شهر بارزترین خصیصهی بومشناسیک جامعهی مدرن غرب است و بازتاب و بازنمود شهریت در ادبیات جایگاه ویژهای دارد. اما ارائهی تعریفی از ادبیات شهر ساده نیست. ادبیاتی که شهر را بهعنوان رویدادگاه برگزیده و به شبکهای از ارتباطهای اقتصادی و طبقاتی میپردازد؟ اگر به همین بسنده کنیم بسیاری از نمونههای ادبیات کلاسیک در دستهی ادبیات شهری قرار میگیرند. ادبیاتی که شهر را بهمثابه حضور، تأثیر، نیرو، شخصیت و صاحب روایت در نظر میگیرد؟ شاید بهتر باشد ابتدا به بررسی تغییر نقش و عملکرد شهر در ادبیات بپردازیم.
دوتایی شهر/ روستا و فرهنگ/ طبیعت از دیرباز (تقریباً همزمان با آغاز توسعهی صنعتی در اروپا) استعارهای برای بدی/ خوبی انگاشته شده است، شهر و تلههای بیشمار و زوال اجتنابناپذیرش (البته اغراقآمیز) در برابر معصومیت و بیپیرایگی نوستالژیک زندگی روستایی. شاهدمثالش هم رمانهای رشدوکمال و تربیتـ محوری که سیر رشد و تکامل شخصیت را در دو مسیر موازی، از معصومیت و خامی به درکی پختهتر از دنیا، و از روستا به شهر، تصویر میکنند. آیا ادبیاتی که این استعاره را محور قرار میدهد ادبیات شهری بهحساب میآید؟ اما نگاه به شهر همواره منفی نبوده و بین خوشبینی و شوق تا ناامیدی و سیاهبینی نوسان داشتهاست. شهر را هم معیاری از هوش و توانایی انسان میدانیم و هم سنجهی بیخردی او. نکتهی دیگر اینکه طبیعت هم با جوشوخروش و نیروهای سرگرانش میتواند بهاندازهی شهر جلوهگر کنش انسانی باشد پس چرا از برههای خاص، ادبیات اقبال بیشتری به شهر نشان داد و شهر رویدادگاه اصلی برخی از بزرگترین و ماندگارترین اثرهای تاریخ ادبیات شد؟ اولین پاسخ را باید در بحث سلطه و مهار جست. طبیعت در خوشبینانهترین حالت به سرنوشت بشر بیاعتناست اما شهر زادهی دست انسان است و انسان میتواند به انتخاب خود در آن رستگار شود یا به قعر جهنم برود. پس آیا نتیجه میشود که ادبیات شهر ادبیاتیست که میخواهد طبیعت را پس براند و سرنوشت بشر را در دستان خود او قرار دهد؟ باید پیشتر برویم. خانهی قانونزدهی چارلز دیکنز، بابا گوریو بالزاک و آسوموار امیل زولا را رمان شهر میدانند چون این رمانها و بسیاری رمانهای مشابه از واقعیت زندگی شهری و سیاهی و ظلمت آن پرده برمیدارند. اما خانهی قانونزده و آسوموار و … در اصل رمان شخصیتمحور هستند و از تجربه در شهر میگویند نه از تجربهی شهر و زیستن آن تجربهها و رنجبردن و در نهایت پشت سرگذاشتنشان. در مقابل آنچه ادبیات شهری را متمایز میکند اوجگیری رویدادگاه به درجهای بالاتر از بستر مکانی است، تا جایی که شهر خود همتراز یکی از شخصیتها و قهرمانان داستان میشود. چنین ادبیاتی ماهیت تجربی دارد: انتقال تجربهی کیفی شهر بهشکل مستقیم و بهدور از قضاوت اخلاقی و ارزشی یا در مقایسه با طبیعت و روستا. البته که چنین وجه تمایزی سنجهای است پارسنگی و درجههای میانی مختلفی دارد، نمونهاش یک صفحه عشق اثر زولا که در آن شهر پاریس در برابر کنش داستان نقشی شبیه گروه کر در نمایشنامههای یونانی را بر عهده دارد، شرکتکننده نیست اما نقشش به رویدادگاه محدود نمیشود، یا خانم دالووی ویرجینیا وولف که در آن شهر هم رویدادگاه است و هم شخصیت.
در گذشته شاید زندگی شهری در مقام پدیدهای انسانی ـ جمعیت متمرکز و ناهمگون، همزمانی کنش، بینامونشانی، چندگانگی، بیگانهسازی و کامیابی کوبنده و نفسگیر ـ در فرمهای دلالتی و موجز شعری نمود بهتری یافته باشد تا در نثر. شارل بودلر به یاد میآید و عشق آلوده به انحرافش به آنچه انسان میسازد، و والت ویتمن و کارل سندبرگ که هرکدام تصویر ذهنی و شاعرانهی خود از شهر را در شعرشان به جا گذاشتند، نه درک و برداشتی مستقیم و بیواسطه از فضای شهری را. امروز اما رد عنصرهای بهاصطلاح شهری را در ادبیات منثور قرن بیستم میتوان یافت: همزمانی و چندپارگی کنش، تغییر بیوقفهی نظرگاه، گمنامی شخصیتها و چندگانگی آنها. شهر دیگر رویدادگاه یا بازنمودی سمبولیک و یا استعارهای در خدمت انتقال واقعیتهای زندگی معاصر به خواننده نیست و به کنشگری فعال و خودمختار تبدیل شده است که بالاخره موفق میشود خود را بنمایاند و شکلش را به داستان تحمیل کند و از واقعیتهای ادراکی و روانشناختی بگوید و در نهایت از درجه مخلوق به مقام خالق صعود کند. شهر در مقام خالق انسان و نه مخلوق وی، تجربههای انسانی خواه فردی و خواه جمعی را در خود جای داده، زندگی شهرنشینان را زیر سلطه گرفته است. شهر است که واقعیتها را میآفریند و به ترس و فانتزیهای ناخودآگاه شهریها دامن میزند. چنین تصویری از شهر حتی در رمانهای ناتورالیستی هم وجود دارد و تأثیر شهر بر شهریها بهشکلی استعاری و در قالب قضاوت اخلاقی بازتاب مییابد. ختم کلام اینکه روایت قائمبهذات شهر از روایتهایی که بر پیکر آن برنگاشته شده و حضور عنصرهای شهری که در بالا ذکرش رفت بهترین سنجهی ادبیات شهری است.
ادبیات شهر و تاریخ شهریت بنمایههای مشترکی دارند که بیوقفه تکرار میشوند، از جمله حضور تهدیدآمیز دیگری، تأثیر تنوع نژادی و قومی و اقتصادی بر جامعهی شهری، موضوع فردیت و بیگانهسازی، دشواری شناخت یا توصیف شهر، رابطهی میان شهر و مرز، و ارتباط مادرشهر و سایر شهرها. بنمایهها تکرار میشوند اما در هر دوره با مفهومهای جدیدی درمیآمیزند و نه ایستا، که با فرم و شکلی نو ارائه میگردند. ایماژهای نظم و بینظمی، و ثبات و آشوب از تقابلهای معروفی هستند که از دیرباز در تصویرسازی شهر بهکار رفتهاند، چه در روایتهای شهرهای باستانی تمدن غرب و چه در مواجهه ادبیات با شهرهای پسامدرن. مثلاً بنمایهی آشوب را میتوان در فرمهای روایی مختلفی که موقعیت تاریخی شهر را بازمیتابانند رد زد، از دراکولای برم استوکر در عصر ویکتوریا گرفته تا سهگانهی نیویورکی پل استر.
با رشد شهر و پیچیدهتر شدن عملکرد اقتصادی و اجتماعی آن، و با توجه به اینکه هر مرحلهی توسعهی شهری امکان ادراک شهر را بهشکلی جدید فراهم میکند، نویسندگان هم روشهای نوینی برای توصیف فضای شهری و البته مادرشهری در اختیارمان قرار میدهند: رئالیسم طنزآمیز و رمانتیک از شهر تجارتمحور میگوید و ناتورالیسم و مدرنیسم به سراغ شهر صنعتی میروند؛ پسامدرنیسم هم که برای شهر پساصنعتی پنجه تیز میکند.
با ورود به دوران مدرن، توسعهی شهر پرشتابتر ادامه مییابد و برداشت مدرنیستی از شهر پیچیدگی مادرشهر را در جمعیت خروشان عیان میبیند، تا آنجا که در گفتار مدرنیستی جمعیت مجاز شهر میشود. مدرنیستها جمعیت را نه اجتماعی از فردها، که دارودستهای بزهکار و غوغاگر میانگارند که فردیت را باخته و از خود بیگانه شدهاند. جمعیت بهتدریج متنوع و گسترده میشود و شهر بهشکل تهدیدی بزرگ درمیآید که هم نظم و ثبات و هم اجتماع انداموار انسانی را به خطر میاندازد. شاعرانی همچون ازرا پاوند و تی. اس. الیوت با نگاهی حسرتبار به همسانی و یگانگی فرهنگی در گذشتهی درخشان غرب، هشدار میدهند که مادرشهرهای بیروح و ماشینی را تنها قدرت پول و میل و انگیزهی مادی در راستای منفعت فردی به پیش میراند، و در چنین وضعیتی حاصل جز انفعال، زوال فرهنگ و زندگی در هرزآبادی شهری نخواهد بود. نویسندگانی که از مادرشهر مدرن مینویسند فرد را چنین تصویر میکنند: تنها و بیگانهشده در میان جمعیتی فاسد و روبهانحطاط، و یا مستأصل در جستجوی هویت در چنگ قدرتی واحد و متمرکز. البته بافتار ملی و زمینهی تاریخی در فضاهای مختلف شهری در سراسر جهان بر واکنش اهل ادبیات و نگاه آنها به شهر و مادرشهر تأثیر قابلتوجهی دارد. بنمایهی نظم و آشوب از آتلانتیک هم فراتر میرود اما از طرف دیگر زمینهی تاریخی متفاوت در دنیای بهاصلاح جدید و قدیم باعث تفاوت در فهم شهر و رویکرد به آن میشود. ادبیات شهر در اروپا بر بستر فئودالیسم و امپریالیسم و تمامیتخواهی بالید اما نویسندگان و هنرمندان و آرشیتکتهای آمریکایی بیشتر به مسألهی مرز (و ضمیمههای تاریخیجغرافیایی آن) واکنش نشان دادند و بهنوبهی خود ایماژ تازهای از آن بازآفریدند. آمریکاییها مجذوب گذار ملتشان از زندگی روستایی به شهری بودند و رویای دموکراسی آنسوی مرز بستر بخش عظیمی از ادبیات آنهاست. در آمریکا ترس از زوال فرهنگی و نزول و فساد اجتماع انسانی کمتر بهشکل ملیگرایی تمامیتخواهانه نمود یافته و بیشتر در ایدهآلهای جمهوریخواهانهی جفرسونی و اسطورهی خردهمالکِ کشاورز دیده میشود. البته مفهوم مرز و ایماژهای مرتبط با آن در طول تاریخ آمریکا ثابت نبوده، حتی در یک دورهی زمانی خاص هم شکل و معنای آن تغییر یافته است. آمریکاییـ اروپاییها، هندیها، مکزیکیها و مهاجران آسیایی هر کدام به شکلی متنوع مرز را تجربه کردهاند. در بررسی ادبیات شهری آمریکا علاوه بر درنظرگرفتن تفاوت در نگاه اروپایی و آمریکایی به شهر و بنمایهی آشوب و زوال، باید به تفاوت در نگاه و رویکرد نویسندگانِ منطقههای مختلف هم توجه شود: شمالشرقی، جنوب، غربمیانه و غرب بهاصطلاح وحشی. در دوران پسامدرن، آشوب بیحدومرز و بی مرکزی و عدم وجود اصل وحدتساز وضعیتی میآفریند که در آن هیچ راهی برای اتصال تکهها به هم و به چیزی بزرگتر وجود ندارد و ادبیات شهر هم ناگزیر چنین دنیایی را تصویر میکند: آشفتگی و پراکندگی، انتزاع محض، غیاب هسته در بستر گسترش بیحدومرز شاخهها.
منبع: شهرنویسی ـ مجموعه مقاله
ویراستاران: پیتر پرستون و پل سیمپسون هاولی
Photo By Todd Hido
نظرات: بدون پاسخ