گفتوگو با «طهورا آیتی»، به بهانهی ترجمهی اگر حافظه یاری کند
نخستین شناختِ دقیق ما از شاعر و نویسندهای بهنام جوزف برودسکی برمیگردد به کتابِ «زاده اضطراب جهان» -۱۳۷۱-، مجموعهای از شعرهای دوازده شاعر اروپایی با مقدمه و ترجمهی توسط زندهیاد محمد مختاری. یکی از آن دوازده شاعر، برودسکی -یا آنطوری که مختاری ترجمه کرده بود- برادسکی بود. پس از آن و تا سالِ گذشته شعرها و مقالاتی پراکنده از این شاعرِ بزرگ روس در نشریات و حتی در قالب کتاب –ایوسیف برودسکی: گزیدهی شعرها، سخرانی نوبل، ویژگیهای شعر، زندگینامه؛ برگردان از روسی نسترن زندی؛ انتشارات مشکی- منتشر شده بود تا اینکه اواخرِ سالِ ۱۳۹۸ نشرِ اطراف «چهار جستار از زبان و خاطره در سالهای تبعید»ش را با عنوان «اگر حافظه یاری کند» با ترجمهی طهورا آیتی منتشر کرد.
به بهانهی انتشار این کتاب، با مترجمش طهورا آیتی به صورت مکتوب و از طریق ایمیل گفتوگویی انجام دادم. اگر حافظه یاری کند بهعنوان هفتمین جلد از مجموعهی جستارهای روایی نشر اطراف منتشر شده. آیتی سال ۱۳۶۸ در تهران به دنیا آمده و فارغالتحصیل کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی از دانشگاه شهیدبهشتی است. پنلوپیاد نوشتهی مارگارت اتوود، بار گران نوشتهی جانت وینترسن، اعلان قرعهی ۴۹ نوشتهی تامس پینچن و… از دیگر ترجمههای اوست.
*
با این سوال شروع میکنم؛ ترجمهی این کتاب از جوزف برودسکی به شما سفارش داده شد یا انتخاب خودتان بود؟
من پیش از ترجمهی این کتاب از برودسکی شناخت چندانی نداشتم و این کتاب را از میان پیشنهادات دبیر مجموعه، معین فرخی انتخاب کردم. دلیل انتخاب برودسکی هم یکی علاقه و کنجکاوی شخصی من نسبت به فضای اجتماعی-سیاسی در دوران شوروی و همچنین صحنهی ادبی آن بود که در حدیث نفس نویسنده و تحلیلهای ادبی او به روشنی ترسیم شده. دلیل دیگر این انتخاب، مشابهتها و پیوندهایی بود که میان آن فضا با مناسبات موجود در جامعهی خودمان میدیدم و نحوهی پرداختن برودسکی به مسائل و مصائبی که با آنها سر و کار داشت بسیاری از گرههای ذهنیام را باز کرد. به نظرم آمد این نوع طرح مسئله برای ما در حال حاضر با شرایط کنونی نیز میتواند راهگشا باشد.
طبق شواهد موجود در کتاب، برودسکی این جستارها را به زبان انگلیسی نوشته، چرا که فکر میکرده نوشتن از گذشته به زبان روسی او را بیشتر در دایرهی اسارت زمانِ پس از جنگ روسیه و بهویژه زادگاهش یعنی لنینگراد قرار میداده، کمی در مورد زبانِ برودسکی جستارنویس و تاثیرات گذشتهاش بر زبان انتخابی انگلیسی این متنها بگویید.
دلیل این موضوع اولاً ذهنیتی است که نویسنده بهرغم دلبستگی و تعلقخاطرش به زبان مادری نسبت به این زبان دارد و معتقد است که «قریحهای هزارهباور» یا «معادباوری انقلابی» در بطن این زبان جای گرفته و بهتَبَع، آن را در بهوجود آوردن وضع آن زمان جامعه -بهقول خودش «شر اجتماعی عریان»- مقصر میداند. این مسئله را برودسکی در جستار «در هوای فاجعه» بهطور دقیق توضیح میدهد و برای مثال از دو نویسندهی بزرگ روس داستایوسکی و پلاتونوف بهخاطر آشکار کردن ذات بنبستوار زبان روسی با ابزار خاص خودشان و خلاقیت هنری تجلیل میکند و آنان را در مقابل ادبیات محاکاتی تولستوی و نویسندگان مقلد او قرار میدهد که بهزعم برودسکی جز بازتاب محض واقعیت با ریزترین تفاصیل و جزئیات در آثارشان کاری از پیش نبردند و اساساً همین مسیر هم بود که به رئالیسم سوسیالیستی ختم شد. دلیل دیگر این موضوع، تلخی تجربیاتی است که برودسکی در زادگاهش از سر گذرانده و زبان روسی نیز نقش پررنگی در این تجربیات و خاطرات دارد. زمانی که نویسنده از پدر و مادرش روایت میکند میگوید میخواهم زبان انگلیسی «منزلگه مردگانم» باشد و گویی با این کار میخواهد آنان را از این دایرهی اسارت برهاند و حاشیهی امنی به آنان ببخشد. از طرفی، این انگیزه هم برای او وجود داشت که نوشتن به زبان انگلیسی را به ضرر حاکمیت شوروی میدانست. از اینها گذشته، به گفتهی خود نویسنده حتی اگر علیرغم تمام این مسائل او همچنان آثارش را به زبان روسی مینوشت به هر حال در روسیه اجازهی انتشار نداشتند و مخاطب چندانی نمییافتند.
برودسکی را بیشتر شاعر میدانید یا جستارنویس؟
در مورد اشعار برودسکی بهطور خاص شناخت و مطالعهی گستردهای نداشتهام و نمیتوانم خودم را در این زمینه صاحبنظر بدانم، خصوصاً از آنجایی که شعر سواد و تسلط ویژهای میطلبد. اما با توجه به مطالعات کلیای که در مورد او داشتهام می توانم در این حد بگویم که برودسکی حرفهی ادبیاش را با شعر آغاز کرده و علیرغم اهمیت و ارزش ادبی بالای جستارهایش، او را عموماً شاعر میدانند و کفهی اشعار او در میان آثار دیگرش سنگینتر است. خودش هم البته میگفت «من یک شاعر روس یهودی و یک جستارنویس انگلیسیام.»
به نظرتان هنگام نوشتن جستارها خود برودسکی از نوشتن در چنین فرمی آگاهی داشته یا بعدها با آمدن این سبک جدید ادبی، چنین تلقی صورت گرفته است؟
قدمت این ژانر (essay) به صدها سال پیش برمیگردد و نویسندگان بزرگ تاریخ ادبیات و متفکران قرنها در این ژانر قلم میزدهاند. بدیهی است که برودسکی آگاهی داشته در چه قالبی مینویسد و به مختصات و ویژگیهای آن نیز اشراف کامل داشته است.
نشر اطراف تا به امروز سراغ جستارنویسانی رفته که داستاننویس هم بودند و گاهی تفکیک رمانهایشان از جستار کار سختی هم بوده. یک شاعر (برودسکی) با آن تخیل شاعرانهاش چگونه توانسته از این حد تخیل فاصله بگیرد و این چنین واقعیت را به صورت خواننده پرتاب کند؟
فکر میکنم این مسئله بستگی دارد به این که شاعر یا نویسنده چه میخواهد بگوید. گاهی اوقات واقعیت چنان سهمگین است که راهی نمیماند جز اینکه به عریانترین شکل ممکن به آن بپردازی. البته با تمام این اوصاف، به نظرم آن تخیل شاعرانه در همین جستارها نیز گهگاه تبلور دارد و لزوماً نافی صراحت لهجهی نویسنده نیست.
چرا عنوان اصلی کتاب را تغییر دادید؟ پیشنهاد شما بود؟
البته کتاب اصلی، مجموعهجستار «از یک کمتر»، شامل هجده جستار است و ما برای مجموعهی نشر اطراف (که فرمت بهخصوص خودش را دارد) از میان این هجده جستار چهار عنوان را انتخاب کردیم که مضامین مشترک و رشتهی پیوند ملموسی داشته باشند. طبق قواعد مجموعهجستارهای نشر اطراف برای عنوان هر کتاب تکجمله یا عبارتی به ابتکار مترجم یا با مشورت دبیر مجموعه و ناظران امر برگزیده میشود که هم روح کلی جستارهای منتخب را بازتاب دهد و هم در فرمت مجموعه بهصورت کلی بگنجد.
چرا برودسکی زندگیاش را همچون ماهی در شن میدانسته؟ چرا بعد از تبعید خودخواسته به آمریکا نتوانسته از گذشتهی لنینگرادیش دور شود؟
اولاً تبعید برودسکی خودخواسته نبود و همانطور که در مقدمه شرح دادهام مقامات شوروی او را «کوچاندند»؛ کما اینکه نامهای هم به برژنف نوشته بود و درخواست کرده بود در وطنش بماند، اما پذیرفته نشد. البته بعد از فروپاشی شوروی هم دیگر هرگز به روسیه بازنگشت. اما اینکه چرا پذیرش شرایط تبعید برایش آسان نبود، فکر میکنم واضح است که بخشی از این مسئله به همان دلتنگیها و تعلقاتی برمیگردد که اغلب آدمها نسبت به زادگاه و خاطرات گذشتهشان دارند و یک دلیل مهم دیگر هم این بود که او والدینش را در شوروی جا گذاشته بود و آنها بهرغم تلاشهای بسیار تا پایان عمرشان اجازه نیافتند به دیدار او بیایند. البته برودسکی تأکید دارد که رجوعش به گذشته از سر حس نوستالژی نیست. او خودش را معلولی میداند که علتش را گم کرده و چنین فقدانی چیزی نیست که به راحتی بشود با آن کنار آمد.
شما تنها همین چهار جستار را از برودسکی خواندید یا متنهای بیشتری خواندید و سپس این چهار جستار را از بینشان انتخاب کردهاید؟ در این صورت دلیل یا دلایل کنار گذاشتن سایر جستارها چه بود؟
در میان هجده جستار مجموعهی «از یک کمتر» غیر از این چهار جستار انتخابی، جستارهایی در مورد نویسندگانی مثل کنستانتین کاوافی، اسیپ ماندلشتام، آنا آخماتووا، دابلیو. بی. یِیتس، دابلیو. ایچ. اودن و یوجنیو مونتاله نیز وجود دارد و البته جستارهای دیگری که یکی سخنرانی او برای دانشآموختگان ویلیامزکالج در سال ۱۹۸۴ است و یکی شرح سفرش به استانبول است و بقیه به مسائلی از قبیل خودکامگی و… میپردازند. اما این که چرا مشخصاً این چهار جستار انتخاب شد، دو جستار از این چهار جستار حسبحال هستند و دو جستار دیگر جستارهای ادبی؛ جستارهای حسبحال دریچهای به زندگی نویسنده در سالهای کودکی و نوجوانی برودسکی و بعد از آن سالهای تبعید او و افکار و احساساتش در آن دوران میگشایند. دو جستار ادبی به نویسندگان و شخصیتهایی مثل فیودور داستایوسکی و آندری پلاتونوف و نادژدا ماندلشتام میپردازند که هم وزنههایی سنگین در ادبیات و فضای روشنفکری آن دوراناند و هم در این جستارها در خلال تصویری که از این شخصیتها به دست میآوریم میتوانیم نگاه دقیقی به چشمانداز ادبی در آن برهه بیندازیم. بههرحال ساحتهای مختلف زندگی در خفقان و استبداد سیاسی از یکدیگر قابل تفکیک نیست و به تعبیر خود نویسنده «مدرسه همان کارخانه است که همان شعر است که همان زندان است که همان دانشگاه است که همان کسالت است، با جلوههای آنی وحشت» و رشتهی پیوند این چهار جستار دقیقاً همینجاست. به این دلایل و به دلایلی که در پاسخ به سؤال اولتان شرح دادم، تصمیم بر آن شد که این چهار جستار را انتخاب کنیم.
نکتهی دیگری که در همین خصوص دوست دارم حتماً به آن اشاره کنم این است که به نظرم متأسفانه در سالیان اخیر به دلایلی که مجال بازگو کردنشان در اینجا فراهم نیست و آسیبشناسی دقیقتری میطلبد، قریحهی اغلب خوانندگان عوض شده و دیگر چندان دغدغهی ادبی ندارند. برای ناشرها هم البته با توجه به تیراژهای بهشدت پایین دغدغهی فروش مطرح است که قابل درک است و تمام اینها چرخهی معیوبی را به وجود آورده. اما نکته این است که در سالهای اخیر نوع غالبی از جستار -چه ترجمه و چه تألیفی- جا افتاده که بیشتر متمرکز بر روایت تجربیات شخصی و روزمرگی است که بدون شک آن هم به جای خود ارزشمند است؛ با خواندن این نوع جستارها شما برحسب تجربیات زیستهی خودتان یا ارتباط برقرار میکنید یا نمیکنید و بنابراین موضعگیری آسانتر است. اما جستارهای ادبیتر و خصوصاً جستارهای برودسکی که مورد نظر ماست زبان پیچیدهتر و سختفهمتری دارند و حوصله و تعمق بیشتری میطلبند. این جستارها باید در کانتکست گستردهتری سنجیده شوند که طبعاً مستلزم مطالعهی بیشتر است. بنابراین این کتاب را چندان به کسی که با ذهنیت رایج نسبت به جستار روایی بخواهد به سراغش برود، توصیه نمیکنم. این را هم باید بگویم که ترجمهی این جستارها برای خود من که در عین حلاجی و فهم مسئله و انتقال آن باید لحن و سبک نگارش نویسنده را هم نگه میداشتم، کار به مراتب سختتری بود و قطعاً بدون اشکال هم نمیتواند باشد، اما امیدوارم تا جای ممکن از پس آن برآمده باشم. البته باید از سامان جواهریان ویراستار کتاب هم تشکر کنم که در صیقل دادن جملات پیچیدهی متن کمک زیادی کرد.
خانم پورآذر در مقدمهی کتاب جستار را ژانر بازیگوشی دانسته که از چهار تا شانزده نوع قابل دستهبندی هستند. شما جستارهای موجود در این کتاب را از چه نوعی میدانید؟
همانطور که از عنوان مجموعهجستارهای نشر اطراف پیداست و خانم پورآذر هم در همان مقدمه شرح میدهند، این جستارها ذیل جستارهای روایی دستهبندی میشوند.
برودسکی در این جستارها مدام درحال روایت کردن فاجعه است، فاجعهای که چندان هم دور نیست، اما هیچگاه دچار ناله و زاری نمیشود. چگونه میتواند از این امر دوری کند و به ذاتِ فاجعه بپردازد؟
برودسکی میکوشد با مداقه فاجعه را تحلیل و ریشهیابی کند و البته همواره هم نمیتواند لحنش را خونسرد نگه دارد که طبیعی است و اقتضای کارش. اما نالیدن در عین رخوت و انفعال با به جان خریدن زحمتِ موشکافی پیچیدگیها و ترسیم چشمانداز وضعیت تفاوت دارد و این دقیقاً کاری است که برودسکی انجام میدهد و در واقع عملاً دیگر جایی برای زاری کردن باقی نمیماند.
کمی از جزئینگری دقیق برودسکی بگویید. به نظر میآید عنوان کتاب هم با همین نگاه انتخاب شده؟ درست است؟
برودسکی در مقام شاعر و نویسنده و متفکر خود را ملزم به مرور گذشته و به پرسش کشیدن تاریخ میدید، از آن جهت که معتقد بود امروز و شرایط حاضرِ ما پاسخ تاریخ به پرسشهای ماست و میگوید «هر طرف رو کنی میبینی تاریخ مثل یک گورگون به تو چشم دوخته.» کلنجار رفتن او با حافظهاش برای یادآوری دقیق و موشکافانه یکی به منظور تحلیل شرایط کنونی است و دلیل دیگر آن، کنار آمدن با تألمات ناشی از ترک وطن و تعلقات و مهمتر از همه والدینش است و به گفتهی خودش گویی با یادآوریِ هر چه دقیقتر عذاب وجدانِ دوری و جدایی از آنان را تسکین میدهد. فکر میکنم این جدال و کشمکش با حافظه چه در ساحت تاریخی و چه در ساحت شخصی بنمایهی این چهار جستار باشد و عنوان کتاب هم با همین نگاه انتخاب شده است.
در آخر از کارهایی که در حال حاضر مشغول به آن هستید، بگویید.
در حال حاضر مشغول کار روی دو رمان برای نشر برج هستم که متأسفانه چون هنوز مراحل رسمی و اداری را برای انتشار طی نکردهاند بهتر است فعلاً اسمی نبرم. بسیار ممنونم از فرصتی که در اختیارم قرار دادید.
نظرات: بدون پاسخ