گفتوگو با «الیزابت هِویت» دربارهی نامهنویسی ادبی
برخلاف ما که نامههای بهجامانده از نویسندگان و شخصیتهای برجستهمان تنها نقشی دکوری و حاشیهای برایمان داشته، با جستوجویی کوتاه متوجه میشویم که نامه و نامهنگاری در غرب جایگاه و ارزشی بسیار متفاوت دارد. کتب متعددی ادبی که توسط افراد مختلف دربارهی چندوچونِ نامهنگاری منتشر شده و هر کدام از محققان به بخشی از این ژانر ادبی پرداختهاند، دروس دانشگاهی، اساتید متخصص در این امر و… همه و همه گواه اهمیتی است که برای این گنجینههای تاریخی-ادبی در نظر گرفته شده است. دکتر «الیزابت هِویت» استاد ادبیات در دانشگاه اوهایو است، او آثاری را دربارهی چارلز بروکدن براون، جودیث سارجنت مورای، امیلی دیکنسون، هرمان ملویل، ادگار آلنپو و چارلز چِسنات منتشر کرده. به دلیل تخصص و مکتوباتی که او در حوزهی تاریخ نامهنگاری و ادبیات دارد، برای گفتوگو به سراغش رفتیم. از میان کتابهای او میتوان به «نامهها و مراسلهنویسیهای اولیهی چارلز بروکدن براون» و «مکاتبات و ادبیات آمریکایی ۱۷۷۰-۱۸۶۵» اشاره کرد.
مایلم که با سوالی عمومی شروع کنم. اهمیت نامهها در تاریخ ادبیات چیست؟
این امر که در بسیاری از زبانها (مثل انگلیسی و فرانسوی)، «نامه» مترادفی برای «ادبیات» است به ما نشانههایی از اهمیت آن میدهد. نامهنگاری از زمانی که کاغذ و جوهر وجود داشته یک تکنولوژی حیاتی برای ارتباط بشری بوده است. بسیاری از شعرهای پیشین به شکل «مراسله» نوشته شدهاند. نثرهای غیرداستانیِ پیشین (روایتهای سفر، رسالههای علمی) غالبا فرم نامه داشتهاند. و البته رمان ادبی به صورت مستقیم از طریق مراسلهنگاری پدید آمد. ابتدا از راهنمای نامهنگاری و سپس بیشمار رمان مراسلهای در قرن هجدهم. و خب من نامهها را در ژانر خودشان میبینم، اما درعینحال به مثابهی ژانری که با بسیاری از ژانرها در تاریخ ادبیات همپوشانی دارد.
آیا میتوانیم رابطهای مشخص میان نامههای یک نویسنده یا شاعر و آثارش پیدا کنیم؟
فکر میکنم شاید طبیعتِ این ارتباط براساس نویسنده یا شاعر متفاوت باشد، اما تقریبا در تمامی موارد آدم میتواند تطابقها و شباهتهای واقعا جالبی در آثار ببیند. برای کسی مثل امیلی دیکنسون، دو ژانر –شعر و نامه– تقریبا غیرقابل تشخیص هستند، زیرا او بسیاری از شعرهایش را –یا خطهایی از شعرها را- در نامههایش آورده است. حتی وقتی دیکنسون در نامههایش به نثر مینویسد این به لحاظ سبکی مرا یاد شعرش میاندازد. این نثر از تصاویر و لغات مشابه بهره میبرد، اغلب از وزنی دوهجایی (Iambic) پیروی میکند و دارای نحو عجیب مینیمالیستی است. احساس میکنم که دیکنسون آنطور سختگیرانه به تفاوتِ میان «نامه» و «شعر» فکر نمیکرد، همانگونه که شاید شاهدش شعر مشهور او باشد: «این نامهی من به دنیاست.»
در مقابل فکر میکنم که نامههای شاعر الیزابت بیشاپ به نظر متفاوت میآیند. شعر او خیلی زیاد ساخته و پرداخته شده، گویی کلمهای نیست که بتوان آن را تغییر داد یا جابهجایش کرد. نامههای او در مقابل، حس خودجوش و طبیعی دارند. و با اینحال در مطالعهی هم نامهها و هم شعر او جزئیاتی استثنایی وجود دارد. گویی که چیزی وجود ندارد تا از چشم و گوش بیشاپ دور بماند.
اغلب احساس میکنم گویی به نامهنگاری از جانب اساتید ادبیات که غالبا تنها برای اطلاعات زندگینامه سراغ نامهها میروند کم بها داده شده است. البته اطلاعات زیادی برای پیدا کردن در نامهها وجود دارد اما فکر میکنم بسیار باارزشتر است که نامه را به مثابه یک اثر ادبی در نظر بگیریم. دوست دارم که نامهها را بخوانم و فکر کنم که چگونه نویسندگان صدایشان را، خودشان را و جهانشان را معرفی میکنند. دوست دارم فکر کنم که چگونه آنها خود را هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان گیرندهی مکاتبه تثبیت میکنند.
بهعنوان یک متخصص سرشناس شما دو جلد از سری کتابهای «مجموعهی نوشتههای چارلز بروکدن براون» را ویراست کرده و همچنین نامههای او را در یک فصل از کتاب «نامهها و دگرگونی فرهنگی در ایالات متحده ۱۷۶۰-۱۸۶۰» بررسی کردهاید. او شخصیتی برجسته است و ما او را به عنوان اولین رماننویس آمریکایی میشناسیم. به وسیلهی نامههایش چهچیزهایی را دربارهی نگاه او به ادبیات و زندگی میآموزیم؟
براون مورد جالبی است زیرا نامههای بسیار معدودی از او در اختیار داریم که به ما این تصاویر کلی را از لحظات ویژهای از زندگیاش میدهند. برای مثال تعداد زیادی از نخستین نامههایش را داریم که در زمانی نوشته شده که تازه داشت ذهنش به سمت ادبیات کشیده میشد، اما خیلی سال قبل از اینکه اولین رمانش را منتشر کند. این نامهها واقعا جالباند زیرا پنجرهای به داخل زندگی یک مرد کواکر (عضو جامعه مذهبی دوستان) با تحصیلات بالا را درست بعد از تاسیس ایالات متحده در اختیارمان میگذارند. به ویژه، اگرچه او در فلادلفیا زندگی میکند، خیلی زیاد دربارهی مملکت نمیاندیشد: او دربارهی تاریخ طبیعی میاندیشد، دربارهی فلسفه و دربارهی دوستی. درواقع فکر میکنم که براون نامهنگاری خود را به عنوان تمرینی برای رمانهای آیندهاش میشناسد. او با خواندن رمانهای مراسالهای بزرگ میشود و بسیاری از رمانهایش فرمی مراسالهای میگیرند: و وقتی او برای دوستانش مینویسد، اغلب زندگی واقعی و روزهایش را گویی به شکل یک رمان توصیف میکند. در حقیقت در یک ردوبدل نامه به نظر میآید که او از «رنجهای ورتر» گوته تقلید میکند و دوستانش را متقاعد میکند که میخواهد خود را بکشد. تعجبی ندارد که دوستانش وحشت میکنند و سپس براون مجبور است تا توضیح دهد که واقعا جدی نبوده.
شما مقالاتی دربارهی نویسندگان رنسانس آمریکایی مانند امیلی دیکنسون و هرمان ملویل دارید. سبک نامهنگاری در قرن نوزدهم چگونه بود؟ و این سبک چگونه با قرن بیستم متفاوت است؟
بسیاری از تاریخدانان میگویند که نامهنگاری به نحو قابل ملاحظهای در اواخر قرن هجده و نوزده به دلایل زیادی تغییر میکند. اولا هرچه آدمهای بیشتری چگونه خواندن و نوشتن را میآموزند و هرچه کاغذ و خودکار ارزانتر میشود، نامهنگاری را آدمهای بسیار بیشتری میتوانند تمرین کنند. و به همین ترتیب دیگر نامهنگاری فرمی منحصرا برای طبقهی بالا یا نخبه نمیشود. ثانیا مادامی که نامه به رمانهای سانتیمانتال وصل میشود تبدیل به فضایی میشود که در آن آدمها آزادند تا خودِ «اصیل»شان را ابراز کنند. بهعبارت دیگر، پیش از قرن هجده، نامهها در درجهی اول اسناد عمومی بودند که اطلاعات و اعتقادات را به دیگر آدمها منتقل میکردند. درعینحال که این نوع از نامه در قرن نوزدهم (و امروز) وجود داشت، ما دربارهی «نامهی خودمانی» (نامهای به یک دوست یا فامیل، یک نامهی عاشقانه) به صورت متفاوتی فکر میکنیم. این نامهها ایجاب میکنند که به خواننده پیشنهاد دستیابی به خودِ ژرف و اصیل نویسنده را بدهند. راهنماهای نامهنگاری قرن نوزدهم میگفتند که کلید یک نامهی خوب این است: دستخط خوب، دستور زبان تمیز و بیان صادقانهی قلبی. فکر میکنم این اهداف در طول قرن بیستم ادامه داده شدند و من درواقع درجهی بزرگی از تفاوت سبکی میان نامههای قرن نوزده و بیست نمیبینم. تصور میکنم که این اصول حتی شاید هنوز برای ایمیل ایدهآل باشد. هنوز نتوانستهام که آرشیو ایمیلهای یک نویسندهی ادبی را بخوانم، اما حدس میزنم اساسا فرقی با نامههای نویسندگان پیشین نداشته باشد. برای مثال، بعضی از نامههای مارک تواین تایپ شده و بعضی دستنویس است اما با وجود این تغییر بزرگ در تکنولوژی آنها به نظر مشابه میآیند.
هرمان ملویل و ناتانیل هاثورن دو نویسندهی آمریکایی شناخته شده برای خوانندگان ایرانی هستند. بعضی از نامههای ملویل به هاثورن حفظ شدهاند. بعضی از آنها دربارهی موبیدیک هستند. چگونه نامههای آنها بر کارهایشان تاثیر گذاشته است؟
نامههای ملویل به هاثورن از نامههای مورد علاقهی من هستند، این نامهها بسیار احساساتی و پر حرارتاند. وقتی هاثورن برای تحسین او بهخاطر موبیدیک مینویسد، پاسخ ملویل پرشور است. این صحنهی عجیبوغریبِ نامهنگاری را اولین پسنوشت او (دو پسنوشت دارد) توصیف میکند. او به هاثورن میگوید که نوشتن نامهاش را نمیتواند متوقف کند و بعد در فکر فرو میرود: «اگر جهان تماما از مجوسان ساخته شده بود… من باید یک کارخانهی کاغذسازی در یک انتهای خانه تاسیس میکردم و بنابراین نوار بیانتهایی از کاغذ برگ بزرگ (foolscap) روی میزم از هر طرف میرسید، و روی آن نوارِ بیانتها یکهزار –یک میلیون– میلیارد فکر را مینوشتم، جملگی تحت شکل نامهای برای تو. ما همه میدانیم که او موبیدیک را به هاثورن تقدیم میکند، اما فکر میکنم ارزشش را دارد که رمان را به مثابهی نامهای بلند به هاثورن در نظر بگیریم. این ما را به سوال اول شما برمیگرداند، اینطور فکر میکنم که تاریخ ادبیات و نامهنگاری به شکلی تفکیکناپذیر به یکدیگر متصلاند.
نظرات: بدون پاسخ