site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > درباره‌ی ناداستان خلاق > «حسرتِ نویسنده: اتاقی برای نوشتن»؛ گفتگو با کیوان سررشته
کیوان سررشته

«حسرتِ نویسنده: اتاقی برای نوشتن»؛ گفتگو با کیوان سررشته

۲۵ فروردین ۱۳۹۹  |  مهسا رازه کیسمی

من در روز شانزدهم فروردین ۱۳۹۹ با کیوان سررشته درباره‌ی کتابِ «اتاق کار» گفت‌وگو کردم، کتابی که به سفارش شرکت زیراکس در سال ۲۰۱۷ منتشر شده است و نشر اطراف، بهمن ۱۳۹۸ با ترجمه‌ی سررشته آن را روانه‌ی بازار کرده است. کتاب در روزهایی منتشر شده که اتاق‌های کار به خاطر شیوع ویروس کرونا سوت و کورند. بسیاری از کارها به حالت تعلیق درآمده‌اند و خیلی از ما گوشه‌ای از خانه را برای جلسه-های کاری در نظر گرفته‌ایم؛ گوشه‌‌ای که کمترین جزئیات را از زندگی خصوصی‌مان به نمایش بگذارد. وضعیتی که بسیاری از ما انتظارش را نداشتیم و سال جدید و نوروزِ عجیبی را برای‌مان رقم زد و به نظر می‌رسد قرار است محل کارمان، نوع همکاری‌مان و روابط کاری‌مان زیر سایه‌ی ترسناک این ویروس، شکل‌های تازه‌ای به خود بگیرند.

گفت‌وگوی ما درست در روزی انجام شد که خیلی‌ها مجبور بودند قرنطینه‌ی خانگی را برای بازگشتن به محل کارشان بشکنند. خیلی‌ها مثل من مجبور بودند قید دیدار با خانواده‌شان را برای مدتی طولانی بزنند، در جلسه‌های کوچک و بی‌ثمر شرکت کنند، فکر کنند، بحث کنند و کوتاه بیایند،  بلکه در معامله‌ای برد-برد کمترین آسیب به شرکتِ محل کارشان و همزمان به همکاران‌شان وارد شود. به‌خاطر یکی از همین جلسات، زمان گفت‌وگو یک ساعتی به تأخیر افتاد، سررشته این تأخیرِ ناگزیر را پذیرفت و انعطاف و رفتار دوستانه‌اش دلگرمی بزرگی برای چنین روز سختی بود.

نهایتا از این گفت‌وگو لذت بردم، چیزهای زیادی یاد گرفتم و حالا آن را در اتاق کار جدیدم تایپ می‌کنم؛ نشسته‌ام یک گوشه‌ی دنج و گمان می‌کنم برای این فضای کارِ تازه به یک جامدادی، یک کازیه، یک دفترچه‌ی یادداشت، یک ساعت شنی و یک تقویم احتیاج دارم. شاید تقویم از همه مهم‌تر باشد؛ برای روزهایی که حتما بعد از این روزهای خاکستری از راه می‌رسند.

**

به‌عنوان اولین سوال، چه شد که این کتاب را برای ترجمه انتخاب کردید؟

راستش یادم نیست که اولین‌بار چه زمانی این کتاب به چشمم خورد، فکر می‌کنم مربوط به دوره‌ای‌ست که برای یک مجله‌ی ادبی کار می‌کردم. آن زمان به دنبال مطلبی برای ترجمه بودم و از روی جست‌وجوی اسم نویسندگانی که دوست داشتیم یا پیش‌تر از آن‌ها کاری ترجمه کرده بودیم، به اسم آثار جدیدشان می‌رسیدیم. یکی از این نویسندگان «والریا لوئیزلی» بود. من قبل‌تر یک جُستار از این نویسنده ترجمه کرده بودم. در جست‌وجوهایم از لوئیزلی به این کتاب رسیدم که کمپانی زیراکس برای تبلیغ دستگاه کتاب‌خوان دیجیتالش،  منتشر کرده بود. این کمپانی به تعدادی از نویسندگان مطرح سفارش داده بود تا درباره‌ی محیط کار چیزی بنویسند، چون به‌هرحال بخش عمده‌ای از شهرت زیراکس به خاطر محیط‌های کاری است. هم تجربه‌ی نوشتن از مکان و هم تنوع مدل‌های مختلف نوشتن برایم جذاب بود. یکی-دو سال بعد که با نشر اطراف شروع به همکاری کردم، این کتاب را پیشنهاد دادم و خانم مرشدزاده و خانم پورآذر پیشنهادم را پذیرفتند و ترجمه‌اش شروع شد.

جایی در مورد ترجمه‌ی «اگر به خودم برگردم» گفته بودید که به کتاب علاقه‌مند شدید چون درباره‌ی شهر، ادبیات و روایت شخصی بوده است. در این کتاب چه المان‌هایی باعث شدند که به ترجمه‌‌اش علاقه‌مند شوید؟

یکی از اِلمان‌های جالب برای من مکان است؛ مکان برای من و در کارهای شخصی‌ام، با خاطره و حافظه ارتباط مستقیمی دارد. مثلا این‌که‌ مکان برای ما باعث یادآوری چه خاطراتی می‌شود و ما در هر جایی، چه چیزی از خودمان به جا می‌گذاریم؟ بخش دیگر این است که آدم‌های مختلف در مکان‌های یکسان چه تجربیاتی را از سر می‌گذرانند؟ بخشِ جذاب دیگر که به‌عنوان مترجم با آن روبه‌رو می‌شدم، متنِ دوازده نویسنده‌ی مختلف با دوازده لحن و ادبیات متفاوت بود که در یک کتاب جمع شده بودند و حتی قالب‌های نوشتاری‌شان با هم متفاوت بود. یعنی کتاب از داستان و جستار تا ترانه و شعر را در بر می‌گرفت. این برای من که مترجم کار بودم چالش جالبی بود. جدا از این‌که‌ از پس این چالش برآمدم یا نه، این فرآیند برایم بسیار آموزنده بود و رفتن از ذهن یک نویسنده به نویسنده‌ی دیگر هم سفر جالبی بود.

به نظر من هم فرم‌های نوشتاری این کتاب نوعی از تجربه‌گرایی را در خود دارند که می‌توانیم درباره‌اش بیشتر صحبت کنیم. اما قبل از آن اجازه بدهید درباره‌ی نام اصلی کتاب
”Speaking of work: a story of love, suspense and paperclips” و ترجمه‌اش به «اتاق کار؛ یازده روایت از عشق، تعلیق و گیره‌های  کاغذ» صحبت کنیم؛ به نظر می‌رسد که فضاسازی در روایت‌ها همه چیز نیست، لااقل به چشم من به‌عنوان یک خواننده‌ی معمولی این‌طور به نظر می‌رسد که با آن‌که مکان در روایت‌ها اهمیت دارد، اما در کتاب مثل ابزار و آکسسوار در نظر گرفته شده‌اند. در مورد خود شغل هم من چنین حسی دارم. یعنی به نظرم می‌رسد که کار در همه‌ی روایت‌ها نقطه‌ی تمرکز اصلی نیست و تنها بهانه‌ای برای گفتن از آدم‌ها، زندگی‌شان، تصور و تفکرشان درباره‌ی سیاست، فلسفه، هنر و خیلی چیزهای دیگر است. با این توضیحات، دلیل این اختلاف کوچک در نامگذاری نمونه‌ی اصلی و ترجمه‌ی کتاب چیست؟

من باید درباره‌ی اسامی توضیحی بدهم؛ براساس تجربه‌ای که با نشر اطراف داشتم، یکی از درس‌هایی که گرفتم، ترجمه‌ی اسم کتاب بود؛ من همیشه عادت داشتم که اسم کتاب را عینا ترجمه کنم ولی از همان زمان ترجمه‌ی «اگر به خودم برگردم» و حتی کمی قبل‌تر در مجله‌هایی که مشغول به کار بودم، یاد گرفتم که عنوان کتاب گاهی باید ترجمه‌ی فرهنگی شود، یا بدون تعارف باید برای مخاطبی که کتاب را می‌خرد هم جذاب باشد و کنجکاوش کند. مطمئن نیستم که در روند صحبت و تعامل‌ با ناشر، من این اسم را پیشنهاد دادم یا نه، اما انتخاب نهایی با ناشر بوده و من هم موافقت کردم چون فکر می‌کنم در نهایت ناشر درک بهتری از بازار کتاب و مخاطب دارد. در عین حال اگر حس می‌کردم که این اسم جدید با روح کتاب همخوانی ندارد، هرگز آن را نمی‌پذیرفتم. در مقدمه‌ی ابتدایی کتاب، نوشته اسلون کراسلی آمده که انگار همه‌ی این نویسندگان در یک اتاق کار و یا سالن کنفرانس جمع شده‌اند و این جلسه‌ای است که قرار است با حضور نویسنده و خواننده برگزار شود. حرفتان درست است. اتاق کار موضوع نیست، محلی است که در آن زندگی اتفاق می‌افتد. شاید محتویات این اتاق کار همان زیر عنوان عشق، تعلیق و گیره‌های کاغذ باشد که از مسائل کاملا انسانی غیرحرفه‌ای مثل عشق تا مسائل کاملا حرفه‌ای غیرانسانی مثل گیره‌های کاغذ را در بر می‌گیرد. البته که اسم انگلیسی کتاب هم اسم جالبی است. وقتی عنوان Speaking of work  را انتخاب می‌کند، می‌خواهد بگوید که درباره‌ی چیزی حرف می‌زنم اما از خلال آن از چیزهای دیگر می‌گویم. احتمالا ما وقتی موضوعی انتخاب می‌کنیم همین کار را می‌کنیم. مثلا حتی اگر موضوع یک جستار «باغ‌وحش» هم باشد، ما صرفا درباره‌ی باغ‌وحش حرف نمی‌زنیم. تصور من این است که در بیشتر مواقع از باغ‌وحش شروع می‌کنیم تا به مسائل انسانی‌تر و کلان‌تری برسیم.

بگذارید به پاسخ شما به پرسش دوم برگردیم؛ کتاب مجموعه‌ای از داستان، شعر، جستار و حتی نمایشنامه‌ی تلویزیونی است. درباره‌ی این فرم که به نظر متداول هم نیست، توضیح می‌دهید؟

وقتی خودم را به جای گردآورنده‌ی کتاب می‌گذارم، می‌بینم که چقدر کار سختی داشته است. حتی فصل‌بندی متن‌هایی که از نویسندگان دریافت کرده، کار سختی به نظر می‌رسد. گردآوری این متن‌ها با تمام آشفتگی‌ها‌ و قالب‌های متفاوت و حفظ کلیت کتاب جوری که بشود آن را (حداقل نسخه‌ی انگلیسی کار را) از ابتدا تا انتها خواند، عجیب و هوشمندانه به نظر می‌رسد. شاید گردآورنده با نوشتن مقدمه در ابتدای هر بخش به این امر کمک کرده است. نه، این فرم اصلا متداول و معمولی نیست. البته نویسندگانیی وجود دارند که در یک نیمه‌ی کتاب داستان‌ها و در نیمه‌ی دیگر جستارهای‌شان را قرار می‌دهند. مجلاتی هم وجود دارند که در یک شماره و با یک موضوع خاص، داستان‌های کوتاه و جستارها را در کنار هم قرار می‌دهند ولی این‌که‌ موضوع مشخص و قالب‌ها تا این حد متفاوت باشند و در عین حال یک کلیت هم حفظ شود، برایم جالب است. در عین حال وقتی الان به کتاب فکر می‌کنم، هر کدام از نوشته‌ها را جداگانه به خاطر می‌آورم. تفاوت این کتاب با یک مجله برای من همین است. وقتی به شماره‌ای از یک مجله با موضوعی خاص فکر می‌کنم، مطالب خاصی از مجله را به‌خاطر می‌آورم و آن مطالب، شماره‌ی مجله را به یادم می‌آورد. اما وقتی به داستان‌ها، جستارها، نمایشنامه‌ی تلویزیونی و شعر این کتاب فکر می‌کنم، هر کدام ارتباطی به کل کتاب دارند که تنها به واسطه‌ی موضوع نیست. انگار به خاطر روحیه‌ی تا حدی شبیه به هم هر نویسنده‌ای نسبت به محل کار خود و دیگران است. این روحیه، نوستالژی و علاقه‌ی از راه دوری در خود دارد. به نظرم همین نخِ تسبیح محکم‌تری نسبت به در نظر گرفتن صرف موضوع «محل کار» به نوشته‌ها می‌دهد. به نظرم حسرتی در روایت‌ها وجود دارد که علی‌رغم تفاوت قالب‌شان آن‌ها را به‌هم وصل می‌کند. این حسرت، حسرتِ نویسنده‌ای است که مکانی برای کار ندارد و محلِ کارش روی کاغذ است.

جالب بود. یعنی فکر می‌کنید جمع شدن این روایت‌ها در یک کل به نوعی نشان دادن حسرت نویسنده و احساس تنهایی و انزوای او نسبت به شاغلین بقیه‌ی حرفه‌هاست که حداقل اداره‌ یا محل کار معمولی برای کار دارند؟

شاید کلمه‌ی حسرت، بارِ منفی داشته باشد. اما حسرت سرخوشانه‌ای است. نویسنده به واسطه‌ی شغلش توانایی این را هم دارد که همه‌ی پیشه‌ها را موضوع نوشتن قرار دهد و به نوعی آن‌ها را هم تجربه کند. به علاوه هیچ‌کس هم نویسنده را وادار نکرده که مثل راوی جستار «حسرت اداره» در تخت کار کند. بنابراین این حسرت، انتخاب نویسنده است. او انتخاب کرده که یک حرفه‌ی عادی نداشته باشد و در عوض به جای تجربه‌ی یک شغل کارمندی دور می‌ایستد و با فاصله به آن نگاه می‌کند، چرا که از این زاویه می‌تواند روایت خلاق‌تری بسازد. خود من وقتی داستان «کارمندی که فاکنر می‌خوانَد» را خواندم به یاد تجربه‌ی شخصی خودم افتادم و نقاط درخشان خوب و بدی از زمان کار در یک شرکت تبلیغاتی در ذهنم پررنگ شد. آن موقع فکر کردم که من هم می‌توانم چنین داستانی بنویسم اما به این فکر نکردم که دوباره به همان کار روتین برگردم.

پس یک جور لذت است و شاید حسرت‌های کوچکی هم باشد. به‌هرحال این نتیجه‌ی نگاهی متفاوت به موضوع کار است.

بله، یک‌جور رابطه‌ی عاشقانه‌ی دور از دسترس که چون دور و نشدنی است، جذاب است و در عین حال رابطه‌ی عاشقانه‌ای که اصلا نمی‌خواهیم به آن برسیم، چون جایی که هستیم را دوست داریم. البته این نظر من به‌عنوان مخاطب است. من نویسنده‌ی این کار نیستم، اما روح کارها چنین حسی را به من القا کرد.

به نظرتان این فرم در خدمت محتوای کار است؟ چون به نظر می‌رسد کتاب قصد دارد خواننده را به نگاه کردن به کار از دید و زاویه‌ای جدید دعوت کند.

بله، و دیگر این‌که‌ موضوع کار و موضوعاتی که در مورد و هنگام کار پیش می‌آیند، بسیار پراکنده و متفاوتند و پرداختن به همه‌ی این موضوعات با یک قالب، ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد. نمی‌توان هم فجایع کار و هم داستان‌های عاشقانه‌‌ی کار و هم حسرت‌ها و موفقیت‌های آن را مثلاً در قالب داستان کوتاه یا هر ژانر مشخص دیگری بیان کرد. شاید برای همین است که حس می‌کنم با خواندن این کتاب وارد دفتر کاری می‌شوم و از لابی تا دفتر مدیرعامل به آدم‌ها و داستان‌های متفاوت و قالب‌های مختلف برمی‌خورم.

درباره‌ی فرم روایت‌ها هم صحبت کنیم؛ دو تا از داستان‌های کتاب، «دستگاه چاپی در دل خانه» و «جای خالی یک نفر در کلاس» به زندگی خودِ نویسنده بسیار نزدیک‌اند و حتی در «دستگاه چاپی در دل خانه»، نام راوی و ملیت مکزیکی‌اش با نویسنده یکی است. به نظر شما این دو متن به فرم مموآر نزدیک نیستند؟ در متن انگلیسی فرم این نوشته‌ها چه بودند؟

شاید به دلیل نامرسوم بودن شکل این مطالب و متون، با محو شدن مرزهایی مواجه می‌شویم که قبلا داشتیم و به سادگی یک متن را به‌عنوان داستان یا جستار در نظر می‌گرفتیم. در مقدمه‌ی کراسلی، «دستگاه چاپی در دل خانه» داستان معرفی شده ولی اینجا داستان به معنای story است و نهFiction . در ترجمه پیچیدگی‌هایی برای تعریف قالب وجود دارد، چون در فارسی وقتی از داستان حرف می‌زنیم منظورمان Fiction است و وقتی از روایت حرف می‌زنیم منظورمان Narrative است و همین‌ها باعث می‌شود که ترجمه‌ی بعضی مفاهیم گنگ شود. مثلا اگر story را قصه ترجمه می‌کردیم، با مفهومی که به صورت فرهنگی برای ما وجود دارد، در تناقض بود. لوئیزلی به‌طور خاص نویسنده‌ای است که روی مرز داستان و ناداستان خیلی قدم می‌زند. دو کتاب اول او «اگر به خودم برگردم» و «بی‌وزن‌ها» و به‌ویژه کتاب دوم به فرمی که در «دستگاه چاپی در دل خانه» می‌بینید نزدیک است. در «بی‌وزن‌ها» هم داستان زنی مکزیکی روایت می‌شود که خیلی شبیه خود لوئیزلی است اما کم‌کم داستان یک شاعر مکزیکی در نیویورک و داستان‌های تخیلی او در اوایل قرن بیستم وارد متن می‌شود. خواندن چنین اثری از نویسنده من را نسبت به داستان یا ناداستان بودنِ «دستگاه چاپی در دل خانه» از مجموعه‌ی «اتاق کار» مردد می‌کند. این‌جا به مقدمه‌ای که کراسلی نوشته رجوع می‌کنم و همان فرمی که در مقدمه آمده را در نظر می‌گیرم. موافقم که «دستگاه چاپی در دل خانه» خیلی به جستار نزدیک است اما مطمئن هم نیستم و بنابراین یک جاهایی تبدیل به مترجم تحت‌اللفظی کلماتی که در متن اصلی آمده‌اند، می‌شوم و روایت و نظر خودم را وارد نمی‌کنم. در «جای خالی یک نفر در کلاس» با آنکه شباهت‌هایی بین راوی و نویسنده وجود دارد، به خاطر زاویه‌دید و از روی شکل روایت و تکنیک‌هایی که نویسنده انتخاب کرده، می‌توان به داستان بودن آن پی برد. به‌علاوه داستان به گونه‌ای پیش می‌رود که نویسنده ناگزیر از تغییر نام «آنا» برای رعایت حریم شخصی بوده و هیچ‌جا به چنین تغییری اشاره نکرده است.

جُستار «حسرت اداره» را می‌توان خودزندگی‌نامه‌ای در نظر گرفت؟

بله، «حسرت اداره» از فرم و اِلمان‌هایی که بسیار نزدیک به خود نویسنده است، استفاده کرده و از روی مقدمه هم می‌توان نتیجه گرفت که فرم آن جستار، خودزندگی‌نامه‌ای است.

درباره‌ی فرم داستان‌ها و ساختار و پلات‌شان هم صحبت کنیم؛ داستان‌ها به نظر مدرن می‌رسند و کمتر از فرم ارسطویی پیروی می‌کنند. نظر شما چیست؟  به نظرتان سبک نویسندگان به‌طور کلی مدرن است یا برای این مجموعه و عامدانه چنین سبکی در نظر گرفته شده است؟

تا جایی که من این نویسندگان را می‌شناسم و از آن‌ها خوانده‌ام، سبک کاری‌شان در خیلی از موارد همین است. در این کتاب هم از سبک خودشان چندان فراتر نرفته‌اند و انتخاب جدیدی نکرده‌اند. البته مدرن یا پُست‌مدرن بودن کارها، بحثی نظری است و عجالتا نمی‌توانم نظر بدهم. اگر مدرن را به معنای نو در نظر بگیرید، جالب است که زیراکس به‌عنوان ناشر کتاب هم از یک وضعیت لَخت، قدیمی و کلاسیک به وضعیت و جهانی نو در حال گذار بوده و شاید به همین دلیل از نویسندگانی دعوت به همکاری کرده که در این جهان جدیدِ نشر می‌نویسند.

اما قبل از شروع هر بخش کتاب، مقدمه‌ای آورده شده که به نوعی به مدرن بودن فرم کتاب خدشه وارد کرده است. نظر شما چیست؟

مخالف نیستم، منتهی وقتِ خواندن توی ذوقم نزد. از طرفی زیراکس قرار بوده که مخاطب عام را با خودِ جدیدش روبه‌رو کند و شاید نیاز بوده که به این داستان‌های به‌قول شما مدرن، ساختار بدهد تا امکان دنبال کردن کتاب وجود داشته باشد. اگر دسته‌بندی و مقدمه‌ی گردآورنده نبود، شاید خواننده گم می‌شد.

کتاب به شکلی درباره‌ی فضاهای کاری مدرن صحبت می‌کند، اما فضاسازی داستان‌ها همچنان محیطِ‌ اداره و نوستالژی‌های فضای قدیمی را به یادمان می‌آورد.

نمی‌دانم هر کدام از داستان‌ها در چه زمانی نوشته شده‌اند. دوباره به حسرت ارجاع می‌دهم. وقتی درباره‌ی محل کار حرف می‌زنیم، درباره‌‌ی جایی حرف می‌زنیم که در ده سال گذشته به‌طور خاص ماهیتش زیر سوال رفته و دچار انقلاب شده است. انگار چون هنوز درون انقلابیم، نمی‌توانیم خیلی در موردش حرف بزنیم. شاید تنها جایی که از یک فضای کاملا نوی کاری و شبیه جهان امروز ما استفاده شده، داستان «کشف بایگانی آینده» و ترانه‌ی «گمشده در آسمان ابری کلاود» باشند. اما یک نکته وجود دارد، هنوز هم بخش بزرگی از جهانِ کاری به فرم قدیمی می‌گذرد. شاید نویسندگان این کتاب مثل من که با کلمه سروکار دارم، بتوانند حتی در قرنطینه هم کار کنند و تغییر چندانی در زندگی و کارشان رخ ندهد، اما بخش زیادی از صنعت و ادارات ما با شباهت‌هایی به شکل قدیم‌شان کار می‌کنند و در عین وقوع انقلاب، تغییرات آهسته اتفاق می‌افتد. اگر همه نویسندگان کتاب از فضاهای کاری‌ای که انقلاب را پشت سر گذاشته‌اند می‌نوشتند، بخش بزرگی از جهان کار نادیده گرفته می‌شد.

همان‌طور که گفتید، کتاب به سفارش شرکت زیراکس جمع‌آوری شده. به نظرتان این سفارشی بودن روی محتوای آثار تأثیر داشته است؟

نه ظاهرا، نشانه‌ای وجود ندارد و این هوشمندی شرکت‌های تجاری بزرگ است که وقتی اسپانسر کاری می‌شوند، اعتماد می‌کنند. احتمالا اگر به مخاطب گفته نشود اصلا متوجه سفارشی بودن کتاب نمی‌شود. البته آن پروژه‌ی زیراکس هم شکست خورد اما این شرکت هزینه‌ و حمایت مالی‌اش را ادامه داد. من ردپایی از سفارشی بودن کتاب نمی‌بینم.

درباره‌ی مواجهه‌ی راوی‌ها با کار و زندگی‌شان چه نظری دارید؟ بعضی از راوی‌ها کشمکش بیشتری با شغل‌شان داشته‌اند، مثل راوی «کارمندی که فاکنر می‌خواند».

وقتی خواننده با چنین فرم متفاوتی روبه‌رو می‌شود و از یک داستان به جستار و بعد به یک خاطره‌نگاری می‌رسد، ناخودآگاه نویسندگان را با راوی‌ها در داستان یکی می‌گیرد. ما خیلی وقت‌ها دوست داریم که نویسنده را قهرمان داستان بدانیم. وقتی اطرافِ یک داستان، دو جستار هم می‌بینیم این حس تقویت هم می‌شود. برای همین هنگام خواندن داستان‌ها، هر سوژه‌ای تبدیل به نماینده‌ای از نویسنده‌اش می‌شود. در عین این‌که‌ یادآوری گذشته در همه‌ی روایت‌ها مشترک بود، اما تفاوت این مواجهه هم در هر روایت خیلی زیاد بود. در بسیاری از داستان‌ها یک ویژگی‌ از جهان شخصی نویسندگی به چشم می‌خورد و آن جدا بودن جهان ذهنی از جهان عینی است. تفاوتی که هر کدام از روایت‌ها در پرداختن به این موضوع داشت برایم جالب بود. در داستان «کارمندی که فاکنر می‌خواند» شخصیت می‌خواهد که باورها و ارزش‌هایش را حفظ کند و در جهان تجاری غرق نشود و بعد ناگهان خودش را همان کسی می‌بیند که نمی‌خواست باشد. در «کرکره‌های خاک گرفته‌ی دفتر یک معمار» شخصیتی وجود دارد که در همان جهان کاری خودش یک پرانتز باز کرده و یک پروژه‌ی کاری ذهنی دارد که به آن پناه می‌برد. در داستان «جای خالی یک نفر در کلاس» راوی موازی با آن‌چه در جهان عینی می‌افتد، یک روایت ذهنی از زندگی شاگردش می‌سازد. این دوگانه‌ی ذهن و عین که شاید در «پرده‌های نزاکت اداری» خیلی واضح سراغ روانکاوی می‌رود، جالب بود. انگار نویسندگان حتی وقتی درباره‌ی جهان عینی کار می‌نویسند هم باز به جهان ذهنی برمی‌گردند. حالا بسته به این‌که‌ جهان ذهنی نویسنده وقتی به کلمه درمی‌آید، چقدر مرتب و یا آشفته باشد، روایت‌هایی مثل «کرکره‌های خاک گرفته‌ی دفتر یک معمار» یا «کشف بایگانی آینده» شکل می‌گیرند. تفاوت شیوه‌ی مواجهه‌ی‌ راویان به نظرم از تفاوت شیوه‌ی مواجه با ذهن و عین نویسنده ناشی می‌شود.

از نظر نزدیکی راوی و نویسنده، ردپای نظر و عقیده‌ی سیاسی و اجتماعی نویسنده هم در خیلی از روایت‌ها و از زبان راوی دیده می‌شود.

راستش برای من این سوال است که آیا همیشه همین‌طور نبوده است؟ شاید قبل‌تر ما کمتر دسترسی به زندگی و عقاید و تجربه‌‌ی نویسندگان داشتیم و همه‌ی نویسندگانی که گمان می‌کردیم کاملا داستان می‌نویسند هم در موارد بسیاری به زندگی شخصی‌شان ارجاع داده‌اند و نشانه‌هایی از زندگی‌شان بر جا گذاشته‌اند. شاید این‌جا چون فرم‌های متفاوت و نویسندگانی متفاوتی گرد هم آمده‌اند، وصل بودن روایت‌ها به زندگی شخصی نویسنده بیشتر به چشم می‌آید.

اتاق کار مهسا رازه کیسمی نشر اطراف کیوان سررشته
نوشته قبلی: نشست نقد «باران در مترو»؛ نوشته‌ی مهدی افروزمنش
نوشته بعدی: «شاید راوی پنجره باشد!»؛ درباره‌ی «اتاق کار»

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh