لوکاچ
گلدمن در مقالهای با عنوان مسائل جامعهشناسی رمان اظهار میکند که، «به نظر ما تحلیلهای لوکاچ و ژیژار، مطالعهی جامعهشناختیِ جدی رمان را امکانپذیر میسازند.» (گلدمن، ۳۲۶:۱۳۸۱) این بیان خود نشانگر اهمیّت نظریّات جامعهشناس مجارستانی، جورج لوکاچ است. سه نمونهی سازندهی رمان که پایهی بررسی لوکاچ را تشکیل میدهند: رمان «ایدهآلیسم انتزاعی»، «روانشناختی» و «آموزشی» هستند (گلدمن، ۲۴:۱۳۸۱). او در آثار خود به بررسی رمانهای مختلف از منظر جامعهشناختی پرداخته است.
اولین کتاب لوکاچ، جان و صورت، در سال ۱۹۱۰ بود. در این کتاب، لوکاچ از دیدگاه هستیشناسانه آثار برخی شاعران و نویسندگان اروپایی را بررسی کرده و رابطهی جان هنرمند را با ساختار و صورت اثر هنری که خلق میکند، سنجیده است. لوکاچ معتقد بود، «علم با محتواهای خود بر ما اثر میگذارد، هنر با صورتهای خود، علم امور ماوقع و مناسبات بین امور ماوقع را عرضه میکند، اما هنر، جانها و سرشتها را.» (لوکاچ، ۱۲:۱۳۸۱)
لوکاچ در کتاب دیگر خود، نظریهی رمان که آن را در بحبوحهی جنگ جهانی اول در سالهای ۱۹۱۵-۱۹۱۴ نوشت به مواردی چون مقایسهی دنیای رمان و حماسه، انواع رمان و… پرداخت. کتاب نظریهی رمان، نشانگر حرکتی است از کانت به سوی هگل، دقیقتر اینکه نشانگر رهایی از اندیشهی اشکال سرمدی و حرکت به سوی آن چیزی است که لوکاچ «تاریخی کردن مقولات زیباییشناختی» مینامد. در این اثر، لوکاچ رمان را شکلی از «حماسهی بزرگ» میداند. یعنی بنا به تعریف خود لوکاچ، رمان یکی از راههای «عینیت بخشیدن» به حماسهی بزرگ است. (پارکینسون، ۱۳۹۳) لوکاچ در این کتاب جهان حماسه را که با وحدت (یا به گفتهی گلدمن، با اتحاد و اشتراک) قهرمان و واقعیت مشخص میشود را در مقابل جهان ارزشباخته رمان قرار میدهد، جهانی که در واقعیت امر، در جامعهی فردگرا، پس از عزیمت خدایان و پس از محو اجتماعی باستانی و فئودالی، معنای خود را از دست داده است. (گلدمن، ۱۲۶:۱۳۸۱)
کتاب رمان تاریخی (۱۹۳۷) نیز اثر دیگری از لوکاچ است. او در این اثر به شرح نوع رمان تاریخی و آثار نویسندگانی چون اسکات و بالزاک، نقش آگاهی تاریخی نویسندگان و غیره میپردازد. آنچنانکه خود لوکاچ در مقدمهی کتاب میگوید، «آنچه در نظر داشتم، تحقیقی بود در باب تعامل میان روح تاریخی و آن ادبیّات بزرگی که تمامیّت تاریخ را بازنمایی میکند، آنهم فقط در ادبیّات بورژوایی.» (لوکاچ، ۸:۱۳۸۸) کتاب پژوهشی در رئالیسم اروپایی (۱۹۴۸) به بررسی آثار نویسندگان اروپایی نظیر بالزاک، تولستوی، زولا و استاندال توسط لوکاچ میپردازد. لوکاچ در این کتاب، از رئالیسم با نام «رئالیسم سترگ» یاد میکند و پیشروان آن را پیشروان واقعی آزادی مردم جهان میداند. پس از لوکاچ، شناختهشدهترین محقق در عرصهی جامعهشناسی ادبیات و به خصوص جامعهشناسی رمان، گلدمن، است. او در جستجوی فرضیهای است که بتواند پیوندی معنادار بین فرم ادبی رمان و مهمترین جنبههای زندگی اجتماعی که این فرم ادبی بیانگر آن است، برقرار سازد. (عسگری حسنکلو، ۱۳۸۶)
گلدمن
گلدمن، تحول رمان را به موازات سرنوشت فرد در جامعهی سرمایهداری بررسی میکند و سه مرحله را متمایز میسازد: مرحلهی اول، سرمایهداری آزاد که با خیزش فردگرایی مبتنی بر اصل آزادی عمل (آزادگذاری) و اقدام و ابتکار فردی مشخص میشود؛ مرحلهی دوم که دورهی پیدایش سرمایهداری انحصارها که حذف هرگونه اهمیت اساسی فرد و زندگی فردی در درون ساختارهای اقتصادی، و در نتیجه در مجموعهی زندگی اجتماعی را در پی دارد. مرحلهی سوم، مرحلهی تکامل نظامهای دخالت دولتی و ساختکارهای تنظیم خودکار است که به حذف هر نوع ابتکار فردی یا گروهی منجر میشود. این زمانِ پیدایش سرمایهداری سازمانیافتهی دولتی و جامعهی دستکاری شده است. «با نخستین مرحله، رمان فرد مسئلهدار، رمان فلوبر، استاندال، گوته، بالزاک و دیگران اطباق دارد. دومین مرحله با محو قهرمان مسئلهدار در رمانهای جویس، موزیل، پروست، کافکا، سارتر، مالرو، کامو و ناتالی ساروت مشخص میشود و سرانجام سومین مرحله، دورهی محو قهرمان در رمان نو (آثار ربگرییه) است که گلدمن به بررسی آن پرداخته است.» (گلدمن، ۱۲۹:۱۳۸۱)
گلدمن در بررسی آثار آندره مالرو، امکان برقراری پیوند میان جهان رمانی نویسنده و یک گروه اجتماعی در دورهی مورد بحث را در نظر میگیرد و در کتاب ساختارهای ذهنی و آفرینش فرهنگی مینویسد: «به نظر ما آثاری مانند نخستین رمان مالرو و نخستین رمانهای ربگریه را باید چونان برگردان ادبیِ جهاننگریهای این گروه- کارگران آنارشیست سندیکالیست و روشنفکران- بررسی کرد…». علاوه بر این گلدمن در جامعهشناسی ادبیات(گلدمن، ۱۳۷۱) ضمن پذیرش این نکته که آثار بالزاک (و نیز آثار استاندال) را میتوان، بیان جهاننگری بورژوازی بالنده به حساب آورد، به نظر میرسد که پیوند میان نوع (ژانر) رمانی و آگاهی جمعی را پذیرفته است، همان پیوندی که چندین پژوهشگر مارکسیست از جملع ژانکوت- در مورد روبنسون کروزوئه و بورژوازی لیبرال انگلستان و گئورک لوکاچ- در مورد ورتر اثر گوته– برقرار کردهاند. (زیما، ۱۳۸۱)
نظریهی مهم دیگر گلدمن دربارهی «فاعل آفرینشهای فرهنگی» است. گلدمن به صراحت تمام، فاعل آفرینشهای فرهنگی و ادبی را نه یک فرد، بلکه جهانبینی یک جمع میداند که سرانجام به دست یک فرد با انسجام و شکل هنری ویژهای عرضه میشود. او در مقابل این سوأل که آفرینندهی واقعی اثر هنری چه کسی است، مسئلهی طبقات اجتماعی را مطرح میکند و نویسنده را نمایندهی همان طبقات اجتماعی میداند که از آن برخاسته است یا به هر دلیل به آن طبقه گرایش دارد. در اینصورت اثری که نویسنده میآفریند، نشاندهندهی جهانبینی آن طبقهی خاص است. نویسنده در دیدگاه گلدمن بدین ترتیب به واسطهای برای انتقال جهاننگری یک طبقه یا گروه اجتماعی به متن ادبی تبدیل میشود. اگر این نظرگاه گلدمن را بپذیریم، وظیفهی منتقد در قبال متن ادبی دگرگون میشود. او باید به جای تحلیل متن، همواره در جستجوی گروهها و طبقات اجتماعیای باشد که ذهنیت نویسنده را غنی ساختهاند.(عسگری حسنکلو، ۱۳۸۶)
اصطلاح دیگر گلدمن، «ساختار معنادار» است که علاوه بر آنکه بر وحدت اجزا در یک اثر تأکید میکند و میان اجزا و کلیت یک اثر رابطهای متقابل را نشان میدهد به معنای ساختار درونی اثر در نحوهی بازتاباندن جهانبینی مستتر در آن نیز هست؛ این بحث نیز در واقع همان نمایندگی اثر ادبی از ایدئولوژی خاص یک گروه اجتماعی است که به زبانی دیگر و با اصطلاحات ساختگرایی تکوینی بیان شده است. این مفهوم ریشه در دیدگاه مارکسیستی دارد که معتقد است ادبیات و فلسفه، در سطوح مختلف، بیان نوعی جهانبینی است و جهانبینیها اصول و مقولاتی اجتماعی هستند و نه فردی و شخصی. بنابراین منتقد باید از محتوای متن فراتر برود و دربارهی ساختارهای واقعیت اجتماعی که به دنیای اثر ادبی راه یافته است، تأمل کند. (همان)
گلدمن از روش ساختگرایی تکوینی استفاده میکند. دیدگاه ساختگرا و تکوینی، دگرگونی بنیادی روشهای جامعهشناسی را توصیه میکنند… در چنین چشماندازی طبعاً به این نتیجه میرسیدند که به همان اندازه که نویسندهی مورد بررسی، تخیّل آفرینشگر کمتری داشته و با کمترین دخل و تصرف ممکن به روایت تجربههایش بسنده کرده باشد، روابط محتوای آثار ادبی و محتوای آگاهی جمعی نیز گستردهتر و جامعهشناسی ادبی نیز مؤثرتر خواهد بود… کوتاه سخن آنکه هرچه آثار مورد بررسی کممایهتر باشند، این جامعهشناسی، ثمربخشتر است و به علاوه در این آثار، بیشتر در پی اسناد مکتوب است تا در پی ادبیات. (پوینده، ۱۳۸۱)
منابع
پارکینسون، جی. (۱۳۹۳). لوکاچ و جامعهشناسی ادبیات. ترجمه: لاجوردی، هاله. فصلنامه ارغنون (۹و۱۰)، ۲۳۹-۲۲۱
پوینده، محمدجعفر (۱۳۸۱). جامعه، فرهنگ، ادبیات (مجموعه مقالات). تهران: چشمه، چاپ سوم
زیما، پییر.و (۱۳۸۱). جامعهشناسی رمان از نظرگاه گلدمن. ترجمه: پوینده، محمدجعفر. جامعه، فرهنگ، ادبیات (مجموعه مقالات). تهران: چشمه، چاپ سوم
عسگری حسنکلو، عسگر (۱۳۸۹) نقد اجتماعی رمان معاصر فارسی. تهران: فرزانروز، چاپ دوم.
گلدمن، لوسین (۱۳۷۱). جامعهشناسی ادبیات (دفاع از جامعهشناسی رمان). ترجمه: پوینده، محمدجعفر، تهران: هوش و ابتکار، چاپ اول
گلدمن، لوئیس (۱۳۸۱). مسائل جامعهشناسی رمان. ترجمه: پوینده، محمدجعفر. جامعه، فرهنگ، ادبیات (مجموعه مقالات)، تهران: چشمه، چاپ سوم
لوکاچ، گئورک (۱۳۸۱). جامعهشناسی رمان، ترجمه: پوینده، محمدجعفر. تهران: چشمه، چاپ اول
لوکاچ، گئورک (۱۳۸۸). رمان تاریخی، ترجمه: بهیان، شاپور. تهران: اختران، چاپ اول
نظرات: بدون پاسخ