site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > درباره‌ی داستان > کلاه کلمنتیس باقی می‌ماند
Milan Kundera

کلاه کلمنتیس باقی می‌ماند

۱۱ فروردین ۱۳۹۹  |  رها فتاحی

 از این میان جستارنویسی‌ای که کوندرا خلق می‌کند، به‌مراتب او را دست‌نیافتنی‌تر می‌کند. جستارهای کوندرا اگرچه به‌نظر می‌رسد می‌توانند خارج از ساحتِ رمان هم خوانده و درک شوند اما به‌واسطه‌ی حضور در رمان است که می‌تواند به درکِ درست و حقیقی آن‌ها رسید. به‌عنوان مثال جستاری کوندرا برای تعریف واژه‌ی «کیچ» در رمانش می‌آورد، اگر در کنار دیگر بخش‌های اثر خوانده نشود به‌تنهایی نمی‌تواند عمقِ حقیقی تعریفِ «کیچ» را برساند. درواقع بخش‌های گوناگون رمان‌های کوندرا از طریقِ نخی نامرئی به هم پیوند می‌خورند، و آن نخ چیزی نیست جز «مضمون»، آن هم مضمونی که کوندرا خودش آن را بازتعریف کرده است. درواقع وحدتِ عمل بخش‌های گوناگون آثار کوندرا از طریق مضمونِ مستتر در همان اثر و از طریقِ اصلِ کلانِ مواجهه‌ی کوندرا با رمان یعنی اندیشیدن درباره‌ی «من» شکل می‌گیرد.

• نگاهی به جهان داستانی «میلان کوندرا»

مقدمه

میلان کوندرا، در موفق‌ترین اثرش یعنی «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» رمان را این‌طور تعریف می‌کند: «رمان اعترافات نویسنده نیست، بلکه کاوش درباره‌ی چندوچون زندگی بشری در جهانی است که به دام مبدل شده است.» و این خود گواه حقیقی سهل و ممتنع بودنِ آثار کوندرا است چرا که درک و فهمِ این تعریف همان‌قدر که ساده است، اجرا و پیاده‌سازی آن در ساحتِ رمان کاری دشوار است، آن‌قدر دشوار که همچون کوندرا بودن، آن هم با همان کیفیتی که او خودش است، تا به حال برای هیچ نویسنده‌ای مقدور نشده است.

این شاید نخستین ویژگی ملموس کلیتِ آثار داستانی کوندرا باشد، این‌که او به‌معنای حقیقی کلمه منحصربه‌فرد است و این انحصار را نه به‌واسطه‌ی زبان، نه به‌واسطه‌ی مضمون و نه به‌واسطه‌ی هیچ‌یک دیگر از عناصر داستان‌نویسی- به تفکیک- به‌دست نیاورده است، منحصربه‌فردی کوندرا وابستگی مستقیمی به «فرم»ی دارد که او معتقد است تنها فرمِ راستین برای رمان است. با این‌حال جهان داستانی کوندرا به شخصیت‌پردازی، مضمون و زاویه‌دید بیش از دیگر عناصر داستانی وابسته است و فرمِ مدنظر او از این سه عنصر متفاوت با تعاریفی که به‌طور تثبیت‌شده در ذهن داریم بهره می‌برد.

شخصیت‌پردازی

قطعاً پس از خوانش رمان‌های کوندرا، بیش از دیگر عناصر، شخصیت‌های او در ذهن باقی می‌مانند. اگر در اصول آکادمیکِ شخصیت‌پردازی، «شخصیت‌آرایی»، «زبان روایت»، «دیالوگ»، «درونیات ذهنی» شخصیت، «گذشته»ی شخصیت و «عمل و عکس‌العمل» او ابزار ساختِ شخصیتند در داستان‌های کوندرا از شخصیت‌آرایی، زبان و گذشته چندان خبری نیست. اگر انسان‌ها از بدن مادرشان متولد می‌شوند، آدم‌هایی که کوندرا می‌سازد متولدِ «موقعیت‌»هایی خاصند. شخصیت‌های کوندرا از بزنگاه‌هایی خاص که او برگزیده است متولد می‌شوند. یکی‌شان جایی ایستاده و به دیواری خیره شده است، دیگری مقابل تابلوی نقاشی‌اش نشسته، یکی دستش را با زاویه‌ای خاص بلند کرده و… همه‌ی آن‌ها اما در چیزی مشترکند، چیزی که کوندرا آن را در پیوندِ میان آثارش خلق می‌کند: اندیشه درباره‌ی «من». آدم‌های داستان‌های کوندرا مخاطب را وادار می‌کنند درباره‌ی «من» فکر کند. منِ وجودی انسان که با هستی و جهان آن گره خورده است. کوندرا به‌واسطه‌ی همین نوع نگاه است که در اکثر موارد گذشته‌ی شخصیت‌هایش را حذف می‌کند. او آدم‌هایش را در موقعیت پیدا می‌کند و براساس بسط و گسترش اندیشه‌ای که در آن موقعیت دارند، آن‌ها را شکل می‌دهد. او چندان به این‌که انسان که بوده کار ندارد، او با وجودیتِ فعلی شخصیت‌هایش پیش می‌رود چرا که معتقد است آن موقعیت ماحصل اکنونِ شخصیت است و نه گذشته‌اش؛ در این بین به‌ندرت پیش می‌آید که او گذشته‌ی آدم‌هایش را نیز ترسیم می‌کند، آن هم نه از سرِ اجبارِ آکادمیک شیوه‌های شخصیت‌پردازی بلکه فقط در مواردی که موقعیتِ موجود که بهانه‌ی تولد شخصیت است، ماحصلِ آن گذشته و یا اندیشه به آن گذشته باشد. این شیوه‌ی مواجهه‌ی کوندرا با شخصیت‌هایش است، یعنی او بازگشت به هرکدام از ابزارهای آکادمیک شخصیت‌پردازی را منوط به این موضوع می‌کند که آیا موقعیتی که شخصیت را متولد می‌کند به آن‌ها وابستگی دارد یا نه. از همین رو است که سابینا در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» ظاهرش ساخته می‌شود (شخصیت‌آرایی)، ترزا در همان رمان گذشته دارد (گذشته شخصیت) زیرا زندگی‌اش در ادامه زندگی مادرش است، یارومیل در «زندگی جای دیگری است» زبان خاصی دارد (دیالوگ و زبان روایت) و… این قاعده در مورد تمام شخصیت‌های هویت، جاودانگی، جهالت و دیگر آثار کوندرا نیز رعایت می‌شود.

در این بین، ساختِ عمل و عکس‌العمل و درونیات ذهنی شخصیت، در تمامی آثار کوندرا و برای تمام شخصیت‌ها رعایت می‌شود. کوندرا به این طریق است که آدم‌هایی ماندگار می‌سازد. او حتی پا را فراتر می‌گذارد و عمل و عکس‌العمل و درونیات ذهنی شخصیت‌ها را هم تحلیل می‌کند؛ این اجازه را کوندرا با قراردادی که همیشه در رمان‌هایش با مخاطب می‌بندد برای خودش قائل است و از قضا به‌واسطه‌ی فرمِ منحصربه‌فردش در پیاده‌سازی آن نیز موفق عمل می‌کند. تحلیل شخصیت‌ها توسط نویسنده انجام می‌شود که خودِ کوندرا است و هیچ تلاشی برای پنهان کردن خودش به‌عنوان نویسنده نمی‌کند، او در آثارش حضور دارد و معتقد است این حضور به شخصیت‌های داستان اضافه می‌کند، درواقع او خودش را یکی از شخصیت‌ها می‌داند و نه راوی قاطعی که هرچه می‌گوید حقیقت است. کوندرا معتقد است تفکر با ورود به کالبد رمان، ماهیت خود را در تغییر می‌دهد: «در خارج از رمان، ما در قلمرو تاکید و تصدیق به‌سر می‌بریم، در قلمرو رمان، کسی تاکید و تصدیق نمی‌کند: این قلمرو بازی و فرضیات است. بنابراین تفکر در قالب رمان، ذاتاً استفهامی، فرضی و قیاسی است.»، او به تفاوتی بنیادین میان شیوه‌ی اندیشیدن فیلسوف و شیوه‌ی اندیشیدن رمان‌نویس معتقد است و باور دارد حتی زمانی که نویسندگان را مستقیماً از طریق دفتر خاطرات‌شان می‌شناسیم، این اندیشه‌ها بیشتر تمرین فکری، بازی تناقض‌ها و بدیهه‌گویی است تا ابراز اندیشه‌ای معین.

از همین‌رو است که حتی اروتیسم آثار کوندرا نیز، بیش از آن‌که به صحنه‌پردازی متکی باشد، وابسته به شخصیت است و او از بزنگاه‌های اروتیک و موقعیت‌های جنسی‌ای که شخصیت‌ها خلق می‌کنند و یا در آن‌ها گرفتار می‌شوند، به پرداخت و ساختِ شخصیت و عمق‌بخشی به اندیشه‌های آن‌ها بهره می‌برد.

مضمون

مضمون در آثار کوندرا به‌گفته‌ی خودش پیش از هرچیز پرسشی است مربوط به مقوله‌ی «وجود». او برای نیل به این هدف، به بررسی کلمه‌ها و مضمون‌های خاصی می‌پردازد. «کیچ»، «فراموشی»، «هویت»، «نوستالژی»، «خنده»، «فراموشی»، «سبکی»، «سنگینی»، «روح»، «جسم» و… هرکدام به‌عنوان کلمه‌ای خاص در آثار او مطرح و از زاویه‌دید شخصیت‌ها و حتی خودِ نویسنده (در قالب جستار که در بخش فرم به آن اشاره خواهد شد) بررسی می‌شوند.

کوندرا برای ساخت و پرداختِ داستان‌هایش از این طریق، مواجهه‌ای متفاوت با مفاهیمی کلان‌تر دارد که گاه به‌تنهایی به‌عنوان مضمون آثار ادبی شناخته می‌شوند، «تاریخ»، «سیاست»، «جامعه»، «ثروت»، «فقر»، «مهاجرت» و… در آثار کوندرا مضامین اصلی نیستند بلکه او از جزییاتی که وابستگی مستقیم به این مفاهیم کلی دارند استفاده می‌کند و از این طریق (استقرایی) مضامین آثارش را شکل می‌دهد.

به‌عنوان مثال کوندرا از تاریخ در هرکدام از آثارش به‌نوعی بهره می‌برد: در «کتاب خنده و فراموشی» او بهار پراگ را نه در بعد سیاسی-تاریخی که همچون یکی از موقعیت‌های وجودی توصیف می‌کند: «انسان (یک نسل از انسان‌ها) عمل می‌کند (انقلاب می‌کند) اما اختیار عمل خود را (که دیگر از او پیروی نمی‌کند) از دست می‌دهد (انقلاب به‌شدت آزار و اذیت می‌رساند، کشت‌وکشتار و تخریب می‌کند)، پس انسان آنچه در توان دارد به‌کار می‌برد تا این عمل سرکش و نافرمان را دوباره در اختیار گیرد ام کوشش‌هایش بیهوده است. و یا در «زندگی جای دیگری است» او بزنگاه‌های تاریخی را با جزییاتی بسیار محدود (مانند ممنوعیت پوشش لباس‌زیرهای لوکس در مقطعی از تاریخ چکِ کمونیستی) مطرح می‌کند و از این طریق به آن معنا می‌بخشد و به‌عنوان مضمونِ داستانی بهره می‌برد.

زاویه‌دید

زاویه‌دید آثار کوندرا از این جهت خاص است که او اگرچه در ظاهر از دانای کل و دانای کل محدود به ذهن بهره می‌برد اما به‌واسطه‌ی حضور تقریباً همیشگی خودش در آثارش، آن را به یک اول شخص نزدیک می‌کند. این نوع مواجهه‌ی کوندرا با عنصرِ زاویه‌دید تا حدود زیادی منحصربه‌فرد است، تا جایی که می‌توان از آن به‌عنوان دانای‌کل کوندرایی نام برد. زاویه‌دید رمان‌های کوندرا غالباً اول شخصی است که در قامتِ دانای کل حضور پیدا می‌کند، اما چون دانایی‌اش را از اول‌شخصِ نویسنده گرفته، قطعیتی در بیانش نیست؛ درواقع همان‌طور که خودش می‌گوید برای ساختِ این دانای کل از شیوه‌ی اندیشیدن در رمان استفاده می‌کند.

فرم

میلان کوندرا فرمِ خاصِ آثارش را با تکیه بر سه عنصر داستانی اشاره شده و با تکیه بر این ضرورت‌ها خلق می‌کند: «ضرورتِ هنرِ جدیدِ پالایش اساسی (که در بر گرفتن وجوه بسیار گوناگون و پیچیده‌ی هستی در جهان نوین را، بدون از دست دادن شفافیت ساخت موزون رمان، امکان‌پذیر می‌سازد)»، «ضرورتِ هنرِ جدیدِ ترکیب صداها به سبک رمان (که بتواند فلسفه، حکایت و رویا را به صورت یک قطعه‌ی موسیقی واحد باهم جوش دهد)» و «ضرورتِ هنرِ جستارنویسی اختصاصاً به سبک رمان (بدین معنا که مدعی آوردن پیامی چون و چرا ناپذیر نباشد، بلکه همچنان فرض‌گونه، تفننی و طنزآمیز باقی بماند)».

از این میان جستارنویسی‌ای که کوندرا خلق می‌کند، به‌مراتب او را دست‌نیافتنی‌تر می‌کند. جستارهای کوندرا اگرچه به‌نظر می‌رسد می‌توانند خارج از ساحتِ رمان هم خوانده و درک شوند اما به‌واسطه‌ی حضور در رمان است که می‌تواند به درکِ درست و حقیقی آن‌ها رسید. به‌عنوان مثال جستاری کوندرا برای تعریف واژه‌ی «کیچ» در رمانش می‌آورد، اگر در کنار دیگر بخش‌های اثر خوانده نشود به‌تنهایی نمی‌تواند عمقِ حقیقی تعریفِ «کیچ» را برساند. درواقع بخش‌های گوناگون رمان‌های کوندرا از طریقِ نخی نامرئی به هم پیوند می‌خورند، و آن نخ چیزی نیست جز «مضمون»، آن هم مضمونی که کوندرا خودش آن را بازتعریف کرده است. درواقع وحدتِ عمل بخش‌های گوناگون آثار کوندرا از طریق مضمونِ مستتر در همان اثر و از طریقِ اصلِ کلانِ مواجهه‌ی کوندرا با رمان یعنی اندیشیدن درباره‌ی «من» شکل می‌گیرد.

پایان

او در آغازِ کتاب «خنده و فراموشی» روایت کوتاهی از سرنوشت کمونیسم در چک ارائه می‌کند. در این روایت بی‌نظیر او صحنه‌ی سخنرانی کلمنت گوتوالد، رهبر حزب کمونیست، را در ایوان قصری در پراگ توصیف می‌کند. او اما برای این روایت توجه‌اش را معطوف به «کلمنتیس» می‌کند، یاوری که کنار گوتوالد ایستاده، کلاهش را از سر برمی‌دارد و برسر او می‌گذارد. چهار سال بعد که کلمنتیس به خیانت متهم، از حزب کمونیست کنار گذاشته و اعدام شد، بخش تبلیغات حزب کلمنتیس را از تمام تصاویر حذف می‌کند اما کلاه او برسر گوتوالد برجای می‌ماند.

این روایت درخشان شاید بهترین بازتعریف از نقش کوندرا در تاریخ ادبیات داستانی و به‌طور خاص تاریخ رمان باشد. او اگرچه نوبل ادبیات را نبرده، اگرچه از چک اخراج شد، اگرچه نویسنده‌ای نیست که همگان او را دوست داشته باشند و بتوانند با او ارتباط برقرار کنند و خوانش صحیحی از آثارش داشته باشند، اما او از تاریخ ادبیات کنارگذاشتنی نیست. کوندرا همچون کلاهِ کلمنتیس که برسر گوتوالد مانده، کلاهی است که برسر تاریخ رمان باقی خواهند ماند، حتی اگر نامی از او نیاید آنچه او برای رمان انجام داده است غیرقابل کتمان و غیرقابل حذف است.

کوندرا کلاه کلمنتیسی است برسر ادبیات داستانی، در بزنگاهی خاص آن کاری که باید را کرده است؛ او رمان را جور دیگری دیده، آن‌طور که خودش معتقد است بهترین راه برای بازاندیشی در هستی و وجودیتِ انسان است.

مطلب دیگر این پرونده:

مواجهه‌ی میلان کوندرا

گفت‌وگویی با میلان کوندرا

داستان غیرایرانی رها فتاحی مجله خوانش میلان کوندرا
نوشته قبلی: مروری بر «چنین گذشت بر من»؛ ناتالیا گینزبورگ
نوشته بعدی: داستان کوتاه «کورت»

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh