site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > داستان ایران > مثل هر روز
خانه

مثل هر روز

۲۲ شهریور ۱۳۹۹  |  درسا مویدی

پرونده‌ی آرمانشهر (۲)

*

مثل هر روز، سر ساعت شش روبه‌رویم می‌نشینی. می‌نشینی موهایت را از زیر مقنعه در می‌آوری و کمی بی‌خیال به پشتی صندلی تکیه می‌دهی. می‌دانم این لحظه برایت بهترین وقت روز است. نفست جا نیامده می‌پرسی سفارش داده‌ام یا نه. می‌گویم که برای تو و خودم یک قهوه سفارش داده‌ام. پیشخدمت فنجان قهوه‌ی بی‌شکر را روی میز می‌گذارد. به او می‌گویی خیلی ممنونم و می‌پرسی امروز چطوری. لبخند می‌زند، همیشه این کار را می‌کند و تو این عادتش را می‌شناسی. لیستت را در می‌آوری، مثل هر روز تمام و کمال همه‌چیز را نوشته‌ای. با خودکارهای رنگی دور بعضی‌ها خط کشیدی. باز برایم توضیح می‌دهی. این سبزها جایشان بهتر است. این نارنجی‌ها قیمتشان و این آبی‌ها امکاناتشان. می‌گویم سبزت دارد تمام می‌شود. قلپی قهوه می‌نوشی. چشمانت در صورتم می‌چرخند. با خودم فکر می‌کنم که دلیل زیبایی‌ات چیست. از روی چشمانت رد می‌شوم. شاید حتی صدایت باشد. بعد به نظرم می‌رسد که لبخندت است و یا مثل بعضی روزها تارهای ابرویت. امروز نمی‌دانم چیست. ایستاده‌ای مقابلم. وقتش رسیده. یک اسکناس گوشه‌ی فنجان قهوه گذاشته‌ای. دهانم را مزه می‌کنم، به زور طعم قهوه به خود گرفته. می‌گویی از سبزها شروع کنیم. دوست دارم جایم خوب باشد. کلاهت را مثل هرروز، دستت می‌گیری. می‌پرسم چرا. می‌گویی همه‌ی مردم صدای موتور سیکلت که می‌شنوند مسیر را خالی می‌کنند و برمی‌گردند ببینند موهای بلند دختری که ترک نشسته، چه رنگی است. می‌گویی با دیدن من، ولی غافلگیر می‌شوند و می‌خندی. دستت را آوردی جلو و مدام خیابان‌ها را راست و چپ می‌کنی. می‌گویی آن درخت را می‌بینی آن را خود رضاشاه کاشته. به اولین سبزت می‌رسیم. روبه‌روی ساختمان ایستاده‌ای و چانه‌ات را می‌مالی. چشمانت ساختمان را می‌کاوند. می‌گویی قدیمی است ولی به آن نرسیده‌اند. از جایم جم نمی‌خورم، می‌دانم من در این مرحله کاره‌ای نیستم. نگاهی به من می‌اندازی، می‌زنی پشتم: نُچ. دستت را می‌آوری جلوی صورتم و راست را نشان می‌دهی. می‌دانم چشمانت را هم ببندی چپ و راست را می‌فهمی. سبز بعدی. می‌گویی پله‌های ورودی‌اش زیادی بلند است. می‌دانم که حق با توست. دستت که جلوی صورتم می‌آید به نظرم می‌رسد که این ناخن‌هایت است که زیباست. بعد فکر می‌کنم که این رنگ است که تو را زیبا می‌کند. سبز بعدی. می‌گویی این آخرینشان است و چقدر بد که فقط پول جایشان را می‌گیرند. می‌گویی این‌ها را باید باغ وحش کرد. هم آب و هوای محله خوب است و هم دار و درختش هنوز سبز مانده‌اند. ببین جوب‌هایش هنوز آب دارد. می‌گویی این آب از قنات می‌آید. می‌خندیم. آب می‌نوشی. کمی دلت می‌خواهد لب جوب بنشینی. می‌نشینیم. به ساختمان روبه‌رویت نگاه می‌کنی. خیلی دقیق و کنجکاو. بلند می‌شوی. زنگ می‌زنی. می‌پرسی خانه برای اجاره دارید. اولی جوابت را نمی‌دهد. دومی می‌پرسد شما. می‌گویی یک زوج جوان بی‌خانه. دومی هم قطع می‌کند. سومی می‌گوید نه‌خیر. چهارمی می‌گوید از بنگاه آمدی. می‌گویی بله. گریه‌اش می‌گیرد و شوهرش را نفرین می‌کند که می‌خواهد او را بی‌خانه کند. در باز می‌شود. به من اشاره می‌کنی. خانه پر از وسیله است. روی زمین روی مبل روی میز. انگار یک کامیون بارش را صاف از پنجره ریخته باشد داخل. زن فین فین می‌کند. می‌پرسی پنجره به آن درخت کوچه پشتی هم دارید. زن سرش را به سمت یک اتاق می‌چرخاند. خودت را به پنجره می‌رسانی. درخت را ورانداز می‌کنی. برایش دست تکان می‌دهی و چند لحظه‌ای با او حرف می‌زنی. می‌گویی آن درخت حداقل صد سال دارد. از زن می‌پرسی خانه چند ساله است. می‌گوید خیلی. می‌گویی شوهرت به بنگاه گفته خیلی دوستت دارد. دست مرا می‌گیری. زن فین فین نمی‌کند. سوار موتور می‌شویم. اولین نارنجی. حرفت را تصحیح می‌کنی. اینجا را باید باغ وحش کرد. البته فقط باغ وحش موش‌ها. فقط می‌شود لولید. می‌گویم شرط می‌بندم زیر پایم دارند می‌لولند. به خود می‌لرزی. نارنجی دوم. در و پنجره را معمار تعهد کرده تا یک ماه دیگر تحویل دهد. می‌گویی اگر روبه‌رویش گوش تا گوش تعمیرکار موتور سیکلت ننشسته بود می‌پذیرفتم. می‌گویی البته برای تو که بد نمی‌شود، صبح به صبح می‌توانی یکی از این غول‌های آبیِ تمام‌روغنی را امتحان کنی، مطمئنم تا یک‌سال راحتی. نارنجی سوم، شوم. دوده‌گرفته و تریاک‌زده. با یک سرخر مفنگی. دستت را دیگر جلو نمی‌آوری. آمرانه می‌گویی برو راست. می‌روم راست. امکانات آبی‌ها را هم می‌بینیم. نورگیر ابدی. ویو به بوستان بازی بچه‌ها. دوخواب بزرگ. آرزوی هر نو عروس.

خسته شده‌ای. می‌گویی مرا ببر یوسف آباد آب‌میوه بستنی بخورم. دستت را گذاشته‌ای روی شانه‌ام. کلاهت را گذاشته‌ای بر سرت. خیابان‌هایت را می‌پایی. می‌گویم این همان اولین شیرینی‌فروشی نیست. می‌گویی نه اینجا سعدی است، آن دروازه دولت بود. می‌گویم می‌دانستم. می‌گویی نمی‌دانستی. می‌گویم پس می‌روم آنجا که به من شیرینی بدهی، بدانی می‌دانستم. صدایت زنگ دار می‌شود. قهوه‌های خوبی هم دارد. می‌گویم اتفاقا قهوه هم دلم می‌خواهد. کلاهت را برمی‌داری. پودر قندش معرکه است. می‌گویم پودر قند اصل. می‌خندی. به نظرم می‌آید صورتت را که از روی شانه‌ام کجکی تماشا می‌کنم در زیباترین حالتش است. با این موهای کوتاه و چشمان سیاهت که از بس گرد و خاک‌خورده قرمز شده. همه چیز با تو اصل است. همه چیز از تو شروع می‌شود. دیگر راست و چپ دروازه دولت را خودم می‌دانم. می‌زنی سر شانه ام، می‌گویی اینجا بایست، خودکار سبزمان تمام شده.

مرداد ۹۹

آٰمانشهر داستان درسا مویدی
نوشته قبلی: نویسنده‌ی «شاید خدا بخواند» پیدا نشد
نوشته بعدی: کُلاژ شهر

نظرات: ۱ پاسخ اضافه شده

  1. ساسان ۲۵ شهریور ۱۳۹۹ پاسخ

    خیلی خوب بود.. حس قشنگی داشت.. ممنون..

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh