|| دربارهی مجموعه داستان کوتاه «قلب نارنجی فرشته»؛ نوشتهی مرتضی برزگر ||
کتاب قلب نارنجی فرشته اولین بار زمستان نود و شش توسط نشر چشمه انتشار یافت و تا کنون چندین بار باز نشر شده است. این کتاب شامل ده داستان کوتاه است که درونمایهی مشترک آنها فقدان و کم شدن است.
در این یادداشت داستانهای این مجموعه با توجه به عناصر داستان بررسی میشود و قصد بر این است که در هر داستان به اصلیترین عنصری که در آن باعث جلب توجه بیشتری میشود پرداخته شود.
آنچه در داستانها بیشتر از همه به چشم میخورد، پیرنگ مشخص هر داستان است، که ممکن است قوت و ضعفهایی داشته باشد، اما در نهایت طوری پیش میرود که قهرمان از خط اصلی منحرف نمیشود و برآیند کنشها و تنشها همه در جهت پیشبرد قهرمان به سمت هدف نهایی هستند. در هیچ داستانی اعوجاج و تغییر مسیر غیر ضروری برای شخصیت داستان دیده نمیشود .
نکته دیگر اینکه هر داستان در حال و هوا و شرایط و زمان خودش نوشته شده است. هیچ دو داستانی دارای فضای مشترک و شخصیتهای همگون نیستند. هم داستان کلاسیک در این مجموعه هست و هم مدرن.
زمان اتفاقات داستانها هم با هم فرق دارد و خواننده میتواند با هر یک از آنها همذاتپنداری کند .
یک: این یک داستان نیست
نویسنده همان اول برای صید خواننده قلابش را میاندازد و ما را تا آخر میکشاند تا داستان مرگ زنی را بخوانیم که در فیسبوک با مردان دیگر چت میکرده و شوهرش را مرد نمیدانسته. راوی، بردیا، همان شوهر زن است که از راز هولناک مرگ همسرش در نامهای که برای شخص ناشناس مینویسد پرده بر میدارد و درست در سالمرگ زنش در همان زمان و مکان حاضر شده است. نکتهی جذاب این داستان جزئیات صحنهی مرگ زن است. زمان و مکان در این داستان کاملا واقعی و باورپذیر است و داستان تا لحظهی آخر کنجکاوی را برای خواننده ایجاد میکند تا داستان را دنبال کند.
دو: کشوی بیست و هفتم
این داستان از زبانِ یک مردِ مرده که داخل کشویی در سردخانه انتظار پیدا شدن کس و کارش را میکشد، روایت میشود. همان ابتدا درگیر ماجرا میشویم. در فضاسازیها به جزئیترین مسائل پرداخته شده و توصیفات روشنی در این داستان میبینیم. قسمتی از داستان در گذشته و در زمان حیات راوی است و قسمت دیگر داستان پس از مرگ راوی. در بیشتر داستانهایی که از زبان مردگان روایت میشود، این روح است که داستان را روایت میکند و از بالا و به صورت دانای کل؛ اما اینجا راوی خود جسد است و داستان به صورت اولشخص روایت میشود و ما اتفاقاتی که برای مردِ مُرده میافتد را از زبان خودش میشنویم و اوج آن زمانی است که جنازه به مغازه پرندهفروشی برده میشود و راوی میگوید که چند دانه ارزن روی صورت و پلکم ریخته است. انگار زنده است و حس دارد. سرگذشت این مرد و آنچه قرار است بر سرش بیاید در پایان داستان بر ما معلوم میشود.
سه: بیست تومان آزادی
راوی داستان پسرکی است که مادرش را به تازگی از دست داده و حالا پدرش که نمیتواند به تنهایی از او و خواهر نوزادش نگهداری کند، دوباره ازدواج کرده و قرار است پسر با زن پدرش روبرو شود. کوشش بقیه برای عادی نشان دادن شرایط بیفایده است و پسر به خاطر فشار روانی ناشی از فوت مادر و تحت تاثیر حرف یک همکلاسی با سرنوشتی مشابه، تصمیم به فرار میگیرد و با یک اسکناس بیست تومانی راهی محله قدیمیشان در خیابان آزادی میشود. در این میان اتفاقاتی میافتد و پسر به آزادی نمیرسد و توسط یکی از آشنایان پدر به خانه بر میگردد. نقطه قوت این داستان در صحنه آخر و صلح و آرامش بین پدر و پسر است.
چهار: آقای نویسندهی عزیز
از سری داستانهای نامهای است. در این داستان فرستنده نامهها ظاهرا گیرنده را خوب میشناسد، اما گیرندهی ایمیلها او را نمیشناسد. فرستنده چنان به طرز هنرمندانهای خاطرات جعلی را با واقعیت ترکیب میکند که کمکم گیرنده هم باورش میشود که چنین شخصی در زندگیاش وجود داشته است.
پنج: اشتباهی
داستان روایتگر زندگی پسر جوانی است که همیشه با فقدان و از دست دادن روبرو بوده است و حالا به خاطر عشقی پاک به دختری، ناخواسته وارد ماجرایی سیاسی میشود و سر از زندان و شکنجهی ساواک در میآورد.
در این داستان بحران تنهایی و بیهمزبانی انسان به خوبی نشان داده شده است. اگر چه راوی در زمانها و مکانهای مختلف در حرکت است اما به علت پیرنگ خوب، رشته اصلی گم نمیشود و داستان به راه خود ادامه میدهد. در طول داستان، کمکم و تدریجی تحول شخصیت در قهرمان اتفاق میافتد و خواننده به آرامی شاهد این تحول میشود.
شش: این پای من نیست
داستان شهیدی تازه تفحص شده از شهدای غواص کربلای چهار است. شهید بعد از سالها به زادگاهش برگشته و میخواهد به دیگران بفهماند که پایی که به جای پای اوست متعلق به شهید دیگریست. راوی، داستان شناگر شدنش و پیوستنش به گروه غواصی را روایت میکند. داستان نثری امروزی و ساده و شیرین دارد. در طول قصه و عبور از زمانهای مختلف شخصیتپردازیها کامل میشود. راوی ابتدا مثل روح ناظر بر افراد حاضر در صحنه است، اما در پایان در قالب خاکی گیر میکند و اسیر شیشهای میشود که او را از بقیه جدا کرده و به نمایش عمومی گذاشته است.
هفت: روایت نابهنگام مردی که مُرده بود
تارا، همسر راوی در بیمارستان درگذشته و طبق قوانین لازم است که کالبد شکافی شود. راوی خود را در مرگ زنش مقصر میداند و برای همین دچار اضطراب و دستپاچگی زیادی شده است. این اضطراب در داستان با رفتارهای خاصی که از راوی سر میزند نشان داده میشود. برادرِ تارا به راوی مشکوک است و راوی که تا قبل از مرگ تارا احساس علاقهای به او نداشت، اکنون متوجه شده که چقدر زنش را دوست داشته و فقدان او چقدر برایش سنگین است.
در این داستان بدون اینکه مرتب گفته شود راوی اضطراب دارد از روی حالات او به این موضوع پی میبریم، که یادآور اصلی است در نوشتن که «نگو، نشان بده».
هشت: چراغی برای شاه
داستان تکگویی ذهنی مردی است که بعد از مدتها به زنی رسیده و قصد ازدواج دارد؛ اما زن، که اکرم نام دارد، شرط گذاشته که به شرطی حاضر به ازدواج با اوست که خالکوبی پشت دستش را پاک کند. مرد داستان پاک کردن خالکوبی و مرارتهایی را که کشیده است برایمان تعریف میکند.
کل داستان در چند روز اتفاق میافتد و توالی اتفاقات و رخدادها در داستان منطقی و باورپذیر است. شخصیتپردازی مرد در این داستان بسیار ماهرانه انجام شده و پایان داستان بسیار خواندنی است.
نُه: اتوپسی
در این داستان با زندگی سه نفر آشنا میشویم که زندگیشان به یکدیگر گره خورده است و ما شاهد بازخورد تنشهای هر زندگی بر زندگی دیگری هستیم. زنی عاشق مرد دیگری بوده است و محبتی به شوهر فعلیاش ندارد. مرد که از زنش عشق و دوستی ندیده است در دنیای مجازی با زن دیگری دوست میشود که آن زن هم خود ازدواجی نافرجام داشته و اکنون تحت سلطهی برادرش است.
با وجود تعدد موضوعات مطرح شده، داستان از خط اصلی خودش خارج نمیشود و به حاشیه نمیرود. شخصیتپردازیها در دیالوگها انجام میشود و هر کس با حرفهایی که میزند خودش را معرفی میکند.
پایان تکاندهنده و بازی با قطع و وصل شدن برق از نکات مثبت این داستان است.
دَه: رانده شده
آخرین داستان این مجموعه روایت یک راننده تاکسی است از روزی که آناهیتا، «فرشتهی آب»، روی آنتن برج میلاد سقوط کرد و نوک پیکان برج فرو رفت در قلبش. آناهیتا توانست با جذب نورهای شهر جان بگیرد و خودش را نجات دهد و تنها یک پر ِبزرگ از آن ماجرا باقی مانده است که در موزه برج قرار داده شده است.
داستان به صورت تکگویی راننده برای مسافری است که از خارج کشور برای دیدن این پر به ایران آمده و بهطور کامل و به دور از زواید توسط راوی نقل میشود؛ طوری که انگار خواننده شخصا در صحنه حضور داشته و ناظر کل ماجرا بوده است. این داستان نمونهای است از مواجههی یک فرد عادی با یک موقعیت غیر عادی. کنشهای راوی و مردمان بهتزده شهر به قدری واقعی است که قبول میکنیم این اتفاق واقعا افتاده است. لازم به ذکر است که نام این کتاب برگرفته از این داستان است.
خواندن این مجموعه داستان برای دوستداران داستان کوتاه و روبرو شدن با موضوعات جدید خالی از لطف نیست .
نظرات: بدون پاسخ