یادداشتهای یک جتلگ از قارهای دور – ۲ جوراب پشمی بلند را روی دو شلوار گرم میپوشم. دکمههای پالتو را روی لباس کامواییِ یقههفت میبندم و کاپشن بزرگ را روی همهی لباسهایم میپوشم. آب داغ را در لیوان میریزم و به سمت در خانه میروم. در آستانهی در، چشمم به بچه میافتد. توی پتو […]
بدون «ه» کسره در کنار «من»
|
راضیه مهدیزاده
پروندهی آرمانشهر (۷) ** «آدم اهل کجاست؟ شهری که در آن به دنیا آمده است؟ شهری که در آن بزرگ شده یا شهری که در آن زندگی میکند؟ چطور میشود به آن لحظهای رسید که در ذهنمان «اهل بودن» از شهری به شهری دیگر جابهجا میشود؟»۱ اهل کجایی؟ ور آر یو فرام؟ برای من، […]