site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > داستان جهان > داستان کوتاه «درباره‌ی بادیگارد»؛ دونالد بارتلمی
DonaldBarthelme

داستان کوتاه «درباره‌ی بادیگارد»؛ دونالد بارتلمی

۰۶ اردیبهشت ۱۳۹۹  |  مهدی ابراهیمی

آیا بادیگارد سرِ زنی که پیراهن‌هایش را اتو می‌زد، داد می‌زند؟ چه‌کسی یک سوختگی قهوه‌ای روی پیراهن زرد او انداخته است؟ پیراهنی که آن‌قدر گران از ایوسن‌لورن خریده بود. یک سوختگی قهوه‌ای بزرگ درست روی قلب؟

آیا کارفرمای بادیگارد، هنگامی که در سیتروئن نقره‌ای مات منتظر سبز شدن چراغند، با او صحبت می‌کند؟ با بادیگارد دوم که رانندگی می‌کند چطور؟ لحنش چطور است؟ آیا کارفرمای بادیگارد درباره‌ی زنان جوان برنزه‌ای که در بلوار جمع شده‌اند، نظر می‌دهد؟ درباره‌ی مردان جوان چطور؟ درباره‌ی ترافیک چه؟ آیا بادیگارد تابه‌حال با کارفرمایش یک گفتگوی سیاسی جدی داشته است؟

آیا بادیگارد از دی‌آی‌تی ترسیده است؟

آیا بادیگارد از سی‌ان‌دی ترسیده است؟

آیا بادیگارد امروز برای دیدن فیلمی که در نظر دارد، امانوئله، دور دنیا، به‌موقع مرخص خواهد شد؟ آیا اگر بادیگارد به‌موقع برای دیدن امانوئله دور دنیا مرخص شود، در صف خرید بلیت خواهد ماند؟ دانش‌آموزان هم در آن صف خواهند بود؟

آیا بادیگارد از شعار «هیفده ژوئن یادت باشه» ترسیده است؟ آیا بادیگارد از حروف کشیده و ترسناک که با رنگ سیاه روی همین دیوار اسپری شده، ترسیده است؟ بادیگارد از کلاس چندم ترک تحصیل کرد؟

آیا بادیگارد به اندازه‌ی کافی حقوق می‌گیرد؟ به اندازه‌ی یک کارگر فنی حقوق می‌گیرد؟ به اندازه‌ی یک سرکارگر چه؟ به اندازه‌ی یک گروهبان ارتش؟ به اندازه‌ی یک ستوان چه؟ آیا آن سیتروئن ضدگلوله است؟ آیا آن مرسدس ضدگلوله است؟ بیشترین سرعت مرسدس چقدر است؟ به سرعت ب‌ام‌و می‌رسد؟ یک موتورسیکلت ب‌ام‌و چطور؟ چند موتورسیکلت ب‌ام‌و چطور؟

آیا بادیگارد مهم بودنِ کارفرمایش را با تعداد بادیگاردهایش می‌سنجد؟ آیا لازم است ماشین‌های دیگری، پر از بادیگارد، جلو و عقبِ ماشین کارفرمایش حرکت کنند؟ آیا گاهی اقدامات پیشگیرانه‌ی ویژه‌ای انجام می‌شود و در این مواقع، بادیگارد خودش را قطره‌ای در دریای بادیگاردها احساس می‌کند؟ آیا در چنین مواقعی احساس برتری می‌کند؟ یا حتا آرزو می‌کند بادیگاردهای بیشتری حضور داشته باشند؛ احتمالاً با ماشین‌هایی در چپ و راست و جلو، خیلی جلوتر؟

بادیگارد پس از ترک مدرسه‌ی فنی‌وحرفه‌ای و پیش از استخدام در شغل فعلی، در چه نوع سازمانی کار می‌کرد؟ تابه‌حال به زندان افتاده است؟ به‌خاطر چه‌جور خلافی؟ آیا بادیگارد به کارفرمایش عادت کرده است؟ آیا حریم یکدیگر را نگه می‌دارند؟ آیا به حریم یکدیگر تجاوز می‌کنند؟ وقتی کارفرمایش چای می‌خورد، به او نیز تعارف می‌کند؟ آبجو چطور؟ چه‌کسی حساب می‌کند؟

آیا بادیگارد می‌تواند چند مثال برای موفقیت شغلی بگوید؟

آیا قبلاً هم مشتری داشته است؟

آیا بادیگارد جدیدی در گروه بادیگاردها هست؟ چرا؟

رضایت چقدر اهمیت دارد؟ بادیگارد چه خدماتی جز همان خدمت اصلی به کارفرمایش عرضه می‌کند؟ آیا خدمتی هست که هرگز نباید از او بخواهند انجام دهد؟ ولی گهگاه از او چنین خدمتی خواسته می‌شود؟ او آن درخواست را رد می‌کند؟ می‌تواند رد کند؟ آیا انعامی بیش از آنچه توافق شده در کار هست؟ چقدر؟ در چه مواقعی؟

یک میز خوب در رستوران، برای کارفرمایش و مرد مهمی که با او مذاکره می‌کند. جلوتر از آن (بین میزِ دو کارفرما و در) یک میز برای چهار بادیگارد. بحث بین دو گروهِ بادیگاردها در چه سطحی است؟ درباره‌ی چه حرف می‌زنند؟ فوتبال، شاید بازی هلند و پرو؛ بازی‌ای که همه‌شان دیده‌اند. آیا حمله‌ی آن پرویی حرامزاده به دروازه‌بان هلند، پیت شریورز را مرور می‌کنند؟ آیا راجع به تعویض شریورز با یان یونگلبوت شجاع و اتفاقات بعدش بحث می‌کنند؟ آیا بادیگارد به تفاوت کیفیت کت‌وشلوار خودش و کارفرمایش توجه می‌کند؟ تفاوت کیفیت کفش‌هایشان چطور؟

در همه‌جای کشور، شهرهای بزرگ و شهرستان‌های کوچک، بطری‌های شامپاین خنک، برای یک جشن، برای یک روز خاص، کنار گذاشته شده. آیا بادیگارد این را می‌داند؟

آیا بادیگارد از این‌که در اتاق کوچکش در کال کسپ بیدار شود، سیگار رویال‌فیلتر بکشد، سپس از تختخواب بیرون بیاید و پرده را کنار بزند و باز هم هشت نفر را ببیند که در ایستگاه اتوبوس با حالتی افسرده ایستاده‌اند، خسته می‌شود؟ آیا به دیوار اتاق کوچک بادیگارد پوستری از بروس‌لی با لباس سفید هست که پاهایش را در فلان حالت گذاشته و انگشتانش را به فلان حالت باز کرده است؟ آیا یک تسبیح، از دانه‌های سیب، از یک میخ آویزان است؟ یا آینه‌ای که کناره‌اش شروع به ترک خوردن و ورآمدن کرده و روی حاشیه‌ی سمتِ چپش یک عکس مات پولاروئید چسبیده؛ عکسی که در آن زنی با روسری آبی تیره و دو بچه‌ی لاغر با شلوار قرمز هستند؟ آیا یک شلوار آبی تیره و یک پیراهن آستین‌بلند سفید (که قبلاً یک بار پوشیده شده) در کمد قهوه‌ای تیره آویزان است؟ آیا عکسی رنگی از یک زن جوان برهنه که از مجله‌ی وی‌آی‌آر کنده شده، داخلِ درِ کمدِ لباس چسبانده شده است؟ آیا یک بطری اسکاچ لانگ جان بالای یخچال کوچک زرد او هست؟ یک اجاق برقی دوبشقابه؟ یک گلدان سفالی با یک گیاه خشکیده لبه‌ی پنجره؟ یک نسخه از کتاب آموزش تای‌چی نوشته‌ی بروس تگنر. آیا بادیگارد روزنامه‌ی حزبِ کارفرمایش را می‌خواند؟ آیا بادیگارد آنچه را در روزنامه می‌خواند، باور می‌کند؟ آیا بادیگارد می‌داند کشورش با کدام بلوک در جنگ جهانی دوم هم‌پیمان شده است؟ در جنگ جهانی اول چطور؟ آیا بادیگارد می‌داند در حال حاضر بزرگ‌ترین شرکای تجاری کشورش، کدامند؟

بادیگارد با کارفرمایش در رستوران می‌نشیند و ناخواسته سوپ لاک‌پشت سفارش می‌دهد. آیا وقتی دیگران غذا می‌خورند، او کنار می‌کشد؟ چرا این آدم پوست‌واستخوانی، کارفرمایش، این‌قدر برای دنیا مهم است که باید شش بادیگارد داشته باشد، دو نفر در هر شیفت با شیفت‌هایی که هر هشت ساعت عوض می‌شوند. شش بادیگارد در بالاترین سطح حرفه‌ای و در مواقعی نیروهای تکمیلی، دو ماشین ضدگلوله، نارنجک‌های نورزای آماده و در دسترس، زیر صندلیِ جلو. او برای دنیا چه فایده‌ای دارد؟ چه نقشه‌هایی دارد؟

آیا سن بازنشستگی بادیگارد، مانند شهروندان دیگر است؟ کمتر است؟ پنجاه‌وپنج، چهل‌وپنج؟ آیا حقوق بازنشستگی دارد؟ چقدر؟ آن مردان جوانی که ریش سیاه دارند و به مرسدس یا سیتروئن خیره شده‌اند، که هستند؟ آیا بادیگارد به اعتراض‌های همکارانش توجهی می‌کند؟ اعتراض به خاطر ساعت‌هایی که جلوی این یا آن وزارتخانه و این یا آن اداره‌ی مرکزی منتظر ایستادند، ساعت‌هایی که مقابل گلگیر مرسدس سپری کردند درحالی‌که کارفرمایشان پشت دیوارها (در امان) بود. آیا شیشه‌های این ماشین‌های سفارشی، به‌اندازه‌ی کافی ضخیم هستند؟ آیا همکارانِ بادیگارد قابل‌اعتمادند؟ آیا همکار جدید قابل‌اعتماد است؟

آیا بادیگارد از زنان جوانِ خانواده‌های خوب ترسیده است؟ زنان جوانی از خانواده‌هایی خوب که خدا می‌داند در کیف‌های دستی‌شان چه دارند؟ آیا پسرِ بادیگارد که در شهری دور با مادرش زندگی می‌کند، بادیگارد خواهد شد؟ وقتی بادیگارد پسرِ کارفرمایش را به مدرسه می‌برد، مدرسه‌ای که همه‌ی بچه‌هایش را بادیگاردها به آن‌جا می‌برند، آیا سر راه جلوی یک مغازه می‌ایستد تا بچه یک هلو بخرد؟ آیا خودش هم یک هلو می‌خرد؟

آیا بادیگارد، اگر مورد امتحان قرار گیرد، توانایی خدمت دارد؟ آیا بادیگارد می‌داند کدام شرکت خارجی پیروزِ مناقصه برای ساختنِ کارخانه‌ی بازیافت هسته‌ای کشورش شد؟ آیا بادیگارد می‌داند کدام قسمت از گزارش سالانه‌ی نشنال بانک درباره‌ی وام‌ها دستکاری شده است؟ آیا بادیگارد می‌داند عفو عمومی در آوریل، با دستگیری شصت نفر همزمان بوده است؟ آیا بادیگارد می‌داند قانون جدید آزادی رسانه‌ها در ماه مه، یک توهین بود؟ آیا بادیگارد مشتری ثابت یک رستوران به‌نام کروکودیل است؟ جایی پر از کمونیست‌های جوان، پرسروصدا و چاق؟ آیا او برای نشان دادن خشمش یک نوشیدنی را می‌ریزد؟ کسی معنی رفتارش را می‌فهمد؟

آیا خیابان پر از چوب‌پاسوار است؟ چوب‌پاسوارانی که سه متر بالاتر از جمعیت ویراژ می‌دهند و در عروسک‌های تن‌پوشِ خمیرکاغذیِ بزرگِ سر پرندگان و لباس‌های محلی مشکی و قرمز، یک پارچه‌ی نه‌متری را بالای سر جمعیت شلاق می‌زنند و ادای تجاوز به یک زن جوان را درمی‌آورند که نمادِ کشورشان است؟ در مرسدس، بادیگارد و همکارش به صدها نفر مرد و زن، جوان و پیر خیره می‌شوند، که اطراف مرسدس راه می‌روند؛ مرسدسی که منتظر سبز شدن چراغ است و مانند صخره‌ای در یک رودخانه است. در صندلی عقب، ارباب با تلفن صحبت می‌کند. سرش را بالا می‌گیرد و گوشی را می‌گذارد. مردمی که به ماشین فشار می‌آورند، بی‌شمارند، خیلی زیادند؛ نمی‌شود آن‌ها را شناخت، خیلی زیادند؛ نمی‌شود پیش‌بینی‌شان کرد، اختیارشان فقط دست خودشان است. بالاخره یک راه. ماشین شتاب می‌گیرد.

آیا این همان موقعی است که قرار است صبح، سطل‌های زباله‌ی شهر، کل سطل‌های زباله‌ی کشور، پر از بطری‌های شامپاین شوند؟ کدام بادیگارد مقصر است؟

داستان داستان جهان درباره بادیگارد دونالد بارتلمی مجله اینترنتی خوانش مهدی ابراهیمی
نوشته قبلی: ناتانیل هاثورن: شکسپیر آمریکایی
نوشته بعدی: داستان کوتاه «من خوشبختم»

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh