جستار «در یک مسیر و جهت به پیش نمیرود، بر عکس نکتهها در آن همچون فرش به هم میتنند. باروری اندیشهها به چگالی بافت آن بستگی دارد. متفکر در جستار در عمل فکر نمیکند، بلکه بیآنکه تار و پود فکرش بگسلد، خود را به پهنهی (زیرانداز) تجربههای فکری و ذهنی بدل میکند». از نظر آدورنو، جستار عرصهی تاخت و تاز منتقد است و تنها نسبت آن با هنر همان جستجوی بیوقفه برای یافتن اشکال جدید بیانی است.
نویسنده: نورا آلتر
مترجم: محمدرضا فرزاد
***
جستار چیست؟ بگذارید به اختصار برخی صورتبندیها دربارهی این فرم ادبی- فلسفی را با شما در میان بگذارم.
To essay به معنای سبک سنگین کردن، آزمودن و تلاش کردن است که خود بر جستجویی ناتمام، گشوده و مبتنی بر ارزیابی دلالت دارد. اما این جستجوی عینی (ابژکتیو) به حضور ذهنیت (سوبژکتیویته) فردی مقید و آلوده است. این فعل از عبارت لاتین ex-agere و agens ریشه گرفته و خود بر عاملیت و میانجی انسانی دلالت دارد. خاستگاه استفاده کنونی از عبارت جستار به عنوان یک ژانر را میتوان در نوشتههای مونتنی فیلسوف و نقاد اجتماعی قرن شانزدهم میلادی بازجست که کتاب «تتبعات» (جستارها) وی تاثیر عمیقی بر عصر روشنگری، انقلاب فرانسه و بسیاری از این گونه منتقدین نهاد؛ کسانی چون مارکی دوساد، لئوپاردی، امرسون، نیچه، لوکاچ، آدورنو، بنیامین و بارت. منظور مونتنی از (نوشتن) جستار، سنجش ایدهها، اجتماع و خویشتن فردی خود او بود. جستار در نگاه او فرم بسیطی برای طرح نظریات شناختگرایانه برپایهی پرسشهای بنیادینی چون زندگی و ضعفهای بشری، تنشها و همپوشانیهای دو مقولهی «واقعیت» و «داستان» و اثرات آن در نظم و آشوب هر جامعه بود. جستار از روزگار مونتنی تا به امروز برخی ویژگیهای متمایز خود را حفظ کرده است. سلاح جستار طنز، کنایه، هجو و نقیضهپردازی است؛ فضای کلی آن هم تصادم (جذب) و نقض (دفع) قطبهای متضاد است.
گئورگ لوکاچ در سال ۱۹۱۰ در نامهای به دوستش، لئو پوپر با نام «در باب ماهیت و فرم جستار» کوشید به جستار که از نظر او خود «نقد به مثابهی فرمی هنری» مینمود، مشروعیت و اقبال بخشد. او با استفاده از استعارهی «اشعهی ماوراء بنفشی» که در منشور ادبیات تجزیه میشود، به مقایسهی جستار با دیگر فرمهای ادبی بر آمد. لوکاچ جستار را هم «تصادفی» و هم «ضروری» توصیف کرد، وصفی که آدورنو نیز سالها بعد در نوشتههای خود در باب جستار از این دو نام برد. آدورنو نیز همواره ویژگیهای «خوشاقبالی»، «بازیگوشی» و «بیاستدلال بودن» جستار را تحسین مینمود. در نگاه لوکاچ و آدورنو هر دو، جستار تکه تکه است و پرسهگرد، جستار دعوی صدق و حقیقت ندارد؛ همانگونه که فیلم مستند در عرصهی سینما چنین است. لوکاچ جستار را اثری هنری میداند؛ چرا که خودآیین، خودمختار و قضاوتمند است. هر چند برای لوکاچ اساسیترین و ارزشسازترین خصلت جستار آن است که جستار «حکم نیست…. بلکه روند قضاوت است».
آدورنو کار را از جایی که لوکاچ پس مینشیند، آغاز میکند و جستار را نوعی «نقد سیستم (نظاممندی)» میداند که «امتیاز بیچون و چرای» روش را به چالش میگیرد. او معتقد است که جستار «در یک مسیر و جهت به پیش نمیرود، بر عکس نکتهها در آن همچون فرش به هم میتنند. باروری اندیشهها به چگالی بافت آن بستگی دارد. متفکر در جستار در عمل فکر نمیکند، بلکه بیآنکه تار و پود فکرش بگسلد، خود را به پهنهی (زیرانداز) تجربههای فکری و ذهنی بدل میکند». از نظر آدورنو، جستار عرصهی تاخت و تاز منتقد است و تنها نسبت آن با هنر همان جستجوی بیوقفه برای یافتن اشکال جدید بیانی است. گروهی از فیلمسازان نیز با هدف ایجاد نظیری سمعی بصری برای این گونهی نوشتاری دست به ابداعی تازه زدند، بدعتی که منتقدانی چون ادوارد اسمال از آن با عنوان «نظریهی بیواسطه» نام بردند. اسمال با این بحث شروع میکند که نظریهی مکتوب فیلم که از قضا توسعهی خوبی هم داشته، اساسا ناکارآمد شده است؛ چون کلام و متن مکتوب بالذاته در تئوریزه کردن اصول مدیومی که فیذاته امری سمعی- بصری است، ناکارآمد است. به بیان دیگر، اسمال همصدا با این حکم اوگوست ویلهلم فون شلگل که هر نظریهای درباب رمان خود باید یک رمان باشد، بر این باور است که نظریهی فیلم باید خود، یک فیلم باشد. در همین راستا میگوید: «گونههای خاصی از فیلم و آثار ویدئویی شکلی از نظریه، نظریهی بیواسطه را بدون بهرهگیری از یک نظام نشانه (شناختی) جداگانه پی میریزند». اسمال دیدگاههای خود را به آثار آوانگارد تجربی تسری میدهد، که من از آن میان آثار ماهیتا «جستار وار را که نقد به عنوان قوهی محرکه آنان است، بیشتر دوست دارم. یک بار دیگر از آدورنو نقل کنم که جستار نمونهی اعلای یک فرم انتقادی، نقدی از درون به ساختارهای ذهنی و فکری و نقد ایدئولوژی است» … یادمان باشد که فیلمجستار در متن یک بحران تاریخی ظهور کرد. این گونه نخستین بار در آوریل ۱۹۴۰ توسط هانس ریختر فیلمساز آوانگارد ایدهپردازی شد. ریختر در دوران تبعید خود در بازل و در آستانهی اخراج دوباره به آلمان بود. ریختر در چنین شرایطی جستاری کوتاهی نوشت با نام «فیلمجستار: فرم جدیدی از سینمای مستند». این متنِ جریانساز گونهی جدیدی از فیلم را معرفی کرد که فیلمساز با آن میتواند «جهان نامرئی» و پنهان افکار و ایدهها را بر پرده مرئی سازد. فیلمجستار برخلاف فیلم مستند که بیانگر فاکتها و اطلاعات است، تاملات پیچیدهای را که ضرورتا «مقید به واقعیت نیستند»، اما میتوانند متناقض، غیرعقلانی و جذاب باشند، ترسیم میکند. نگارنده بر این باور است که فیلمجستار فیلمساز را قادر میسازد تا از قواعد و معیارهای مستندسازی سنتی عبور کند و به تخیل، با تمام استعدادهای هنری آن، مجال حکمفرمایی دهد.
در عکس: جورج لوکاچ
نظرات: بدون پاسخ