site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > گفتگو ، میزگرد و گزارش > تاریخ شفاهی، فضایی میان‌رشته‌ای است
Processed with VSCO with ih5 preset

تاریخ شفاهی، فضایی میان‌رشته‌ای است

۲۶ خرداد ۱۴۰۰  |  صبا سرمست

گفت‌وگو با «امیرعلی نجومیان»، درباره‌ی تاریخ شفاهی و نسبت آن با ادبیات

 

صبا سرمست

 

امیرعلی نجومیان نویسنده، مترجم و دانشیار ادبیات انگلیسی و نظریه ادبی دانشگاه شهید بهشتی است. پروژه پژوهشی او در مقطع کارشناسی ارشد «بازنمایی زمان و مکان در روایت مدرنیست و پست‌مدرن» بود. وی در مقطع دکتری بر فلسفه ادبیات و نظریه ادبی متمرکز شد. دکتر نجومیان در دانشگاه دروس نقد و نظریه ادبی، ادبیات مدرن و معاصر، مکاتب ادبی، فلسفه ادبیات، ادبیات کودک و روش تحقیق را تدریس می‌کند. در سال ۱۳۸۲ او در شکل‌گیری گروهی پژوهشی در تهران نقش داشت که به «گروه نشانه‌شناسی هنر» شناخته شد و اینک با عنوان «حلقه نشانه‌شناسی تهران» فعالیت‌های علمی خود را ادامه می‌دهد. علاوه بر دانشگاه، وی در موسسه‌های آموزشی خارج از دانشگاه مانند شهرکتاب و مدرسه خوانش دوره‌هایی را طراحی و برگزار می‌کند. از جمله می‌توان به دوره‌های زیر اشاره کرد: کارگاه نقد، جریان‌های ادبی و هنری، دریدا، فوکو، بکت، نظریه مهاجرت، فلسفه ادبیات، شهر و سینما، مطالعات فرهنگی و نظریه‌های روایت. از وی بیش از یکصد مقاله و چند کتاب به چاپ رسیده است. «نشانه در آستانه: جستارهایی در نشانه‌شناسی»، در سال ۱۳۹۴ توسط نشر نو و «نشانه‌شناسی: مقالات کلیدی» در سال ۱۳۹۵ توسط انتشارت مروارید از جمله آخرین کتاب‌های اوست. با او در دفتر کارش در دانشگاه شهید بهشتی درباره تاریخ شفاهی و ارتباط و نسبت‌ آن با ادبیات و همچنین کارکرد خاطره و حافظه و جایگاه آن در تاریخ شفاهی به گفت‌وگو نشستم که آن را در ادامه می‌خوانید.

 

آقای نجومیان! برای شروع بحث، بفرمائید که شما چه تعریفی از تاریخ شفاهی دارید؟

ابتدا این را بگویم که من تاریخ‌دان نیستم. من تاریخ را از منظر یک منتقد فرهنگی و از منظر نظریه‌های انتقادی
(critical theory) نگاه می‌کنم. تاریخ شفاهی از دید من، ثبت و ضبطِ تصویری و صوتی رویدادهای تاریخی‌ بر اساس دیدگاه‌ها و نظرات شاهدان عینی و کسانی است که در آن رویداد نقش فعالی داشتند یا دارند. علاوه بر مصاحبه، عکس هم بخش مهمی از تاریخ شفاهی است. تاریخ شفاهی معمولا در قالب مصاحبه شکل می‌گیرد، و میان مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شونده در رفت و برگشت کلامی رابطه خوبی شکل می‌گیرد. نقش مصاحبه‌کننده بسیار مهم است برای اینکه مصاحبه‌کننده باید بتواند آن زوایایی را که کمتر شناخته شده و یا تعریف نشده را از دل صحبت‌های مصاحبه‌شونده بیرون بیاورد، پرسش‌های دقیقی را مطرح کند و یکی از مهم‌ترین بخش‌های شکل‌گیری تاریخ شفاهی فرم و تکنیک‌های مصاحبه است که باید به صورت مؤثری اتفاق بیفتد.

تاریخِ تاریخِ شفاهی را از کجا می‌دانید و کمی درباره‌ی تاریخچه آن در جهان و ایران توضیح دهید.

پل تامسون می‌گوید: «تاریخ شفاهی اولین گونه تاریخ‌نویسی است». هرودوت و توسیدید پیش از هر چیز مورخانِ یونانیِ تاریخ شفاهی بوده‌اند، اما کنایه روزگار این است که تاریخ شفاهی با اینکه اولین گونه تاریخ‌نگاری است اما اینک به آخرین گونه‌ تاریخ‌نویسی تبدیل شده است. ما به تدریج از تاریخ شفاهی دور شده بودیم اما امروز دوباره به تاریخ شفاهی برگشتیم. رنسانس و پس از آن، عصر روشنگری و فلسفه اثبات‌گرایی و تفکر علمیِ عینی‌گرا اندیشه «تاریخ‌گرایی» (historicism) را در قرن نوزدهم مسلط کرد و این تاریخ‌نگاری را به سوی تاریخ مکتوب براساس اسناد و مدارک سوق داد ولی در قرن بیستم به دلایل بسیاری تاریخ شفاهی شکوفا شد.

یکی از دلایلی که به تاریخ شفاهی بازگشتیم اتفاق مهمی در قرن بیستم بود و آن اختراع ضبطِ صوت دستی و قابل حمل است. در دهه ۱۹۴۰ استادِ دانشگاهی به نام اَلِن نِوینس که در دانشگاه کلمبیا درس می‌داد، مفهوم تاریخ شفاهی را مطرح کرد و شروع به ضبط مصاحبه‌هایی درباره رویدادهای تاریخی کرد. آرشیو دانشگاه کلمبیا یکی از معروف‌ترین آرشیوهای تاریخ شفاهی در دنیا است. در حال حاضر هم دانشگاه هاروارد پروژه‌ای درباره تاریخ شفاهی ایران دارد. بعدها این پروژه در تمام جهان بسط پیدا کرد، اما آمریکا همچنان مهد تاریخ شفاهی انگاشته می‌شود. امروز ما با انجمن‌های تاریخ شفاهی مواجه هستیم و بسیاری از دانشگاه‌ها و موسسه‌های پژوهشی نیز در این حوزه فعالیت می‌کنند. در ایران، تا پیش از انقلاب ۵۷، پدیده تاریخ شفاهی شکل نگرفته بود یا حداقل من از آن اطلاعی ندارم. اما یک اتفاق مهم در ایران می‌افتد و آن هم جنگ ایران و عراق است. در دوره جنگ و به ویژه پس از جنگ موسساتی برای مستندسازی جنگ ایران و عراق در ایران شکل می‌گیرند و بیشترشان هم توسط دولت حمایت مالی می‌شوند. سرشت جنگ ایجاب می‌کرد که برای مستندسازی و آرشیوسازی با شاهدان به‌ اصطلاحِ «کفِ زمین» صحبت کرد. به همین دلیل، چند موسسه در ایران شکل گرفت تا تاریخ جنگ و البته با هدفی کلان‌تر، تاریخ انقلاب به صورت صوتی ضبط و ثبت گردد. در نتیجه می‌توان گفت که توجه جدی به تاریخ شفاهی از آن زمان آغاز شد. در این حوزه می‌توان به موسساتی مانند مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی و مهم‌تر، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران اشاره کرد. در دهه گذشته، دانشگاه اصفهان به عنوان یک مرکز آکادمیک نقش موثری در این حوزه داشته است.

آقای دکتر! ایرانیان از زمان باستان به نقل روایت‌ها به صورت سینه به سینه و شفاهی گرایش و میل بیشتری داشتند تا تاریخ مکتوب. به نظر شما این مورد ناشی از چه عواملی است؟

«سنت شفاهی» (oral tradition) یا فرهنگ شفاهی بر جهانِ کهن حاکم بوده است. پیش از اینکه ثبت فرهنگ به شکل نوشتاری ممکن شود، انسان‌ها از طریق رابطه شفاهی با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کردند و فرهنگ به شیوه شفاهی یا به قول معرف، سینه به سینه، از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شد.

در مورد ایران، این فرهنگ شفاهی سیطره بیشتر و عمیق‌تری داشته است و این شاید دلایل بسیاری داشته باشد. فرهنگ ما ایرانیان به گمان من، فرهنگِ شعر است و فرهنگ شعر فرهنگی شفاهی است. شعر قرار است با صدای بلند خوانده شود و ما هنوز هم نتوانسته‌ایم به نوشتار و نثر توجه کافی کنیم. هنوز هم دوست داریم در مقاله علمی و آکادمیک هم شاعرانه سخن بگوییم. دلیل دیگر سیطره فرهنگ شفاهی در ایران شاید این باشد که ما تا سه یا چهار دهه پیش بیش از یک سوم جمعیتِ بیسواد داشتیم و بنابراین انتقال فرهنگ به گونه سینه به سینه بود و سواد فرهنگیِ ما بیشتر شفاهی بوده است. وقتی درصد بزرگی از مردم سواد خواندن و نوشتن نداشته باشند، بنابراین دستاوردهای فرهنگی در حوزه گفتاری و شنیداری شکل می‌گیرند. در ایران، هنوز هم وقتی یک سخنران بدون نوشته پشت تریبون می‌رود یا ده‌ها بیت شعر را از حفظ می‌خواند، دانشمند فرض می‌شود، در حالی که در بسیاری کشورها اگر شما بدون نوشته سخنرانی بکنید، شما را آدمی بیسواد فرض می‌کنند. هنوز هم با اینکه درصد باسوادان جامعه ما به شکل مطلوب و مؤثری بالا رفته است اما آن فرهنگِ خواندن و نوشتن در ما بوجود نیامده است. برای همین هم، هنوز در اتاق انتظار یک پزشک، یا در اتوبوس یا قطار کتابی برای خواندن در دست نداریم.

البته همینجا بگویم که «تاریخ شفاهی» گرچه نسبت‌هایی روایت‌شناختی با «سنت شفاهی» دارد ولی به هیچ وجه نمی‌توان آن را با سنت شفاهی یکی دانست. تاریخ شفاهی روشی برای تاریخ نگاری است ولی سنت شفاهی یک ویژگی و سازوکار فرهنگی در جامعه است.

در دو دهه اخیر چه در بین موسسات و نهادهای دولتی و چه در بخش‌های مستقل پروژه‌هایی تحت عنوان تاریخ شفاهی آغاز شده است که هنوز هم ادامه دارد. به نظر شما روی آوردن دوباره به تاریخ شفاهی از چه روست؟ مثلاً می‌توان گفت که اعتماد به تاریخ مکتوبِ حل شده در ساختار قدرت از دست رفته است؟ و به طور کلی چه جایگاه و اهمیتی نیز برای تاریخ شفاهی در عصر حاضر قائل هستید؟

به نکته‌ی خوبی اشاره کردید. اعتماد به درستی و عینیتِ تاریخ نگاریِ عصر روشنگری از دست رفته است. چندین دلیل را می‌توان برشمرد: یکی این که همانطور که گفتید تاریخ همیشه با نظام‌های قدرت در ارتباط بوده است. شنیده‌ایم که تاریخ‌ را غالبان و پیروزمندان هر دوره می‌نویسند و نظام‌های قدرت تاریخ را بازنویسی می‌کنند و بر اساس موقعیت خودشان آنچه که در گذشته و زمان خودشان اتفاق افتاده را روایت می‌کنند. طرح نظریه‌های پست مدرن در نیمه قرن بیستم و همچنین نظریه‌های مربوط به ایدئولوژی با آغاز طرحِ تاریخ شفاهی فاصله زمانی چندانی ندارند. تاریخ شفاهی بر این اساس، می‌تواند واکنشی به جزمیت اثبات‌گرایی و درک این موضوع باشد که هر تاریخِ عینی و مستند هم خود درگیر ایدئولوژی‌هاست.

دوم این که تاریخ زوایای پنهان و نقاطِ کوری دارد که از این نقاطِ کور فعالان اصلی یا قهرمانان (آن‌هایی که «قهرمان» فرض می‌شوند) اطلاعی ندارند. حال، این پرسش مطرح می‌شود که مگر می‌شود کسی قهرمان باشد اما از رویدادی تاریخی بی‌خبر باشد؟ این نشان می‌دهد که در اصل، مفهومِ قهرمان‌سازی در تاریخ خود یک کارکردِ روایتی است. ما به گونه‌ای قراردادی (قراردادی روایتی) برای هر رویداد تاریخی قهرمانی را فرض می‌کنیم و دیگر کنش‌گران را در سایه آن قهرمان قرار می‌دهیم. اما در واقعیت، رویدادهای تاریخی اینگونه اتفاق نیافتاده‌اند. تاریخ شفاهی برای درک زوایای پنهان تاریخ سراغ کنش‌گران در تمام سطوح تاریخ می‌رود. به عنوان نمونه، زمانی که دارید درباره جنگ پژوهش می‌کنید می‌توانید سراغِ نظامیان ارشد جنگ بروید ولی واقعیت آن است که در خاک‌ریزهای خط مقدم تجربه جنگ به گونه دیگری است. آن نظامیان ارشد لزوماً تجربه خاک‌ریز و جبهه را به شکل یک سرباز معمولی تجربه نکرده‌اند و اینجا بحث «تجربه» یک رویداد از زوایا و نقاط مختلف (از پایین گرفته تا بالا) مطرح می‌شود. جنگ در جبهه اتفاق افتاده است، اما در شهرها در همان زمان چه اتفاقی می‌افتاد؟ شهروندان معمولی که در شهرها زندگی می‌کردند، جنگ را چگونه تجربه کرده‌اند؟ جنگ که فقط در جبهه‌ها اتفاق نمی‌افتد، در خانه‌ها هم بوده است! به این معنی که اثرات آن را در شهرها و خانه‌ها دور از جبهه مقدم هم با گوشت و پوست و استخوان خود دارید حس می‌کنید و با جنگ درگیرید. پس لازم است که با این شهروندان معمولی هم حرف بزنید.

اینجاست که تاریخ شفاهی به دنبال طرح این مسئله است که آن‌هایی که اجازه پیدا نکردند درباره یک رویداد صحبت کنند، آن‌هایی که ساکت شده‌اند، آن‌هایی که به حاشیه رانده شده‌اند نیز بتوانند درباره تاریخ سخن بگویند. به همین دلیل است که عده‌ای تاریخ شفاهی را «تاریخ فرودستان» نامیده‌اند. در حوزه نظریه تاریخ شفاهی نیز اصطلاحی است با عنوانِ «تاریخِ از پایین» (history from below) و «پنهان شده از تاریخ» (hidden from history) مانند زنان، قومیت‌ها، اقلیت‌ها، طبقات فرودست و تمام کسانی که به هردلیلی در رویدادها نقشِ حاشیه‌ای داشتند. این انسان‌ها هدف تاریخ شفاهی می‌شوند. تاریخ شفاهی به دنبال ثبت تجربه این فرودستان است و بر همین اساس، به «زمانِ حال» توجه دارد، در حالیکه در تاریخ مکتوب به دلیل تکیه بر اسنادِ رسمی طبیعی است که «زمانِ گذشته» موضوعِ تاریخ می‌شود.

نکته مهم دیگر این است که مواد تاریخی تا قبل از تاریخ شفاهی همیشه مجموعه‌ای از اسناد رسمی بوده است که معمولاً تنها در دسترس سازمان‌های اطلاعاتی و نهادهای دولتی است و تاریخ‌نگار باید به این‌ اسناد دسترسی داشته باشد تا بتواند تاریخ مربوط را بنویسد. اما رویدادهای تاریخی در اتاق‌های بسته اتفاق نمی‌افتند، در صحنِ اجتماع و کف خیابان اتفاق می‌افتند و اینجاست که مفهوم جدیدی از سند تاریخی طرح می‌شود. این سندهای تاریخی می‌شوند عکس‌های روزمره، فایل‌های صوتی مصاحبه با آدم‌های معمولی، بریده‌های روزنامه‌ها، و فیلمهایی که مردم عادی گرفته‌اند. این سندهای نوین در ظاهر به نظر نمی‌رسد مهم باشند اما در عمل نقش مهمی را ایفا می‌کنند. در نتیجه تاریخ شفاهی به دنبال اسناد روزمره، ساده و عادی می‌گردد و آن‌ها را جمع می‌کند و لزوماً خود را درگیر اسناد تاریخی به مفهوم کلاسیک‌اش نمی‌کند.

دلیل دیگر این است که تاریخ‌نویسی کلاسیک بسیار درگیرِ پوزیتیویسم یا اثبات‌گرایی علمی بوده است، به این معنی که در اساس، «تاریخ‌گرایی» در قرن نوزدهم مکتبی فکری‌ست که ریشه در اندیشه‌های دوره روشنگری و فلسفه اثبات‌گرایی یا پوزیتیویسم دارد. تاریخ‌گرایی کلاسیک بر اساس علت و معلول‌های بسیار جزمی و منطقیِ دیالکتیکی رویدادهای تاریخی را تحلیل می‌کند. اما تاملی نوین در منطق تاریخ بر ما این نکته را آشکار می‌کند که رویدادهای تاریخی بیش از هر چیز بر اساس تصادف و انقطاع‌ها اتفاق می‌افتند، تحلیل تاریخی باید از روش‌های کیفی (مانند آنچه در تاریخ شفاهی اتفاق می‌افتد) بیشتر بهره بگیرد، و همچنین به نظر می‌رسد منطق دیالوژیک (گفتگویی) در درک یک پدیده بسیار موثر است و روشن است که تاریخ شفاهی در اساس بر پایه منطق گفتگویی شکل می‌گیرد.

نکته دیگر این است که شاید هدف درکِ تاریخی در نهایت درکِ انسان‌هایی باشد که درگیر شرایط ویژه تاریخی شده‌اند. در نتیجه تاریخ شفاهی به جای اینکه به رویدادها توجه کند، بر افرادی که در آن رویداد شاهد و ناظر بودند تمرکز می‌کند. در واقع، هدفِ تاریخ شفاهی دقت بر تأثیر یک رویداد تاریخی بر زندگی انسان‌هاست و نه لزوماً ثبت روند یک رویداد تاریخی. به عبارت دیگر، پرسش این است که ما چگونه یک رویداد را به یاد می‌آوریم و انسان‌ها از یک رویداد چگونه سخن می‌گویند، آن را درک می‌کنند و بر زندگی آنان چه تاثیری گذاشته است. در این میان نقشِ منابع غیررسمی و کنش‌گران روزمره در تاریخ شفاهی در مقایسه با تاریخ مکتوب بیشتر است.

چگونه می‌شود که این به یادآوردن به خاطره‌گویی صرف تنزل پیدا نکند و آن تأثیر و تأثر را از دل تاریخ شفاهی بیرون بکشیم؟

از دید من، تفاوت خاطره‌گویی با تاریخ شفاهی این است که هدف تاریخ شفاهی متفاوت است. در خاطره‌‌گویی بیشتر هدف شخصی و فردی دنبال می‌شود. هدف خاطره‌گویی می‌تواند نوعی تراپی یا درمان شخصی باشد، یا با بیان خاطره ممکن است به دنبال تبرئه خود باشیم، یا می‌خواهیم هویت نوی برای خود بسازیم. در تاریخ شفاهی هم ممکن است مصاحبه‌شونده درگیر این اهداف شخصی باشد، اما هدف نهایی تاریخ شفاهی بزرگتر و کلان‌تر است. آن هدف چیست؟ به گمان من، هدف نهاییِ کلانِ تاریخ شفاهی درک دقیق‌تر و فرهنگی از تاریخ است. اینجاست که به مفهومِ «تاریخ فرهنگی» (cultural history) نزدیک می‌شویم. «تاریخ فرهنگی» نسبت نزدیکی با «تاریخ شفاهی» دارد. به عبارت دیگر، ما در تاریخ شفاهی قصد داریم به یک درک جمعی و فرهنگی برسیم. خود رویداد آنقدر مهم نیست که تاثیر و تاثر فرهنگی آن. به نظر من، تاریخ شفاهی حرکت از خاطره فردی به خاطره جمعی است.

حال چگونه می‌شود که تاریخ شفاهی از خاطره‌گویی فراتر رود؟ چگونه خاطره‌گویی به سمت تاریخ شفاهی حرکت می‌کند؟ پاسخ در یک کلام، تکثر و تجمیع خاطره‌هاست. تاریخ شفاهی چیزی نیست جز خاطره‌های فردی، خاطره‌هایِ فردی‌ای که جمع شده‌اند، انباشت شده‌اند، نظراتِ متفاوتی که کنار هم قرار گرفته‌اند و پس از مطالعه یا برخوردِ تمامِ این پرسپکتیوها و نقطه‌نظرها به یک درک عمیقِ فرهنگی از یک رویداد تاریخی می‌رسیم. من نقطه قوت و موفقیت تاریخ شفاهی را در تکثرِ پرسکتیوها می‌بینم. زمانی تاریخ شفاهی، تاریخ شفاهی است که پرسپکتیوهای هرچه بیشتری را در کنار هم قرار دهد. گمان می‌کنم اعتبار و درستی‌ِ هر پدیده‌ای تنها در تکثرِ نقطه‌نظرهاست. وقتی گروهی از انسان‌ها موقعیتی یا رویدادی را برای ما تعریف می‌کنند، ممکن است برخی از آن‌ها دروغ بگویند، به خودشان و به مصاحبه‌کننده دروغ بگویند. اما این اشکالی ندارد! چون در یک زمینه‌ی کلان آن اعتبار تاریخی خود را نشان خواهد داد.

خب این یعنی ما به دنبال وثوق آن مطالب نباشیم؟ اصلاً شما قائل به غربال کردن داده‌ها هستید؟

خیر. در تاریخ شفاهی همواره با دروغ‌ها و توجیه‌ها روبرو هستیم. درک ما از همان دروغ‌ها و توجیه‌ها ما را به درک فرهنگی عمیقی نسبت به رویداد تاریخی خواهد رساند. حرف من این است که آنقدر مهم نیست که دقیقاً چه اتفاقی افتاده است چون ما هیچ‌وقت به تاریخ به طور بی‌واسطه دسترسی نداریم. همیشه ایدئولوژی‌ها واسطه‌اند. این مهم است که رویدادها بر زندگی انسان‌ها چه تأثیری گذاشته‌اند. رویدادها فی‌نفسه اهمیّتی ندارند. چیزی که اهمیت دارد زندگی انسان‌هاست. اگر فردی در یک وضعیت تاریخی به جایی می‌رسد که مجبور می‌شود دروغ بگوید و خودش را تبرئه کند، باید این اجازه به آن شخص داده شود، چرا که خودِ آن دروغ در کنار صدها و هزاران مصاحبه‌ی دیگر جایگاه‌اش مشخص می‌شود. تاریخ همواره تاریخِ انسانهاست و هدف، درک فرهنگی از انسانهاست.

درکِ آدم‌ها اما در نهایت برای تحلیل آن رویداد است.

نه لزوماً. بالاخره هر رویداد و جریانی را اشخاصی بر اساسِ ایدئولوژی‌های خاصِ خودشان تحلیل می‌کنند. هیچکس نمی‌تواند به طور عینی یک رویداد را تحلیل کند. هرکسی بر اساس موقعیتی که در رویداد داشته است، نسبت به آن رویداد اظهار نظر می‌کند. پس نکته مهم این است که ما در تاریخ‌نویسی‌ اجازه دهیم که افراد موقعیت‌ خودشان را نسبت به رویداد تاریخی روشن کنند و در عین حال که ما آن تاریخ را مرور و مطالعه می‌کنیم، همواره آگاهیم که از چه زاویه‌ای به آن واقعه نگاه شده است. تاریخ شفاهی همواره موقعیت راوی‌ها را به ما یادآوری می‌کند.

اما می‌دانید مشکل تاریخ‌نویسی کلاسیکِ مکتوب کجاست؟ این که تاریخ‌نویس موقعیت خودش را نسبت به آن رویداد روشن نمی‌کند. او موقعیت خودش را بعنوان یک موقعیتِ خنثی، عینی، علمی، آکادمیک و دانشگاهی معرفی می‌کند؛ این بسیار خطرناک‌تر از دروغ‌ها و توجیه‌های شاهدانِ آن رویداد در تاریخ شفاهی است. چرا که فردی که از پشتِ نقابِ دانشگاهی و یک بی‌طرف به مسئله نگاه می‌کند، بیشتر می‌تواند فریب دهد تا آن شخصی که بر اساس منافع و موانعِ شخصی رویدادی تاریخی را تحریف می‌کند. تاریخ شفاهی این اجازه را به ما می‌دهد که آدم‌ها را همانطور که هستند ببینیم؛ یعنی آدم‌ها را با پیش‌انگاشت، ایدئولوژی و منافعِ شخصی ببینیم. تاریخ شفاهی همچنین این اجازه را می‌دهد که انسان‌ها به طور شفاف از آن جایگاهی که واقعاً در آن رویداد تاریخی قرار داشتند، اظهار نظر کنند، کمااینکه دروغ هم بگویند.

شما می‌گویید که مطلب مورد موثق در تاریخ شفاهی می‌شود همان روایت مشهور، با آن تعریفی که دارد!

بله دقیقا! چند وقت پیش با یکی از روزنامه‌‌ها، مصاحبه‌ای داشتم درباره «ویکی‌پدیا». در آنجا من از ویکی‌پدیا دفاع کردم که حاصل یک خرد جمعی است با اینکه می‌تواند پر از غلط هم باشد چرا که آن خرد جمعی، با درک جمعی از مفاهیم، ما را به سوی نقطه بهتری می‌برد تا اینکه ما تخم مرغ‌هایمان را در یک سبد بگذاریم و از متخصصی دانشگاهی بخواهیم که مدخلی بر موضوعی بنویسد و ایدئولوژی فردی خود را پشت نقاب عینیت دانشگاهی پنهان کند و در را هم به روی هر اظهار نظر بعدی ببندد.

برگردیم به بحث قبلی؛ حافظه و خاطره‌گویی چه نسبتی با هم دارند و اصولاً حافظه تاریخی چه جایگاهی در تاریخ شفاهی دارد؟

تاریخ شفاهی بر این فرض استوار است که تاریخ اصولاً یک روایت است. پس تاریخ‌گویی بر اساس نظام بازنمایی‌های نشانه‌ای شکل می‌گیرد و این نظام بازنماییِ نشانه‌ای توسط راوی/مورخ مرتب می‌شود و البته مراد از «مرتب‌شدن» این است که ارتباط و نسبت میان وقایع به طور ساختگی چیده می‌شود، درست مثل یک طرح داستان (plot). در یک طرح داستان تصمیم می‌گیرید که اول یک قهرمان برای داستان داشته باشید، بعد تصمیم می‌گیرید که اول فلان اتفاق را بیان کنید و بعد دوم و سوم و چهارم و در نهایت این رویدادها/کنش‌ها را در یک نخ تسبیح کنار هم می‌چینید. این کار را تاریخ‌نویس هم انجام می‌دهد، یعنی روایت می‌کند.

پس تاریخ شفاهی در واقع در آغوش گرفتن تاریخ روایتی‌ست. تاریخ شفاهی می‌پذیرد که تاریخ روایت است؛ این روایت را در شکل متکثر بیان می‌کند، و خودِ کنشِ روایت‌گری بخشی از درکِ تاریخی می‌شود. کنش روایت‌گری به معنی شیوه‌ای است که ما امری را روایت می‌کنیم. کنش روایت‌گری اجرای روایت است که در درک ما از آن روایت نقش مهمی دارد. شیوه این «اجرا» به کارکرد خاطره و حافظه هم بسیار وابسته است. در تاریخ شفاهی انگار جدا از آن که درباره رویدادهای تاریخی و افراد چیزی می‌دانیم، درباره کارکرد حافظه و خاطره نیز به درکی می‌رسیم. تاریخ شفاهی به ما نشان می‌دهد که چگونه گذشته خود را به یاد می‌آوریم یا «دوست داریم» به یاد آوریم؟

ما در این کنش روایت‌گری رویدادها و کنش‌گرانی را انتخاب می‌کنیم و از رویدادها یا کنش‌گرانی صرف نظر می‌کنیم و با این انتخاب‌ها و انصراف‌ها در واقع یک تاریخِ ساختگی را در ذهن خود می‌سازیم. ما پیش از هرچیزی با تاریخِ زندگیِ خودمان این کار را می‌کنیم. به حافظه‌ تاریخی‌مان بازمی‌گردیم، برخی از آنچه بر ما گذشته را انتخاب می‌کنیم، برخی را خودآگاه یا ناخودآگاه فراموش می‌کنیم و حتی رویدادهایی را تصور می‌کنیم که بر ما گذشته که در واقع اتفاق نیافتاده است. در سطحِ کلان اجتماعی نیز یک ملت همین کار را می‌کند، بخشی از حافظه تاریخی خود را به دست فراموشی می‌سپارد و بخشی از آن را برجسته و پررنگ می‌کند.

تاریخ شفاهی به ما نشان می‌دهد که یک ملت چگونه به گذشته خود نگاه می‌کند، سازوکارِ خاطره و حافظه‌اش چگونه است، و بر این اساس راویِ تاریخ شفاهی هویت فردیِ خود را می‌سازد و به نوبه خود هویت جمعی را می‌سازد. در تاریخ شفاهی، آنچه راوی نمی‌گوید گاهی از آنچه می‌گوید اهمیت بیشتری می‌یابد. این گزاره‌ای روانکاوانه است که ما در زبان، بخشی از حافظه تاریخی‌مان را به طور ناخودآگاه حذف می‌کنیم. پس تاریخ شفاهی برای مطالعه حافظه و خاطره کارکرد مهمی دارد. برای همین است که اندیشمندانِ حوزه تاریخ، امروز سراغ علومِ شناختی رفته‌اند تا فرآیند شناخت و درک تاریخی را به یاری علومِ شناختی توضیح دهند.

این را هم بگویم که تاریخ شفاهی نقشِ تِراپی یا درمانی نیز دارد. اینکه ما چیزی را به یاد بیاوریم و فراموش‌اش نکنیم یا با به یاد آوردن بتوانیم واقعه‌ای دردناک را فراموش کنیم فرایندی درمانی است. با به یادآوردن و بیان کردن می‌توانیم از بارِ تروما یا روان‌زخمِ تاریخی خود را رها کنیم. خیلی از اتفاقات تاریخی تروماتیک هستند، مانند جنگ؛ با بیان اینکه من شاهد این وضعیت و رویداد بوده‌ام از همه مهم‌تر راوی به خود کمک می‌کند، چرا که با بیان کردن، آن فشار تروماتیک را از روی دوش خود برمی‌دارد. اما این نقش درمانی لزوماً فردی نیست، و می‌توان آن را در سطح وسیع‌تر و کلان‌تری دید. به عنوان نمونه، جامعه آلمان پس از جنگ از سویی برحذر شد از اینکه از تجربه جنگ جهانی دوم چیزی بگوید و به گونه‌ای خودآگاه کوشش کرد این رویداد را از حافظه تاریخی‌اش پاک کند و از سوی دیگر، بسیاری اندیشمندان بر آن شدند که تنها با روایت کردن این تاریخِ دردآور است که می‌توان از روان‌زخم آن رها شد. در دوران پس از آپارتاید آفریقای جنوبی هم دادگاه‌هایی که ماندلا راه انداخت مجرمان را تنبیه نمی‌کردند، بلکه در گفتگویی که بسیار به سازوکار تاریخ شفاهی شباهت داشت، زخم‌دیدگان و مجرمان با یکدیگر روبرو می‌شدند و به جای حکم صادر کردن، فضای دادگاه فضایی شد برای تاریخ شفاهی. هر دو طرف تجربه خود را می‌گفتند و این تجربه نوعی آشتی ملی یا نوعی درمان جمعی را پدید می‌آورد.

نقشِ درمانی را خودِ ملت تعیین می‌کنند یا دولت‌ها در یک وضعیت استثنایی؟

به نظر من از سمتِ دولت‌ها چنین مواردی کم اتفاق می‌افتد. آفریقای جنوبی یک نمونه استثنائی بود. من فکر می‌کنم این روندی طبیعی است که انسان‌ها با روان‌زخم‌ها و درد‌هایشان به‌گونه‌ای برخورد کنند. تاریخ شفاهی یک وسیله است، ابزار بسیار خوبی است برای این کار. بنابر این من تاریخ شفاهی را وسیله‌ای می‌دانم که در یک روند طبیعی می‌تواند کارکرد خودش را به طور مؤثر داشته باشد.

نسبت و ارتباط تاریخ شفاهی و ادبیات چگونه است؟

در ابتدا این را بگویم که تاریخ شفاهی ارتباطی بنیادی با ادبیات دارد. این ارتباط از این ریشه می‌گیرد که ادبیات هم مانند تاریخ شفاهی بیانِ تجربه فردی‌ست که قرار است به عرصه جمعی بیاید و با تجربه مجموعه‌ای از انسان‌ها پیوند بخورد. پس، از نظر بنیانِ کار، کاری که یک ادیب می‌کند، شباهت بسیار زیادی با مصاحبه‌شونده‌ی تاریخ شفاهی دارد. بالاخره یک نویسنده تجربه فردی‌اش را از وضعیتی بیان می‌کند و آن را به یک تجربه جمعی پیوند می‌زند. مثلا در ادبیات ایران، ادبیات جنگ ما نمونه بسیار خوبی از این ارتباط است. نویسنده‌هایی در دوره جنگ و پس از جنگ مانند احمد دهقان، حبیب احمدزاده، داوود غفارزادگان، احمد محمود و بسیاری دیگر، یا خود در جبهه جنگ حضور داشتند و شاهد بودند و یا در خارج از جبهه هر روز با تاثیرات جنگ دست و پنجه نرم می‌کردند. بد نیست هم اینجا به یک اصطلاح دیگر در حوزه تاریخ شفاهی اشاره کنم و آن شاهد بودن و شهادت دادن (testimony) در برابر آن چیزی است که اتفاق افتاده است. شاید ادبیات جنگ در ایران مهمترین نقطه ارتباط میان تاریخ شفاهی و ادبیات ایران باشد.

تدوین تاریخ شفاهی چه کمکی بر جریان‌سازی در ادبیات معاصر ایران کرده است؟

تاریخ شفاهی و تاریخ فرهنگی تاثیرعمیقی بر تعریف ما از ادبیات در ایران و جهان گذاشته است. بر اساس این تعریفِ نوین، امروز در ادبیات معاصر ما به دنبال ثبت تجربه‌های فردی انسان‌ها هستیم، انسان‌هایی که به حاشیه رانده شده‌اند، و معمولاً اجازه‌ی بیانِ خود (self-expression) را نداشته‌اند. نمونه مهم این تغییرِ نگرش بر تعریف ادبیات را می‌توان در ادبیات زنان جستجو کرد. نویسندگان زن جوان امروز ما موج عظیمی هستند، موجی که نویسندگان مرد ایران را به حاشیه برده‌اند و خود در متن قرار گرفته‌اند. زنان نویسنده ایرانی با یاری گرفتن از قالب‌ها و روش‌های تاریخ شفاهی صدا و تجربه خود را از رویدادهای تاریخی و روزمره بیان کردند و می‌کنند، چرا که تاریخ شفاهی فقط بیان رویدادهای سیاسی نیست، بلکه رویدادهای روزمره از اهمیت زیادی برخوردارند. در نتیجه من فکر می‌کنم که در بطن ادبیات معاصر ریشه‌های اندیشه تاریخ شفاهی و تاریخ فرهنگی کاملاً قابل مشاهده است.

در ادبیات جهان، به‌عنوان نمونه در سال ۲۰۱۵ جایزه نوبل ادبیات به روزنامه‌نگار و داستان‌نویس بلاروسی، سوتلانا الکسیویچ، داده شد. رمان‌های الکسیویچ بر اساس قالب‌های تاریخ شفاهی نوشته شده‌اند. رمانِ صداهایی از چرنوبیل، عنوانِ فرعیِ «تاریخِ شفاهیِ فاجعه‌ا‌ی هسته‌ای»
( Voices from Chernobyl: The Oral History of a Nuclear Disaster) را یدک می‌کشد. این اثر داستانی بر اساس مجموعه‌ای از مصاحبه‌ها از بازماندگانِ فاجعه هسته‌ای در چرنوبیل نوشته شده است و این بی‌ربط نیست که نویسنده یک روزنامه‌نگار است که فن مصاحبه را خوب می‌داند. الکسیویچ رمان دیگری نیز دارد به نام زمانِ دستِ دوم که آن هم یک مجموعه مصاحبه در قالب تاریخ شفاهی درباره کسانی است که درباره دوره اتحاد جماهیر شوروی با نوستالژی سخن می‌گویند.

چگونه می‌توان از طریق تدوین تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران را ارزیابی و تحلیل کرد؟

پرسشِ سختی است. شاید پاسخ در این باشد که متنِ ادبی را به عنوان یک سندِ تاریخی بخوانیم؛ ادبیات را به‌عنوان تاریخ بخوانیم. من فکر می‌کنم اگر تاریخ را به‌عنوان ادبیات و ادبیات را به‌عنوان تاریخ بخوانیم آنگاه پتانسیل یا توانش زیادی در هر دوی این حوزه‌ها آزاد می‌شود. یادمان نرود که هر نوشته‌ی تاریخی در عین حال یک روایت ادبی‌ست و روایت‌های ادبی نکات بسیاری درباره تاریخ می‌گویند که خودِ نوشته‌های تاریخی توانِ بیان آن را ندارند.

دلیل عدم توانایی تاریخ‌نویسان شاید این باشد که تاریخ‌نویسان مجبورند خود را به مجموعه‌ای از اسناد محدود کنند، و در روش‌شناسی در یک منطق علّت و معلول گرفتار هستند، در حالی که ادیب هیچکدام از این مشکلات را ندارد. در واقع، ادبیات این امکان را ایجاد می‌کند که ما درک بهتری از تاریخ داشته باشیم. پس تاریخ شفاهی را می‌توان حلقه واسط میان ادبیات و تاریخ پنداشت و بر این اساس، ادبیات را تاریخی بخوانیم و بفهمیم که ادبیات و تاریخ با هم پیوندهای بسیار مشترک و نزدیکی دارند. مسئله پرسپکتیو و نقطه دید که عناصر داستان هستند، در تاریخ نقش بسیار مهمی دارند. تاریخ شفاهی به ما می‌آموزد که حتی احساسات و هیجانات شخصیِ ما در یک موقعیت تاریخی چگونه درک و ارزیابی ما را از آن موقعیت شکل می‌دهد. در داستان حسنک وزیر در تاریخ بیهقی، راوی به خود این اجازه را می‌دهد که در عین اینکه یک واقعه تاریخی را بیان می‌کند، از تکنیک‌ها و فنونِ روایتی در کار خود بهره می‌برد. تاریخ شفاهی به ما یاد می‌دهد که به ادبیات بر اساس پرسپکتیو نگاه کنیم. ادبیات و تاریخ هر دو گونه‌هایی از تفسیر فردی از رویدادها هستند. کوتاه سخن این که تاریخ شفاهی فضایی میان‌رشته‌ای است که جایگاه فرهنگی و گفتمانی انسان‌ها در نسبت با رویدادهای تاریخی با قدرت و شفافیت زیادی روشن می‌شود.

ادبیات ایران امیرعلی نجومیان تاریخ ادبیات جهان تاریخ شفاهی مطالعات فرهنگی نظریه فرهنگی ژانر بینارشته‌ای
نوشته قبلی: با آگوتا کریستف در راه کارخانه
نوشته بعدی: «تاریخ از لابه‌لای گفته‌ها و شنیده‌ها»؛ نوشته‌ی توماس ال. چارلتون

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh