site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > ناداستان خلاق در ایران > منگنه امریکایی
Evelyn Bencicova

منگنه امریکایی

۰۳ شهریور ۱۳۹۸  |  زهرا اختری

شنبه است. پشت میز می‌نشینم. هیچ‌چیز سرجایش نیست. رد سمیعی همه جای میز مانده. کامم تلخ می‌شود. دستکش نخی مشکی‌ام را دستم می‌کنم و تکه بربری تازه‌ای را که توی کیسه‌ی فریزر عرق کرده برمی‌دارم و روی میز بغلی می‌گذارم. جعبه‌ی دستمال کاغذی که تازه خریده بودم تا نصفه خالی شده و کنار چند دستمال مچاله شده وسط میز بین منگنه و مهر که به وسواس جایشان را حفظ کرده بودم تا از حضور کسی پشت میزم باخبر شوم ول شده. لیوانم را که پشت‌ورو روی دستمال گذاشته بودم، برگشته و دستمال زیرش هم پر از امضاهای شبیه هم و خط‌خطی‌ها و اسم و فامیل سمیعی است. محافظ پریزها یک‌هو متصل می‌شود و هیتر باد داغش را به پایم می‌زند. رغبت نمی‌کنم دست به چیزی بزنم. دستکشم را در می‌آورم و صورتم را چند بار می‌مالم. فکر می‌کنم تا چند ثانیه می‌توانم با همین حال بمانم. تا چند ثانیه می‌توانم مقابل صدای آشنای مرد جلوی کانترم که مضطرب است و احتمالا پیامی در موبایلش را به سمت من گرفته و حالا سومین بار است که اسمم را صدا می‌کند مقاومت کنم و جوابش را ندهم. چرا به من فرصت نمی‌دهد که با این اوضاع کثافت میزم کنار بیایم و بعد توجیه‌اش کنم که آن وامانده‌ای که دادگاه برایت فرستاده هنوز من را توجیه نکرده که بتوانم تو را توجیه کنم. چطور باید به او بفهمانم که معنای «رای صادر شد» را نمی‌دانم وقتی تو احتمالا چند هزارمین آدمی هستی که وقتی دیشب خواب بودی از شعبه‌ی فلانی از مجتمع فلان برایت چنین پیامی آمده. نه وقتش است که صورتم را از بین دست‌هایم کنار بکشم و احتمالا لبخندی بزنم و صبح بخیر بگویم و بعدش هم: جانم بفرمایید. مرد میان‌سال تعلل نمی‌کند پوزخندی می‌زند و می‌گوید: «خانم اختری خوابالوییا می‌خوای برم عصر بیام». مزه می‌پراند مردک. هر روز می‌آید این‌جا که ببیند دادخواست عدم تمکینش به کجا رسیده است. دادخواستش را خوانده‌ام. یک چیز جالب اگر این‌جا برایم جذاب مانده باشد همین امکانی است که ته و توی مردم را می‌شود درآورد. زنش چندصد سکه‌ی مهریه‌اش را اجرا گذاشته و رفته مشکین شهر خانه‌ی پدرش. این هم به خیالش خواسته که زنه را بچزاند. حالا دیشب هم از دادگاه برایش پیام فرستاده‌اند که رای صادر شد. همین جمله‌ی کوتاه و بی‌پشتوانه حالا او را مقابل میز من علم کرده. نمی‌دانم یا شاید هم حالش را ندارم که مطمئن شوم از بین چند توضیح من‌درآوردی‌ام که برای توجیه این پیام در ذهنم آماده کرده‌ام کدامش به درد مردک می‌خورد یا حداقل دهنش را به سوال بعدی می‌بندد؟ این را بگویم که آقا رای شما صادر شده ولی هنوز در سامانه‌ی ابلاغتان قرار نگرفته چند وقت منتظر بمانید تا پیام ابلاغ براتون بیاد. یا این را بگویم که این پیام‌ها را دادگاه از سر معده اش می‌فرستد و بعدش هم خاطره‌ی دروغکی‌ام را بگویم که این پیام همان شبی که روزش برای دزدی کیفم اقدام کردم برای من هم آمد و شما فکر می‌کنید که سیستم قضایی ما آن‌قدر فعال است که شبانه رای صادر کند؟ دومی با لحنی دوستانه و دردمندانه معمولا بیش‌تر جواب می‌دهد اگر بعدش حوصله کنم و احتمالا گلایه‌های عمومی‌اش را از اوضاع حاضر بشنوم و به نشانه‌ی تایید سر تکان بدهم. اما نه، حوصله‌ام بیش‌تر از این تنگ است. جمله‌ای کوتاه‌تر و به‌درد‌بخورتر هم هست، همان را می‌گویم و خلاص: سیستم قطع است آقا.
دیجی‌کالا اخیرا یک فیلم چند دقیقه‌ای از فضای اداری‌اش در اینستاگرام منتشر کرد که با کارمندانش مصاحبه‌ای دوستانه و مبتکرانه کرده بود که خلاصه در دیجی‌کالا به شما خوش می‌گذرد یا نه؟ خوش می‌گذشت. دخترهای خوشگلی بودند که شال‌های رنگی سر کرده بودند و پشتشان پنجره‌ای قدی بود. روی میزشان پر از خنزر پنزرهای دخترانه بود. از این استیکرها زده بودند به گوشه‌های مانیتورهاشان. ماگ‌های کارتونی داشتند. یک خودکار صورتی هم در دستشان بازی‌بازی می‌دادند. موی فرفری داشتند و آرایش کرده بودند و نازک حرف می‌زند. دخترهاشان این‌طوری بودند و پسرهاشان هم طور دیگر.
من قرار بود کارمند بشوم. از همان کودکی که روی صندلی مادرم که معمولا بهترین صندلی مدرسه بود چرخ می‌زدم و در غیابش ادای کارمندی در می‌آوردم. من قرار بود کارمند بشوم و نه فرهنگی یا مدیر، که مادرم صاحب هر سه عنوانش بود. کارمند می‌شدم چون که عاشق منگنه و پانچ بودم. قدم زدن در راهروهای اداره و تلفظ کردن عبارت «بایگانی» و «کارگزینی» را دوست داشتم. خوشم می‌آمد که کاغذ ورق بزنم. یک سری چیزها را امضا کنم. تلفن جواب دهم. از مهر زدن بیش‌تر از هرچیز خوشم می‌آمد. و حالا را بعد از دو سال دوندگی کارمند شده بودم. کارمندی در پایین‌ترین سطح ممکن. کار بسیار خسته‌کننده‌ای که به هیچ‌نوع تخصصی احتیاج نداشت و جای من هر کسی که می‌توانست فیلدهایی ازقبل‌آماده‌شده را پر کند از پس‌اش بر می‌آمد. چیزی مثل ثبت‌نام اینترنتی. کارمندی که هشت ساعت پشت سیستم می‌نشیند و بی‌وقفه کار مردم ناراحت و ظلم‌دیده را راه می‌اندازد و مدام می‌گوید بعدی. خوش نمی‌گذشت. حتا با منگنه‌ی آمریکایی دفتر هم خوش نمی‌گذشت. چراکه منگنه بین من و سمیعی آبدارچی چرکی که ملزم شده بود در اوقات بیکاری به من کمک کند اشتراکی بود. نه خودکار صورتی در آن محیط کثیف و پرتنش می‌گنجید نه بوی عطری ادکلنی رژ لبی… هیچ‌چی. دریغ از فضایی که بشود لیوان چایی را بی‌دغدغه از دستبرد غریبه‌ای گوشه‌ای گذاشت چه برسد به ماگ کارتونی. دلم با هیچ جای این میز صاف نمی‌شد. میز من هرجایی بود. حرمت نداشت.
میز بی‌حرمت کارمندش را خوار می‌کند. و من کارمند خواری شده بودم که از دست زدن به وسایل هرجایی هم چندشش می‌شد. دستکش نخی را برای همین می‌بردم.
حقوق خوانده بودم اما وکیل نبودم. و این حالتی است که انگار عملا تو هیچ کاره‌ای. هیچ‌وقت روزمه‌ات به درد جایی نمی‌خورد. حتا اگر سال‌ها دوندگی کنی و خبره شوی. کارمندی برای حقوق‌خوانده‌ای که پروانه‌ی وکالت ندارد، بدترین نوع کارمندی است. نازل‌ترین کار ها برای کارشناس حقوقی است که شاید معلومات خوبی داشته باشد اما حریم مستقلی ندارد. طفیلی است باید پی دانه‌درشتی، وکیلی، کسی بدود. حریم امن، حریم مستقل، همه‌ی چیزی بود که من از کارمندی می‌خواستم. همه‌ی چیزی که در کودکی به چشمم می‌آمد. اتاق مستقل، کشو کلیددار و میز بزرگ، داخلی تلفن. قرار بود کارمند شوم برای همین‌ها اما نصیبم نمی‌شد. مدت زیادی از تجربه‌های کارمندی‌ام نگذشت که فهمیدم کارمندی طیف گسترده‌ای دارد. و من در تمام این مدت ساده‌لوحانه از کائنات مصداق نامشخصی را طلب می‌کردم. کارمندی را مقابل چه چیزی می‌دیدم. مقابل کار آزاد که فرضم بر این بود میز و کشو و غیره ندارد؟ از چه نوعش؟ دولتی یا خصوصی؟ رده بالا یا رده پایین؟ من قرار بود چه عنوانی از کارمندی را در جهان جذب کنم؟ یعنی همین؟ همین کانتر آهنی که دست‌مالی هر رهگذری می‌شود عنوان شغلی من را تعریف می کند؟
سمیعی می‌آید. سمیعی بوی آدمیت نمی‌دهد. موقع حرف زدن با تلفن تفی‌اش می‌کند. راه که می‌رود لگدت می‌زند. و این‌جا را، این نوع از کارمندی و این میز را همه با سمیعی شریک‌اند. سمیعی مصداق رنج کارمندی است. فضا بو می‌دهد. بوی لباس‌های باران‌خورده، بوی نفس‌های مردم. صدای اسپیکر مدام شماره‌ها را صدا می‌زند. از گوشه‌ی مانیتور پیامی بالا می‌پرد که با صلاحدید مدیر تا پایان سال با هیچ نوع مرخصی موافقت نمی‌شود. مردم جلوی کانتر پرپر می‌زنند. سوال بی‌ربط می پرسند. مرد وکیل منگنه‌ام را می‌خواهد. به سختی منگنه‌ی آمریکایی را روی لبه‌ی پیشخوان می‌گذارم. خوب جا نمی‌گیرد با سنگینی‌اش می‌افتد روی لیوان چای. همه‌چیز خیس می‌شود. سمیعی گوشی تفی را می‌گذارد. انگار وسط میدان جنگم. جنگی هر روزه جنگی منظم و بی‌تاخیر. هشت صبح اولین گلوله شلیک می‌شود و چهار عصر آتش‌بس. بر پدر همه‌ی منگنه‌های عالم. من از این کارمندی بیزارم.

photo: Evelyn Bencicova

مطالب دیگر این پرونده:

از رنجی که می‌‌بریم

وقتی بزرگ شدی…

جستار روایی شغل
نوشته قبلی: وقتی بزرگ شدی…
نوشته بعدی: جهان ناداستان

نظرات: ۳ پاسخ اضافه شده

  1. مسعود ۰۴ شهریور ۱۳۹۸ پاسخ

    دوسش داشتم.

  2. در جستجوی زمستان ۰۵ شهریور ۱۳۹۸ پاسخ

    یاد یکی از داستان‌های کوتاه فریدون تنکابنی افتادم. نگاه ظریف در هر حالتی قابل تقدیر است.

  3. سهیل ک. ۰۹ شهریور ۱۳۹۸ پاسخ

    لذت بردم از توصیف موقعیت و شخصیت اصلی در میان چیزها و آدم‌ها.

یک پاسخ به مسعود ارسال کنید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh