site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {پوشه‌ها} > داستان شهری > شهر در ابیات مدرنیستی
تی اس الیوت

شهر در ابیات مدرنیستی

۰۹ مهر ۱۳۹۸  |  سونا بزازیان

مدرنیسم و شهر: تی. اس. الیوت و سرزمین هرز

مقاله‌ی معروف تی.اس. الیوت در ۱۹۲۲ که به رویکرد اسطوره‌ای جیمز جویس می‌پردازد (بهره‌جویی از حماسه برای تدبیرکردن و نظم‌بخشیدن و شکل‌دادن به تاریخ معاصر) در اصل از طرحی می‌گوید که الیوت خود برای نگارش سرزمین هرز در نظر داشت. الیوت تاریخ معاصر را  با آنارشی این‌همان می‌دانست و می‌خواست با به‌کارگیری اسطوره و تکنیک تقابل، به این تاریخ‌ـ آنارشی سویه‌ای هنری ببخشد و به‌اصطلاح هنرپذیرش کند. سرزمین هرز شهرتش را به‌حق مدیون داستانک‌های مجزا، افسانه، نقل‌قول، تکرار و خرده‌‌حکایت‌ها و جزئیات تاریخی است و البته توضیح‌های مبسوط الیوت. البته از طرف دیگر همین ویژگی‌ها سبب می‌شود شعر الیوت بی‌ملاحظه و تعارف از خواننده‌ی عادی فاصله بگیرد و جسورانه فریاد کند که خواننده‌ی عادی را راهی نیست به عالم نشانه‌های کهن تاریخی و ادبی و در عین حال مرموزی که سرزمین هرز را می‌سازد. همه‌ی خوانندگان احساس می‌کنند معنای شعر در فرم آن نهفته‌است: پاره‌های زبان که سوسوزنان در پای ویرانه‌ها پراکنده‌اند و خواننده را به چالش می‌کشند. در این پاره‌های زبان اصلاً چیزی نهفته‌است؟ اگر نهفته‌است، چیست؟ و از آن مهم‌تر، پاره‌های زبان می‌خواهند ما را به کدام سو برانند؟ با خواندن سرزمین هرز الیوت و سایر کارهای بزرگ مدرنیستی پرسشی به ذهن خواننده می‌رسد که به‌جاست: آیا پاره‌های زبانی مدرنیستی در اصل قرار است شاهراهی بسازند؟ آیا بوطیقای پاره‌‌ها در خدمت ایجاد پیوند است؟ و این پرسش بیهوده‌ای نیست. آیا تنها  پژوهش‌گرانند که می‌توانند معروف‌ترین آثار مدرنیستیِ سخت‌فهم را رمزگشایی کنند یا چنین آثاری هنوز هم می‌تواند خواننده را بی‌واسطه در دست قدرت خود بگیرد و مستقیم با او ارتباط برقرار کند؟ آیا  درون‌مایه‌ی شهر ممکن است همان وِرد جادویی ورود به دنیای آثاری از این دست باشد؟ آیا می‌توانیم در داستان‌های مدرنیستی با درون‌مایه‌ی شهر وضعیت زندگی شهری را اصل انسجام‌دهنده‌ و عنصر وحدت‌بخش اثر در نظر بگیریم؟ بر این اساس، از پاره‌‌های زبان در اثر مدرنیستی می‌توان به ماهیت اصلی زندگی شهری رسید (تجربه‌ی پرشتابِ هم‌زمانی و ناهمگونی، یا همان تقابل کلیدی بودلری تنهابودگی/در جمع بودگی) و در عین حال سمت‌وسویی رو به بیرون داشت ـ از جز به کل، فرد به شهر، حال به گذشته.

بارها و به‌تفصیل بحث شده که «باردادن و به ثمر نشستن» موضوع اصلی سرزمین هرز است. الیوت از صداهای مختلف و استراتژی‌های بسیاری بهره می‌گیرد تا برداشت عمیق و درک چندجانبه‌ی خود را از سترونی به‌مثابه وضعیتِ حاکم بر زمان و شهرش شرح دهد:

وقتی شوهر لیل از اجباری در اومد، به لیل گفتم ـ

حرف‌مو نجویدم، رک و راست بهش گفتم،

لطفاً عجله کنین وقت رفتنه

آلبرت داره دیگه برمی‌گرده، خودتو یه خرده خوشگل کن.

حتماً می‌خواد بدونه

اون پولی رو که بهت داد واسه خودت چندتا دندون بخری چی کار کردی.

خودم دیدم بهت داد.

گفت، لیل، همه رو بکش، یه دست خوشگلشو بخر،

والا رغبت نمی‌کنم تو روت نیگا کنم.

گفتم، منم رغبت نمی‌کنم.

فکر طفلکی آلبرت‌و بکن.

چهار سال تو ارتش بوده، حالا دلش می‌خواد خوش باشه،

و اگه تو براش خوشی فراهم نکنی، کسای دیگه هستن،

گفت، راستی.

گفتم، بعله جونم.

گفت، اون وقت می‌دونم به جون کی دعا کنم

و یه نیگاه چپ به من کرد.

لطفاً عجله کنین وقت رفتنه

گفتم، اگه خوشت نمی‌یاد همین‌جوری باشی.

اگه تو نمی‌تونی به میل خودت سوا کنی، مردم می‌تونن.

اما اگه آلبرت گذاشت رفت، نگی بهت نگفتم.

گفتم، تو باید از خودت خجالت بکشی که ان‌قدر عتیقه‌ای.

(اما همه‌اش سی و یه سالشه.)

سگرمه‌هاشو تو هم کرد و گفت، تقصیر من که نیست،

تقصیر اون قرص‌هایی است که خوردم سقط کنم.

(پنج شیکم زاییده، تازه چیزی نمونده بود سر جرج کوچولو سر زا بره.)

گفت، دواسازه گفت طوری‌م نمی‌شه، اما من هیچ‌وقت دیگه مثل اولم نشدم.

گفتم، راستی که احمقی.

گفتم، خب، اگه آلبرت نخواد ولت کنه دیگه خودش می‌دونه.

اگه نمی‌خواین بچه‌دار شین پس چرا اصلاً عروسی می‌کنین؟

 

یا در بخشی دیگر:

 

ترو

شهر مجازی

در زیر مه قهوه‌ای‌فام یک نیم‌روز زمستان آقای یوجنیدس، تاجر اهل ازمیر

با صورت نتراشیده و جیب پر از مویز

بیمه و کرایه تا لندن مجانی: پرداخت اسناد به هنگام رؤیت،

به زبان فرانسه‌ی عامیانه‌ای از من خواست

تا ناهار را با او در هتل کنون استریت صرف کنم.

و پس از آن تعطیل آخر هفته را در متروپل بگذرانم.

 

یا در جای دیگر:

 

در ساعت کبود، آن زمان که پشت راست می‌شود

و چشم‌ها از میز کار برکنده می‌شوند، آن زمان که ماشین انسانی هم‌چون

موتور تاکسی می‌تپد و انتظار می‌کشد،

من، تایریسیاس که اگرچه نابینایم، در حدود حیات می‌تپم،

من که پیرمردی با پستان‌های زنانه‌ی چروکیده هستم، می‌توانم در ساعت کبود،

آن ساعت شبان‌گاهی را که به سوی خانه تلاش می‌کند، ببینم

که ملاح را از دریا به خانه بازمی‌آورد

و ماشین‌نویس را هنگام عصرانه به خانه می‌رساند، تا میز صبحانه‌اش را جمع کند،

بخاری‌اش را روشن کند و قوطی‌های کنسرو را سر میز بچیند.

هوس‌بازی‌های شهر مجازی الیوت این چنین‌اند، شهری که در آن ماشین انسانی همچون موتور تاکسی می‌تپد، و رابطه‌های تنانه و عاشقانه که رنگی از اعتقاد داشتند  و حتی آئین‌های تطهیر به اموری پست و مبتذل تبدیل شده‌اند. پل لندن فرو می‌ریزد و فرو می‌ریزد، و شهر مجازی بودلر در سرزمین هرز به پهنه تاریک ویرانی بدل می‌شود. احتمالا سیاه‌ترین خصیصه شهر همین است: شهر را می‌توان هدف قرار داد و نابود کرد.

شهری که بر فراز کوه‌هاست چیست

در هوای کبود ترک برمی‌دارد و دوباره شکل می‌گیرد

و از هم می‌پاشد

برج‌هایی که فرو می‌ریزد

اورشلیم آتن اسکندریه

وین لندن

مجازی

الیوت پاریس لایه‌‌لایه بودلر را به کلافی گوریده و نالان تبدیل کرده است: اندرو مارول هم اگر بود از سر طعنه به جای ارابه بالدار زمان از ترافیک پرهیاهوی کلان‌شهر خبر می‌داد.

و در نهایت:

شهر مجازی،

در زیر مه قهوه‌ای‌فام یک سحرگاه زمستان،

جماعتی بر فراز پل لندن روان بودند، آن چندان،

که هرگز نپنداشته بودم مرگ آن چندان را پی کرده باشد.

آه‌ها، کوتاه و نادر برمی‌آمد،

و هر کس به پیش پای خود چشم دوخته بود.

از سربالایی گذشتند و به خیابان کینگ ویلیام سرازیر شدند.

به سوی آن‌جا که سنت ماری وولناث ساعت‌ها را برمی‌شمرد

و با یک ضربه‌ی بی‌روح، آخرین ساعت نه را اعلام می‌کرد.

در آن‌جا کسی را دیدم که می‌شناختم. متوقفش کردم و فریاد زدم: استتسن!

کسی که در مایلی با من به کشتی‌ها بودی.

لاشه‌ای را که سال پیش در باغت دفن کردی،

آیا جوانه زدن آغاز کرده است؟ آیا امسال گل خواهد کرد؟

یا آن‌که سرمای ناگهانی بسترش را آشفته کرده است؟

 

(بخش‌های نقل شده از شعر سرزمین هرز برگرفته از ترجمه‌ی بهمن شعله‌ور است)

 

عکس: تی. اس. الیوت
modern literature urban literature ادبیات شهری بودلر تی اس الیوت جیمز جویس سرزمین هرز
نوشته قبلی: شهر بستر روایت‌های بی‌شمار (۲)
نوشته بعدی: پزشک خانواده، نوشته‌ی جیمز مارکوس

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh