پیدایش و شکوفایی ژانر داستان کوتاه در آمریکا تا حدی نتیجهی تغییرات بازار در قرن نوزدهم بود. ساکنان شهرهای مختلف آمریکا وضعیت ثابتی نداشتند و کارگران در جستجوی فرصتهای شغلی بهتر، همواره از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکردند. از اینرو، روزنامهها و مجلات دریافتند که انتشار داستانهای دنبالهدار چندان درآمدزا نیست، چرا که اقامت مردم در شهر آنقدر دوام نداشت که بخواهند داستانی را در روزنامهها دنبال کنند. قیمتِ چاپِ آگهی در کنار ستون داستانهای دنبالهدار نیز بسیار ناچیز بود.
رماننویسان برجستهی انگلیسی، مانند چارلز دیکنز و آنتونی ترولوپ، ابتدا رمانهایشان را به صورت داستانهای سریالی در روزنامهها و مجلات منتشر میکردند، سپس بخشهای منتشر شده را در قالب رمان به چاپ میرساندند. اما این موضوع درمورد رماننویسان آمریکایی صدق نمیکرد؛ آنها رمانهایشان را در روزنامهها و مجلات منتشر نمیکردند، از اینرو، رمانهای آمریکایی تفاوت بسیاری با رمانهای بریتانیایی دارند. هر بخش از داستانهای سریالی انگلیسی با طرحِ یک بحران آغاز میگردد، بحران بهسرعت حل میشود و داستان با معرفی مشکلی جدید، که در ابتدای بخش بعد حل میشود، یا قصهای جالب پایان مییابد. اما رمانهای آمریکایی اینگونه نیستند؛ شاهکارهایی چون موبی دیک و هاکلبریفین را به خاطر بیاورید.
در نیمهی اول قرن نوزدهم، امکانِ انتشارِ داستانهای رماننویسان آمریکایی به صورت داستانهای سریالی در روزنامهها و مجلات میسر نبود. در نتیجه، نویسندگان از داستان کوتاههای نویسندگان آلمانی، مانند هنریش فون کلایست و ارنست هوفمان، الگوبرداری کردند تا داستانهایشان با روزنامههای آمریکایی هماهنگ شود و حاصل آن پیدایشِ ژانر ادبی جدیدی بود که امروز، آن را به عنوان داستان کوتاه میشناسیم. در آن زمان، داستان کوتاه در زمرهی آثار ادبی فاخر جایگاهی نداشت. در واقع، داستان کوتاه محصولی تجاری بود که بهمنظور انتشار در روزنامهها و مجلات نوشته میشد و نویسندگان داستان کوتاه نیز از این راه امرار معاش میکردند.
در همان زمان، ادگار الن پو در جهتِ بالندگی این ژانر بسیار کوشید؛ ناتانیل هاوثورن چند داستان کوتاه منتشر کرد؛ و هرمان ملویل و واشتنگتن ایروینگ، به ترتیب، مجموعه داستانهای «قصههای بازار» و داستانهای «اهالی نیویورک» را منتشر کردند. با وجود این، داستان کوتاه همچنان عملکردی مانند برنامههای تلویزیونی سرگرمکننده داشت و در واقع، مخاطبِ آن عامهی مردم بودند.
در سال ۱۸۷۱، ویلیام دین هاولز ویراستاری ماهنامهی آتلانتیک را بر عهده گرفت. از آن زمان، داستان کوتاه هم مانند دیگر شاخههای هنر، که برخی برای کسب درآمد خلق میشدند و برخی برای هنر، به دو دسته تقسیم شد. بدین ترتیب، داستان کوتاه به نوعی هنر پُردرآمد تبدیل شد. به عنوان مثال، جک لندن قراردادی یک ساله با مجلۀ کازمولولیتن برای نوشتن داستان کوتاه بست و براساس آن موظف بود ماهانه یک داستان، در ازای هزار دلار، به مجله بدهد. ناگفته نماند که ارزش هزار دلار آن زمان برابر است با سی هزار دلار امروز. اگر نویسندهای میخواست برای نوشتن و انتشارِ رمانش، پول کافی داشته باشد، مجبور بود به نگارش داستان کوتاه روی بیاورد. از این طریق، نویسندگان میتوانستند، مخارج زندگیشان را تا مدتها تامین کند. در ضمن، نگارش داستان کوتاه دشواریهای نگارشِ رمان را نیز به همراه نداشت.
پیدایش فیلم، موقعیت و عملکردِ داستان کوتاه را برای همیشه تغییر داد. همانطور که پیدایشِ عکس و عکاسی سبب منزوی شدنِ هنر تقلیدی نقاشی شد، پیدایش فیلم نیز از ارزشِ داستان کوتاه و روایتهای کوتاه آن کاست. البته این روند جایگزینی طول کشید، چرا که همهی مردم فرصت و امکانات تماشای فیلم را نداشتند. وقتی عکس جایگزینِ نقاشی تقلیدی شد، هنرمندان به نقاشیهای غیر تقلیدی روی آوردند. آنها دیگر قصد نمایشِ واقعیت را نداشتند، بلکه فقط برداشتشان را از واقعیت به تصویر میکشیدند، درست مثل کلود مونه و ونگوک. زمانی هم که فیلم جایگزین روایت و داستان شد، نویسندگان بر جنبههای دیگر هنر نگارش داستان کوتاه متمرکز شدند. بدین ترتیب، داستان کوتاه نیز مسیر دیگری را در پیش گرفت.
رابرت کوور «یقین» را از روایت زدود؛ دونالد بارتلمی مانند کلاژیستها مینوشت؛ جان بارت نقد و روایت را در هم آمیخت؛ و نویسندگان مینیمالیست فُرم را بر محتوا ارجح دانستند. مشکلات و تعارضاتِ طرحشده در داستان کوتاه دیگر حل نمیشدند و این رویکرد جدید واکنشی بود به فیلمهایی که در آنها، تعارضات حل میشدند و همهچیز به خوبی و خوشی پایان مییافت. به عبارتی، داستان کوتاهها قابل فیلم شدن نبودند. داستان کوتاه کاملاً متحول شده بود و دیگر صرفاً یک قصهی روایی عامهپسند نبود.
امروز، نوشتنِ داستان کوتاه دیگر راه کسب درآمد و امرار معاش نیست. مجلههای ادبی دستمزدِ چندانی بابتِ نگارشِ داستان کوتاه نمیپردازند (در بهترین حالت چند صد دلار)، گاهی هم هیچ پولی نمیپردازند. این ژانر زمانی در آمریکا محبوب شد که آمریکاییها بیشتر از هر زمان دیگری به آن نیاز داشتند، اما وقتی در آن، «ابهام» جایگزینِ «یقین» شد، تعداد طرفدارانش نیز کاهش یافت. داستان کوتاه، مانند شعر، خود را از میان عامه مردم کنار کشید و جایگاه تازهای پیدا کرد.
تصویر متن، پرترهی جک لندن است.
نظرات: بدون پاسخ