تنها در یک نقاشی گذراند و آرام‌آرام به معاشرت با هنرمند نائل شد، و لذتی در آن یافت بسی بیشتر از لذتی که باید از میان نور کورکننده و توده‌ی احساسات ناهمگونی که انسان را درمانده و سردرگم از بعضی گالری‌های معروف روانه می‌کند، بیرون کشید؛ و هیچ هنردوستی منکر نیست. اما آنچه این‌گونه در هنر مورد توافق است، در مورد زیبایی‌های (به‌اصطلاح) طبیعی صدق نمی‌کند، افراط در تصویر کردن کوهستان‌های مرتفع و ظرافت کشتزارها کاری از پیش نمی‌برد، تنها ذائقه را تضعیف می‌کند و پست می‌گرداند. هرچند با این حال به هیچ وجه مطمئن نیستیم که میان‌مایگی، و کلیشه‌های تا حد قابل‌تحملی تغییرناپذیر، حتی در چشم‌انداز، برای ذائقه مفید و غنابخش نباشند؛ و بهترین مدرسه برای عاشقان طبیعت به استثنای روح خموش زیبایی‌ای منظم و هارمونیک که در تمام جزئیات متجلی است، و می‌توانیم صبورانه خود را به نوازش‌های ظریف و روح‌نواز آن، و موسیقی آرام چشم‌انداز بسپاریم، در یکی از حومه‌های بدون جلوه‌های نقاشانه – بی هیچ چیز چشم‌گیر یا غیرمنتظره‌ای – یافت نمی‌شود. در چشم‌اندازهایی از این دست در چنان حال‌وهوای اصیلی هستیم که در جست‌وجوی زیبایی‌های کوچک دور از چشم برآییم. تکرار مداوم ترکیب‌های همسان رنگ و طرح به‌تدریج ما را به درک عمیق‌تری از چگونگی پدید آمدن هارمونی سوق می‌دهد، و با گوشه‌ای از منریسم طبیعت آشنا می‌کند. این غایت حقیقی «شهوترانی روستایی» شماست، چون ذره‌ای درهم‌شکسته در برابر عظمت آتشفشان چیمبورازا؛ –وحشت نکنید- نه هراسان و نه منفعل بلکه هر روز در پی کشف زیبایی‌های جدید – تا احساسات سیال و آسوده‌ای را تجربه کند که پیش از این از او می‌گریخت.

آن‌گونه که کلریج در شعری آورد و چارلز لمب را از خود شرمسار ساخت؛ این مردم نیستند که «سال‌های سال در زندان-شهری رنج کشیدند و در آرزوی طبیعت سوختند»، آن‌ها نیستند که برای نزدیکی به طبیعت پیش‌دستی کردند، یا تیزبین‌تر بودند و بیشترین ذوق را برای لذت بردن داشتند. در این مورد هم چون همیشه، پای معرفتی آنی و پشتکار عاشقانه‌ی طولانی‌مدتی در میان است که هنردوستان واقعی را خلق می‌کند. انسان احتمالا پیش از این که لذت بردن از چشم‌اندازها را آغاز کند، مدت‌ها در مورد آن‌ها اندیشیده است. فوران اشتیاق لحظه‌ای قادر به تصاحب غایت جوهر زیبایی نیست. بیشتر افراد پیش از این که بتوانند همه آنچه را که قابلیت دیدنشان را دارند در مناظر طبیعی ببینند، تهی و پوچ‌اند؛ و حتی آن هنگام هم، احتمالا تنها بارقه‌ی کوتاهی از کمال قبل از این که قوای ذهنی دوباره رو به زوال روند، حاضر است و سپس شهود آن‌ها که از پنجره به بیرون می‌نگرند دوباره تیره و محدود می‌شود. از این رو است که مداقه در طبیعت باید با اشراف تام و اسلوب معین انجام شود. هر لذتی را باید مدت‌ها مزه‌مزه کرد، و همواره مشتاقانه در پی تحلیل و قیاس بود تا در نهایت دلیل موجه‌ای برای تحسین و حیرتمان یافت. بیان احساسات در قالب کلمات، حتی قسماً، به‌راستی دشوار است، چه رسد به این که قصد داشته باشیم آن‌ها هم را وارد بازی کنیم. فساد ذاتی خطرناکی در تحلیل عقلانی احساسات مبهم وجود دارد. تحلیل چنین احساس رضایت‌مندی‌هایی با اشتیاق فراوان به حوزه بازنمایی‌های ادیبانه دست اندازی می‌کند؛ و خود را شایسته اعمال نفوذی مخرب حتی بر زبان برگزیده نویسنده و محتوی جملات او نشان می‌دهد. در عین حال هنوز هم چیزهای زیادی وجود دارد که به این تلاش جذابیت می‌بخشد؛ هر بیانی، هرچقدر ناقص، به محض برگزیده شدن برای بیان احساسی خوشایند، منبع مشروعیت بخشی به لذتی می‌شود که در آن می‌گنجانیم. احساسات مشترک یکی از مهم‌ترین خوشی‌هایی است که زندگی را لذیذ و همواره نو حفظ می‌کند. فضیلتی که دیگری هم همانطور که ما احساس کرده ایم احساس کرده است، چیزهای را، هرچند بسیار کوچک، نه خیلی متفاوت از آن‌طور که ما دیده ایم دیده است، همواره یکی از برترین لذت‌های زندگی باقی خواهد ماند. اکنون بگذارید خواننده را به یکی شدن با روحی که به چشم‌اندازهای آرام تر انگلیسی بخشیده ایم دعوت کنیم. در آن حومه‌های بی‌تکلف و موقر زراعی، صمیمیت فضا بسیاری از موارد شایان توجه را برجسته می‌سازد، و با تاکیدی عاشقانه آن‌ها را به مأمن خوشایندی برای خود تبدیل می‌کند، چون وزش نسیم زندگی‌بخش و شگفت‌انگیز آسیاب بادی بر فراز حومه‌ی ساکن؛ با سر بر آوردن، تکرار و بازتکرار آن برج روحانی یکی از پس دیگری در انتهای چشم‌اندازی طولانی: و با بالیدن از میان این سرچشمه‌های عیش خاموش، شخصیت و تنوع جاده‌ای که آن را می‌پیماید. نه چندان در نزدیکی و در دفرماسیون‌های نرمی که جاده در فراز و نشیب‌های مکرر زمین به خود می‌گیرد، اندکی دورتر، چند صد پا از آن را که بر فراز تپه‌ای بالا آمده و در آفتاب بعد از ظهر می‌درخشد، منظره متغیر و جذابی می‌یابد که همیشه می‌تواند با خوشنودی ذهنش را به آن مشغول کند. حتی زمانی که از کناره‌ی رودخانه فاصله می‌گیرد، یا از مسیر روستاها منحرف می‌شود، جاده برای او همدمی است همیشه همراه؛ و در سایه مشاهده‌ی حقیقی، آن را همراهی شایسته می‌یابد. از پیچ‌های ظریف و تغییر ارتفاع‌هایش، اشتیاقی بسیار و مداوم سر بر می‌آورد، که حواس را همواره گوش‌به‌زنگ و مسرور نگه می‌دارد. زیرکانه و لطیف خود را با زیر و بم‌های زمین، با چاله‌ها و تغییر مسیرهایش تطبیق می‌دهد و این از غریزه‌ای لبریز از زندگی و مفهوم بدیع تعادل و زیبایی حکایت دارد. جاده، چون کشتی عظیمی در تلاطم‌های دریا، بر سرازیری و سراشیب‌های ملایم زمین می‌غلتد. حدود زمین‌های خالی، درحالی که در راه پاکوب پیش‌روی کرده اند، و یا دوباره به پناه گاه پرچین‌ها عقب نشسته اند، چیزی از همان ظرافت و سخت‌سری مسیر را در خود دارند –چیزی از همان تب و تاب و خودسری. بعید نیست تمام یک روز تابستان (و البته نه نزدیکی‌های پایان عصر) را به اندیشیدن در تلاقی و توالی شرایطی که می توانسته تک‌تک این پیچ و خم‌ها را به وجود آورد بگذرانیم؛ و این، محتملا همان راهی است که باید برای کشف اسرار شکل‌گیری آن‌ها در پیش بگیریم. راه پاکوبی در دل یک مرغزار –با تمام کله‌شقی‌ها و بی‌مسئولیتی‌های انسان‌وار، و تمام تغییرجهت‌های دمدمی‌مزاجانه‌اش- همواره بیش از راه‌آهنی خوش‌ساخت در مناطق صعب‌العبور به مذاقمان خوش می‌آید. هیچ ترتیب عقلانی‌ای نمی تواند به قوای ادراکمان تحمیل شود؛ این گونه بر می‌آید که ما از قانون آهنین علیت به لحظه‌های کوتاه یاغی لغزیده ایم؛ و در یک آن به یکی از آن بدعت‌های خوشایند قدیمیِ جان‌بخش باز می‌گردیم، به محافظه کاری شاعرانه، با نوعی اراده آزاد، به زندگی‌ای خودانگیخته و پرانرژی، به ربان سفید جاده‌ای که جلوی چشمانمان بیشتر و بیشتر باز می‌شود، پیچ می‌خورد، و خود را با مهارت با ناهمواری‌های زمین سازگار می‌کند. همان طور که می‌نویسیم، چند مایلی از شاه‌راه عریض فاخری را که با هنرمندی زیبایی‌شناسانه هوشیارانه‌ای در میان اراضی تکه پاره و بسیار پیشرفته گسترده شده به یاد می‌آوریم. می‌گویند مهندس آن از خط زیبایی هوگارت الهام گرفته است. و حاصل کار خارق‌العاده است. هر انحنای باشکوه با گذاری نرم در دیگری محو می‌شود، و هیچ چیز پیوستگی نیرومند خط اصلی جاده را مخدوش نمی‌کند. با این حال چیزی کم است. اینجا از هیچ کدام از آن کوره‌راه‌های فرعی و آشفتگی‌های کوچک مسیر که در جاده‌های طبیعی، کنجکاوی مان را فعالانه بر می‌انگیزند، خبری نیست. یکباره احساس می‌کنی این جاده مانند جاده‌های طبیعی با زحمت و مداومت رشد نکرده، بلکه بر اساس الگویی ازپیش تعیین شده ساخته شده است؛ و این الگو در عین حال که ممکن است از دید علمی درست باشد، همواره بی روح و سرد است. مسافر همیشه از همدلی خُلقیِ بین خود و جاده آگاه است. همه ما راه هایی دیده ایم که به سمت ماسه‌های سنگین نزدیک ساحل دریا منحرف می‌شوند، و چون ماری از نفس افتاده روی توده‌ی ماسه‌ها می‌خزند. در آن جا ما هم باید با ریتمی سنگین و کند پیش برویم؛ و اینچنین است که همدلی بین خلق و خوی لحظه‌یِ ما و حالت آرام و پرصلابت پیچ و خم‌های جاده تداوم می‌یابد. و این پدیده‌ای است که قوه‌ی تعقل ما در توضیح آن حقیقتا با اشکال برخورد می کند. باید در نظر داشته باشیم آنچه در حال حاضر جاده‌ای خودرو است از یک ردپا متولد و توسط نسل‌های پی‌درپیِ رهروان اولیه توسعه یافته است. ممکن است در نحوه بیان آن گواهی بیابیم بر این که آن نسل‌ها هم، نسلی پس از نسل دیگر، با همان سبکی که ما تا امروز تحت تأثیر قرار گرفته ایم، از این زمین تاثیر گرفته اند. اجازه دهید تاملاتمان را پیش تر ببریم، و به خود یادآوری کنیم زمانی که هوا روح‌بخش، زمین زیر پای مسافر استوار و نگاهش در لذت بردن از فراز و نشیب‌های کوچک ماهرتر است، هر جا چیز زیبایی برای امتحان و یا احتمال چشم‌انداز وسیع تری وجود داشته باشد، سبک‌سرانه از مسیر اصلی منحرف می‌شود؛ طوری که حتی یک بوته‌ی گل سرخ وحشی مسیر مستقیم را به سمت مرغزار منحرف و برای همیشه تغییر می‌دهد؛ درحالی که هر جا زمین نامساعد است، مسافر برای صرف پیش رفتن بیشتر در تقلاست، و سر در گریبان و بی توجه به اطراف مسیر می‌پیماید. هرچند، این استدلال‌ها تمام ماجرا هم نیست؛ احساس معمولا در موقعیت هایی به غلیان می‌آید که به سختی می‌توان توضیح معقولی برایش متصور شد؛ البته، اگر با سرعت زیادی در جاده‌ی خوب و خوش‌ساختی در اتومبیل روبازی رانندگی کنیم، احتمالا این همدلی را تقریباً در حد اعلایش تجربه خواهیم کرد. ماوای زیبای چشمه‌ها را در گوشه هایی اسرارآمیز و دور از چشم احساس می‌کنیم، بعد از صعود از سراشیبی تندی، همچنان که شتابان از سمت دیگر سرازیر می‌شویم هوای تازه روی پوست صورتمان می‌رقصد، و خیلی سخت می‌توانیم از نسبت دادن بی پروایی، و نوعی تسلیم رضامندانه به جاده بپرهیزیم.

پیچ و تاب‌های مسیر به تنهایی برای روح بخشیدن به پیاده روی طولانی یک روز حتی در حومه‌ای معمولی یا حزین کافی است. چیزی که ما از مایل‌ها پیش، از فراز یک تپه دیده بودیم، مدتی طولانی از دید پنهان می‌شود، وقتی در جلگه‌های درهم پیچیده یا در میان جنگل پرسه می‌زنیم، آتش اشتیاقمان برای دیدن دوباره‌ی آن فزونی می‌یابد، و هر چه نزدیک تر می‌شویم بی صبرانه قدم هایمان را سرعت می‌بخشیم و از هر پیچ با قلبی تپنده می‌گذریم. از طریق این تطویل انتظار و توالی امیدها است که فصل‌های طولانی لذت را در پیاده روی چندساعته زندگی می‌کنیم. از پی این بوالهوسی‌های متناوب است که نهایت دلفریبی اطراف را ذره ذره و از دل خاموشی‌های طنازانه‌ی پی در پی، درک می‌کنیم، بسیار مشابه شناختی که در طول زمان از درونیات یک دوست پیدا می‌کنیم. این اشتیاق همواره چیز جدیدی برای کشف در چنته دارد، و چون راهنمایی دلسوز، ما را به گردش در نقاط مختلف چشم‌اندازهای دور رهنمون می‌شود، قبل از این که در نهایت اجازه دهد به مقصد موردنظرمان نزدیک شویم.

در توالی پرسه‌زن‌های تفننی و رهگزران سریع و حرفه ای، چیزی بسیار خوشایند در ارتباط با رفت و آمدها، و مراودات صمیمانه با حومه وجود دارد که به پر رفت و آمدی راه‌های ما می‌انجامد و به ایجاد آنچه والت ویتمن “آوای مسرت بخش جاده عمومی، و احساس تازه و سبک بار جاده” می‌نامد، کمک می‌کند. اما خارج از شبکه‌ی عظیم راه‌ها که زندگی را از مزرعه‌ای بالای تپه گرفته تا شهر به هم پیوند می‌دهد، چیزی منحصربه فرد در بیشتر آن‌ها، و همگی در کنار وجود دارد، وجاهتی تقریبا یکسان برای یک شرکت، زیبایی یا سفری بی دغدغه. از نظر برخی ما بدون هیاهوی چرخ‌ها زیاد دوام نمی‌آوریم و معمولا آن‌قدری تعداد انسان‌هایی که از کنارممان می‌گذرد زیاد است که شمارشان از دستمان در می‌رود. اما برای دیگران، و در نواحی کم رفت و آمد، ملاقات امر مهمی است؛ شبحی از شخصی که از دور به سمت مان می‌آید را می‌بینیم، رفته رفته شخص واضح می‌شود، و پس از آن گذری کوتاه از کنار هم و خوش و بشی مختصر، و بعد جاده‌ی پیش رویمان احتمالا باز هم برای مدت زمان طولانی‌ای خالی می‌ماند. برخوردهای اینچنینی جذابیت آرزومندانه‌ای در خود دارند که ساکنان مناطق پرجمعیت به سختی قادر به درک آن هستند. به خاطر می‌آورم روزی در کنار مردی روستایی بودم، که در نهایت سکوت کنار خیابان در شهری بیش از حد معمول پرجمعیت و شلوغ ایستاده بود؛ به نظر می‌رسید از رفت و آمد مدام چهره‌های مختلف گیج و سردرگم شده است؛ بعد از مکثی طولانی که در آن برای یافتن کلمات مناسبی برای بیان احساساتش تلاش می‌کرد، با کم‌رویی گفت به نظر می‌رسد ملاقات‌های بسیار زیادی در آن اطراف در جریان است. جمله بسیار معناداری است. این جمله بیان زندگی شهری به زبان راه‌های طولانی و خلوت روستایی است. ملاقاتِ فردی چیزی است که این مرد در سرزمین‌های پاستورال خود به آن خو گرفته است؛ و تقاطع خیابان‌ها در چشم او تنها تکثیر غیرعادی چنان «ملاقات»هایی است.

اکنون می‌رسیم به آخرین و ظریف‌ترین کیفیت در این میان، به مفهوم آینده، و دورنما، که جاده به ذهنمان متبادر می‌سازد. در طبیعت، همانند مناظر قدیمی، زیر روشنایی سخاوتمند روز که تمام دشت رنگارنگ در آن غوطه ور و به آن آغشته است، مسیر جاده چشم را با احساس مبهمی از اشتیاق به جلو، و تا نهایت سبز افق سوق می‌دهد. حالا گردش برایمان معنی جدیدی می‌یابد، و ما خود را به روح بیشه‌ها و دهکده‌های اغواگر دوردست‌ها تسلیم می‌کنیم. سنزیت  -اشتیاق به هر آنچه خارج از ماست- در ربان سفید مسیرهای احتمالی که زمین‌های ناهموار را قطع می‌کند با شور بسیار ابراز می‌شود؛ و با این خط اتصال پرپیچ و تاب نه چشم‌انداز کشاورزی در حال شخم زدن زمینی تابناک، و نه دود محزون کلبه‌ای در فرودست، که احساس نزدیکی و یکپارچگی را برایمان به ارمغان می‌آورد. در این راستا قطعه پرشوری از ورتر بسیار روشنگر است. می‌گوید «به این سمت که آمدم، زمانی که از بالای تپه به آن پایین چشم دوخته بودم، این دره‌ی زیبا آنچنان از هر سو من را به خود فرا خواند! که، و آن جنگل! –آه، می‌توانستم در ظلماتش غرق شوم! و آن کوه که سر به عرش می‌ساید!- آه، از فراز آن‌ها به دشت وسیع می‌نگرم! تپه‌های به هم پیوسته! دره‌های پنهان! آه در جادوی آن‌ها از خود بی‌خود می‌شوم! به آن میانه می‌شتابم، و بدون آنچه امید داشتم بازمی‌گردم. دریغا! فاصله همچون آینده است. کلی بی‌کران در گرگ و میش آرمیده در برابر روحمان؛ دید و احساس هر دو در اعماق فرو می‌روند و در چشم‌انداز غرق می‌شوند، و ما بر آنیم از هستی مان دست بشوییم، و اجازه دهیم با خلسه احساسی شکوهمند لبریز گردد؛ و دریغا! آنگاه که در تمتع می‌شتابیم، آنگاه که آنجا به اینجا بدل می‌شود، آنچه در پیش است به گذشته مستحل می‌شود، ما در آنچه هستیم تهی و محصور باقی می‌مانیم، و روحمان در عطش اکسیر رو به افول می‌سوزد.» و این است روح سرگردان و پریشان‌خاطر انتظاری که جاده‌ها در خدمت اویند. هر چشم‌انداز کوچک، هر لمحه‌ی ناچیز از آنچه پیش روی ماست، عنان تخیل بی تاب از دست می‌دهد، تا بتواند از جسم پیشی گیرد و غرق در ظلمات جنگل، بر بالای تپه از دشت آن سوتر چشم بپوشد، و در پیچاپیچ دشت‌ها‌یی که هنوز بسیار دورند سرگردان شود. جاده هنوز آنجاست –نباید خیلی از آن دور بمانیم. گویی با ارتشی عظیم پیش می‌رویم، و، از خیلی قبل‌تر، هلهله مردم را زمانی که پیشقراولان وارد شهر دوست داشتنی و شادمان می‌شوند می‌شنویم. آیا تمام انسان‌ها، در پیش‌روی‌های طولانی‌شان، خود را چون فاتحان نمی‌پندارد؟

منبع: رابرت لویی استیونسن، جستارهایی در باب سفر، ۱۹۱۱، اسکاتلند

جستار جستار خلاق در جهان رابرت لویی استیونسن روز زمین سونا بزازیان
نوشته قبلی: «آینده‌ی جستارِ محیط زیستی»؛ نوشته‌ی اَلیسون هاثورن دِمینگ
نوشته بعدی: ناتانیل هاثورن: شکسپیر آمریکایی

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh