|| دربارهی «سوروسات در سوراخ موش»، نوشته پابلو ویالوبوس ||
در جایی از داستان شازده کوچولو، راوی از اولین نقاشیِ دوران کودکیاش میگوید؛ یک کلاه که اگر درست و حسابی وراندازش کنی میفهمی که اصلا کلاه نیست. به جایش مار بوآیی است که یک فیل را درسته قورت داده است. در «سوروسات در سوارخ موش» هم کلاهها تنها یک کلاه ساده نیستند. از همان ابتدا، به تصویرِ روی جلد۱ که با دقت نگاه کنید، یک سامورایی با شمشیر و کلاهِ مخصوص میبینید و اسب آبیای که مثل حیوان دستآموز، رام در کنار سامورایی ایستاده است و البته تاجی بر سر دارد و این تازه شروع داستان کلاههاست.
«سور و سات» نوشتهی «خوآن پابلو ویّالوبوس»، نویسندهی مکزیکی است. اولینبار در سال ۲۰۱۱ منتشر شده و جایزهی «بهترین کتابِ اولِ» گاردین را برده و نشر چشمه در سال ۱۳۹۹ با ترجمهی «محمدرضا فرزاد»، این نوولای صد صفحهای را روانهی بازار کرده است. داستان با شرح زندگی پسری هفت ساله به نام «توچتلی» شروع میشود. او در کشور مکزیک و در قصری دور از شهر زندگی میکند و بیشتر وقتش را با پدرش؛ سرکردهی یک دار و دستهی قاچاقچی و معلم ژاپنیاش میگذراند. شمارهی آدمهایی که توچتلی در زندگی دیده حتی به شمارهی انگشتان دست و پایش نمیرسند و همین چند نفر هم همیشه در برابرش سکوت میکنند. توچتلی قحطیِ کلمه را با خواندن لغتنامه پر میکند. برای همین در طول داستان بارها از کلمههای آدم بزرگها برای بیان حال و روزش استفاده میکند: «فکر میکنم در حال حاضر، زندگیام یک ذره چندشآور است. شاید هم رقتانگیز.»۲ و خب شاید توی این شرایطِ رقتانگیز تنها آرزوی داشتن یک اسبِ آبیِ پاکوتاهِ لیبریایی میتواند پسرک را امیدوار نگه دارد. البته غیر از این آرزوی دور از دسترس، توچتلی تفریحهای دیگری هم دارد. مثلا عاشق به سر گذاشتن کلاههای جورواجور است. انواع و اقسام کلاهها را هم در قصر دارد؛ از کلاه کارآگاهی و سیلندر بگیر تا کلاهِ سهگوش پادشاهی سوئد با سه زنگولهی کوچک در هر گوشه. حتی برای کلاهها اتاقی هم در قصر دارد ؛ اتاق کلاه. تا اینجا با بچهای طرفید که حرفهای قلمبه سلمبه میزند و به چیزهای عجیب و غریب توجه نشان میدهد. اما با جلوتر رفتن در داستان؛ جایی که پسرک از کلاههایش تعریف میکند، کمکم مار بوآ را میبینید؛ وقتی دربارهی چارّو، کلاه لبه پهنِ مکزیکی میگوید: «کلاه چارّویی فقط برای آن است که باهاش چند تا گلولهی هوایی در کنی و سرودهای ناسیونالیستی بخوانی.»۳ یا وقتی دربارهی کلاه محبوبش میگوید: «کلاه سهگوش محبوبم یک کلاه فرانسویِ مال ارتش فرانسه است… من کلاه سهگوش را خیلی دوست دارم، چون کلاه سربازان دیوانه است.»۴ توچتلی به دنبال مشکلاتی که برای پدر اتفاق میافتد و البته به بهانهی پیدا کردن اسب آبی پاکوتاه ، همراه پدر و معلم ژاپنی و با اسم مبدل به لیبریا سفر میکند. اما توی این سفر یک مشکل کوچک وجود دارد: هیچ کلاهی در کار نیست. بعد از این سفرِ بدون کلاه و اتفاقهای پس از آن، توچتلی بالاخره میتواند بین گفتههای ماساتسینِ ژاپنی که میگوید: «ضعیف، با جستوخیزش شناخته میشود، قوی با سکونش.»۵ و حرفهای پدر که «اگر نیمهی خالی رو ببینی دیگه مشکلی برات پیش نمیآد.»۶ یکی را انتخاب کند. اما تا پایانِ داستان همچنان چیزهای پنهان شده توی کلاهها خواننده را غافلگیر میکنند و برای همین است که تعجب نمیکنید اگر پایان داستان شاهد سور و ساتی با حضور لویی شانزدهم و ماری آنتوانتِ تاکسیدرمی شده باشید.
«سور و سات در سوراخ موش» داستانی برای گروههای سنیِ کودک و نوجوان نیست. اما راوی کودک، آن هم از نوع فهیماش بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. زبان او و طنز زبانی همه در خدمت درونمایهی داستانند. توچتلی از مزایای کلاه به سر گذاشتن با چنین طنزی حرف میزند: «اگر کلاه نگذاری، سرت به گُه کشیده میشود… آره، کلاه عین تاج شاه است.»۷ حتی سوگیریهای نویسنده هم به وضوح در جملات راوی دیده میشوند. مثلا وقتی توچتلی تصمیم میگیرد یک ساموراییِ خشن باشد، کنار شیرین زبانیاش برای پوشیدن کیمونو و دست و پا کردنِ شمشیرِ سامورایی میگوید: «اگر کسی به آدم بمب اتم شلیک کند، دیگر شمشیر سامورایی هم به درد نمیخورد.»۸ یا زمانی که تصمیم میگیرد به خاطر دروغهای پدرش کر و لال باشد میگوید: «برای کر بودن فقط باید تکهای از یک آهنگ را به یاد بیاوری و هی توی سرت تکرارش کنی. من یک تکه از [سرود] شاه را انتخاب کردهام، آنجایی که میگوید گریه و گریه، گریه و گریه، گریه و گریه.»۹ نوولای «سوروسات» داستان خوشخوانی است. نویسنده در همه جای داستان از رمزگذاری برای بیان مفهوم مرکزی استفاده کرده است تا جایی که حتی نامگذاری شخصیتها هم با هدف خاصی انجام شده است. البته نمادها و رمزگذاریها بسیار واضحند و فرصت کشف را از خواننده میگیرند. شاید «چیزهایی هست که میشود زیر کلاه کارآگاهی قایم کرد: موهایت، بچه خرگوش، هفتتیر کوچولو با گلولههای ریز، و یک هویچ برای بچه خرگوش. [اما] کلاه کارآگاهی مخفیگاه خوبی نیست.»۱۰ مگر اینکه مثل توچتلی اهل بازیگوشی باشید و در یک بازی هوشمندانه، دستکم اسامی را جابهجا و یا حتی عوض کنید.
- تصویر روی جلد کار سیامک پورجبار است.
- صفحهی ۱۶.
- صفحهی ۴۳.
- صفحهی ۲۶.
- صفحهی ۱۷.
- صفحهی ۳۶.
- صفحهی ۱۴.
- صفحهی ۷۷.
- صفحهی ۵۱، در بخش توضیحات کتاب دربارهی این سرود آمده: رانچرای (ترانههایی منتسب به گروههای ماریاچی که در جریان انقلاب مکزیک به صورت تکنفره و به همراه گیتار، خوانده میشد.)
- صفحهی ۴۵.
نظرات: بدون پاسخ