site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > درباره‌ی ناداستان خلاق > بدون اجازه‌ی آقای بهار
shamim bahar

بدون اجازه‌ی آقای بهار

۲۰ تیر ۱۳۹۹  |  سید فرزام حسینی

ایده‌هایی در باب نقد «شمیم بهار» درباره‌ی «جلال آل‌احمد»

 

همه‌چیز از یک اعلان آغاز شد؛ دکتر «ناصر وثوقی»، از انشعابیون حزب توده و همراه با نیروی سوم –جریانِ خلیل ملکی- پس از کودتا، وقتی غبارِ حادثه خوابید، مجله‌ی «اندیشه‌وهنر» را به‌راه انداخت –فروردین ۱۳۳۳-، نشریه‌ای در حوزه‌ی عمومی، با مطالبی عمدتا اقتصادی، سیاسی و کم‌تر ادبی‌و‌هنری، با گرایش‌ مشهودِ سوسیالیستی. اما یک آگهی، یک دعوت به همکاری، توجه جوانی را به خودش جلب کرد: «ا. و ه. تیول کسی نیست، تنفس‌گاه آزاد همه‌ی کسانی‌ست که به هوایی پاک نیاز دارند…»، جوانی که سودای کاری متفاوت در سر داشت، جوانی مخالف‌خوانِ وضع موجود ادبیات و هنر؛ «شمیم بهار». و در این راه «آیدینِ آغداشلو»، دیگر جوانِ هنرمندِ نوگرایِ آن روزها با او همراه شد. دو نفر با جمعی دیگر از دوستان‌شان، رفتند تا با ناصر وثوقی همراه شوند و کاری دیگر را آغاز کنند. و آن کار دیگر، شد انتشار چندشماره مجله‌ی متفاوت، دوره‌ای تازه در اندیشه‌وهنر،‌ ویژه‌نامه‌هایی انتقادی درباره‌ی «جلال آل‌احمد»، «احمد شاملو» و «غلامحسین ساعدی» و چندشماره‌ی دیگر با چاپ قصه‌ها، شعرها،‌ ترجمه‌ها و مقالاتی متفاوت و بعضا مهم در زمان خودشان و حتی هنوز. چهره‌های زیادی از طریق این شماره‌ها به ادبیات ایران معرفی شدند، «غزاله علیزاده»، «گلی ترقی»، «مهرداد صمدی» و… که بعضی‌هاشان ماندگار شدند و بعضی، نبوغ‌شان زمانه‌ای محدود را دربرگرفت. حضورِ مطبوعاتی شمیم بهار محدود به اندیشه‌وهنر نماند، او گه‌گاهی، سایه‌وار، در نشریاتی دیگر هم قلمی می‌زد، نقدی می‌نوشت و در نظرخواهی‌های سینمایی شرکت می‌کرد، اما محدود. نخستین نقدی که نوشته است، درباره‌ی «تنگسیرِ» صادق چوبک در سالِ ۱۳۴۲ در مجله‌ی اندیشه‌وهنر و آخرینش درباره‌ی «شناگرِ» فرنک پری‌ست در مجله‌ی فردوسی. در همین حدود هم داستان‌های کوتاهی را در مطبوعات به چاپ سپرده است.

شمیم بهار از نیمه‌ی دهه‌ی پنجاه به این طرف، سکوت پیشه کرد، نه چیزی به دست چاپ سپرد و نه در محفلی حاضر شد، دیگر کسی او را ندید، جز معدودی از اطرفیانِ دیرسالش، و در سال‌های اخیر چند نفری از نسلِ جدید. شمیم بهار پرهیز داشت و دارد از دیده‌شدن، تا به این‌جا که حتی تا چند سالِ پیش، عکسی هم از او جایی منتشر نشده بود. حالا اما پس چند دهه، کتابی با عنوانِ «دهه‌ی چهل و مشق‌های دیگر» از او توسط نشر بیدگل چاپ شده و نیز در همین کتاب وعده‌ی انتشار رمانی و فیلم‌نامه‌ای تاکنون منتشر نشده، آمده است و لابد به زودی روانه‌ی کتابفروشی‌ها خواهد شد. اضافه کنید به این کتابِ منتشرشده، مجموعه‌ عکس‌های حمید شاهرخ را از شمیم بهار، بیژن الهی، قاسم هاشمی‌نژاد و فیروز ناجی که این آلبوم هم دو سال در هیئتِ کتابی نفیس منتشر شد، گویی شمیم بهار، پس سال‌ها غیبت، که حتی عکسی هم از او در رسانه‌ها منتشر نشده بود، به یک‌باره، با متن و چهره‌اش ظهور پیدا کرده تا تمام سال‌های نبودن را، جبران کند!

اینکه بهار چرا چنین بوده و چنان کرده، بحثِ ما نیست، اینکه چرا در انظار عمومی و محافل ظاهر نمی‌شود هم، باز بحثِ ما نیست،‌ تمام کارنامه‌ی قلمی بهار هم –منهای یکی دو نقدی که پیش‌تر منتشرشده اما در این کتاب نیامده- همان‌طوری که گفتیم در مجلدی که ذکرش رفت، مجموع شده: نقد داستان، نقد فیلم، نقد تئاتر و داستان. بهار در نقد و نه داستان، راهی را گشود که رهرو پیدا کرد، گرچه آن راه چندان هم سازنده نبود و وجوه مخربی را برای نقدِ فارسی به‌همراه داشت،‌ شمایل عصبی و برخورد سردستیِ او با آثار منتشر یا ساخته شده، گویی اعتمادبه‌نفسی به دیگران می‌داد که خوب، پس این‌طوری هم می‌توان نقد نوشت، می‌شود اثری را از خطِ اول نقد، به اصطلاح کوبید و برای این کوبیدن به جملاتی نظیر این فیلم/داستان بد است اکتفا کرد و از شرح جزئیات گذشت، این شکل از نقدنویسی، خوب یا بد، میراثِ بهار است، میراثی که تا به همین امروز امتداد یافته و مقلدانی دارد.

با تمام این حرف‌ها، برای این یادداشت، و روش‌شناسی مختصر کارنامه‌ی نه‌چندان طول‌ودراز نقد ادبی بهار، مقاله‌ای که درباره‌ی دو داستان «مدیرمدرسه» و «نون‌و‌القلم» جلال آل‌احمد نوشته بود را برگزیدم، زیرا به گمانِ نگارنده، این متن انتقادی بیان‌گر مهم‌ترین نشانه‌های کاروبارِ انتقادی بهار است. نقد شعرهای بهار،‌ بسیار شتاب‌زده و سرسری‌اند، و از این جهت نمی‌توانند آئینه‌ی کارِ او باشند، گاه آن‌قدر عصبی‌اند که حرفی هم ندارند، گرچه پُربی‌راه هم نباشد اما به‌خاطر شکلِ پرداخت‌شان، اهمیت چندانی پیدا نمی‌کنند و عقیم می‌مانند. در ادامه مروری خواهم داشت اجمالی بر آن نقد درباره‌ی دو کتابِ مهم و نشانه‌دار آل‌احمد، منتشر شده‌ی مهر ۱۳۴۳ در اندیشه‌وهنر، ویژه‌ی جلال آل‌احمد.

***

از بندِ پایانی مقاله‌ی مذکور آغاز کنم، جایی که بهار می‌نویسد: «… به‌قول آل‌احمد اما «تازه این اول عشق» است. صبر می‌کنم به‌این امید که پیش‌بینی‌ها همه غلط از آب درآید. به‌این امید که آل‌احمد از هم این خطی که خواهی نخواهی به‌دورش کشیده شده بیرون بجهد. نمی‌دانم چرا نمی‌توان قانع بود – و صبر می‌کنم.»

در این مقاله‌ی بلند، بهار دو اثرِ مهم چاپ‌شده‌ی جلال، «مدیر مدرسه» و «نون‌القلم» را نشانه می‌گیرد، یکی را «سرگذشت کندوها» بالکل رد می‌کند و گوشه‌چشمی می‌گرداند به دیگر داستانِ بلندش «نفرین زمین» که هنوز کامل منتشرنشده و تنها بخش‌هایی از آن در همان شماره‌ی اندیشه‌وهنر آمده است. پس تمرکز بر دو داستان بلند است: مدیر مدرسه و نون‌القلم. در ستایش اولی می‌نویسد و علیه دومی. در بند آخر و با توجه به ایده‌هایی که در مقاله پیش می‌کشد -به آن‌ها خواهیم رسید- نشان می‌دهد که جهانِ متنِ جلال را، دست‌کم تا آن زمان –و چرا نگوییم تا به امروز؟- به‌درستی و بهتر از دیگران فهمیده است، و این بندِ آخر، البته زمانی تکمیل می‌شد که «سنگی بر گوری» را که سال‌ها بعد، پس از مرگِ جلال منتشر شد، می‌خواند. چرا؟ به پاسخ این سوال در ادامه و بسط ایده‌های بهار در آن مقاله خواهیم رسید.

بهار به‌درستی نقطه‌ضعفِ داستان‌های جلال را از راه عمده‌کردنِ دو داستان بلندش، پیدا کرده است، نقطه‌ضعفی که شاید امروز برای ما، و با دانشِ نقد ادبی معاصر عیان‌تر باشد تا سال‌های آغازین دهه‌ی چهل. او می‌نویسد که جلال بعضا مرز بین گزارش‌نویسی و قصه‌نویسی را درهم می‌کند، و درست هم می‌گوید، در فرم داستان‌بلند –بر سر همین فُرم هم در آثار جلال مجادله دارد البته در پانویس‌های یادداشتش-، در مدیرمدرسه به قصه می‌رسد و در همین فُرم، در نون‌و‌القم، به گزارش‌نویسی و شرحِ وضعیت شخصیت‌هایی که اصلا شخصیت نمی‌شوند و در حد تیپ باقی می‌مانند. و نقطه‌ی موفقیت مدیرمدرسه را تمرکز بر شخصیت مدیر می‌داند و آسیب اساسی آن دیگری را، تقسیم کانون روایت از مناظر گوناگون. و ستونِ نقد دیگرش را بر «من»نویسی‌های جلال برپا می‌کند، باز هم به درستی، جلال را بیشتر گزارش‌دهنده‌ای از خود به خود می‌بینید و تا از خود به دیگران و حواشی، این‌ها همه درست، بگذریم از نگاهِ معلم‌گونه‌ی بهار، در تکه‌هایی از نقد، که گویی دارد به مخاطبش درسِ داستان می‌دهد، و خودش در پانویس، از خجالت خودش درمی‌آید و مچ خودش را از این بابت می‌گیرد.

اما و به‌هرحال، بهار در این نقد نشان می‌دهد که آل‌احمد در کدام بازیِ نوشتن، و درست‌تر بگوییم، داستان‌نوشتن شکست می‌خورد، در داستان‌های دیگری هم،‌ از جمله «سرگذشت‌ کندوها» نشان داده که این تکثر کانون‌های روایت را نمی‌تواند جمع‌وجور کند در متن، و باز هم در داستانی دیگر، سنگی بر گوری، نشان داده که با تمرکز کانون روایت، می‌توان قصه‌ای کم‌نظیر بیافریند، با تمرکز کانون روایت و دست‌بردن به قصه‌ای ساده. هم مدیرمدرسه و هم سنگی بر گوری، به‌شدت از ماجرایی ساده و صمیمی بهره می‌جویند، قرار نیست مسائل عجیب‌وغریبی را پیش بکشند و در این همین ساده‌گی، از پسِ بار روایت برمی‌آیند، بی‌آنکه شکست بخورند. البته، و بازهم همان‌طور که بهار اشاره می‌کند، نباید این موفقیت را به‌پای تسلط کافی جلال بر کارِ قصه‌نویسی گذاشت که اگر این‌چنین بود، باید از پس روایت دیگر داستان‌ها نظیر آن‌هایی که نام‌شان رفت هم برمی‌آمد که چنین نشد، اما دست‌کم با تمرکز بر تواناییِ قصه‌نویسی‌اش،‌ با خلق آثاری چون مدیرمدرسه و سنگی بر گوری می‌توانست این ضعف را پوشش بدهد. جلال شتاب‌زده است، مسئله‌ای که خودش هم به‌ آن معترف بود –همچنین در گفت‌وگویی که با شمیم بهار و آیدین آغداشلو و ناصر وثوقی در اندیشه‌وهنر داشت- و ابایی نداشت از این تندروی، و گو اینکه جلال مگر چندسال عمر کرد؟ او به سال‌های تجدیدنظر، پس از پنجاه ساله‌گی نرسید و تسلیم مرگ شد.

بازخوانی مفصل‌تر آن مقاله و یا حتی روش‌شناسی کارِ نقادی بهار، فرصت دیگری می‌طلبد، اما ناگفته نماند که دیگر نقدهای بهار، دست‌کم درباره‌ی آثار فارسی، این‌چنین دقیق نیستند و او، خود از همان شتاب‌زدگیِ آل‌احمدی رنج می‌برد، گیرم با بیانی و شکلی دیگر، او خود در نقدهایش بازتولیدکننده‌ی گفتمانِ سلبی‌ است و متن‌های موردِ بازخوانی‌اش را بدونِ تحلیل جزء به جزء رها می‌کند.

با این‌همه، دانشِ ادبی بهار در این مقاله‌ی بلند، مشهود است، این را نه‌فقط از متن، که از پانویس‌های دقیقش می‌توان دریافت، همچنین نوشتن چنین مقاله‌ای انتقادی درباره‌ی جلال و درواقع کارِ قصه‌نویسی جلال، در زمانه‌ای که او را قطب رهبری ادبی می‌دانستند –و تا حد زیادی هم این چنین بود- کارِ چندان آسانی نبود، نوشتن درباره‌ی جلال،‌ آن هم این چنین بی‌پرده، بهایی داشت که منتقد باید می‌پرداخت، و منتقدی هم‌چون بهار که قصدِ پدرگریزی –و نه پدرکُشی- داشت، این بها را پرداخت.

***

جایی در گفت‌وگوی مفصلی که اصحابِ اندیشه‌وهنر در همان شماره‌ی مذکور با آل‌احمد ترتیب داده‌اند، وقتی که نوبت به بحث درباره‌ی قصه‌های جلال می‌رسد، شمیم بهار دست می‌گذارد روی مسئله‌ی «بیگانگی» در آثار جلال، نکته‌ی کلیدی در فهم تعداد زیادی از داستان‌هایش و این نکته را تفصیل می‌دهد، در پاسخ این سوال، آل‌احمد که گویی به‌وجد آمده است، چنین می‌گوید: «سرکار حضرت، یک مقدار دارید بیش از حدّ این مملکت باهوشی به خرج می‌دید.»

جلال آل احمد دهه‌ی چهل سیدفرزام حسینی شمیم بهار نقد ادبی نقد سلبی
نوشته قبلی: سرگذشت اجتماعی رمان در ایران (۳)
نوشته بعدی: آیا زیبایی پرده‌ای بر روی یک زخم نیست؟

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh