site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > درباره‌ی ناداستان خلاق > نامه‌ای در قامتِ جبهه‌بندیِ انواع روشنفکری
جلال آل احمد

نامه‌ای در قامتِ جبهه‌بندیِ انواع روشنفکری

۱۹ خرداد ۱۳۹۹  |  رضا صدیق

درباره‌ی نامه‌های جلال آل‌احمد

 

بسیاری از اساتید روزنامه‌نگاری به تازه‌کارهای روزنامه‌نویسی و آن‌ها که دوست دارند نوشتن را، پیشنهاد می‌کنند که گزارشات و نامه‌ها و کتاب‌های جلال‌ آل‌احمد را مطالعه کنند. شخصیتی که مخالفان سینه‌چاکِ بسیار دارد. مخالفانی که بیشترشان را قشر روشنفکر ایرانی تشکیل می‌دهد. مخالفتی که ریشه‌اش در مواضع جلال است، در رو برگرداندن او از جریاناتی و روی آوردنش به جریانات دیگر. بالاتفاق اما چه مخالفان و چه موافقان او، نقش نوشتاری جلال آل‌احمد را نه می‌توانند کتمان کنند و نه کرده‌اند. اگر هم گوشه کناری کسی چنین خبطی کرده است، بیشتر از روی خصومت با مواضع جلال بوده و به‌خصوص پس از کتاب «غرب‌زدگی»اش.

ورای داستان‌های جلال آل‌احمد، نمود شخصیتی او را بیشتر در گزارش‌ها، نقدها و به‌خصوص نامه‌هایش می‌توان مشاهده کرد. نمودی که زبان گزنده و شیطنت‌های کلامی‌اش را بیشتر نشان می‌دهد، همان نامه‌هایی است که در عین جدیت و نقد و به چالش کشیدنِ سوژه‌های نگارشش، طنازی‌های ظریفی را رخ می‌دهد که غضب را انکار و فانی بودن جهان را تثبیت می‌کند. طنازی‌هایی که خود را نیز بی‌نصیب نمی‌گذارد. نیش‌هایی که ابتدا خودش را مبتلا می‌کند و پس از آن، به سراغ مخاطبِ نامه‌اش می‌رود.

شاهدمثال این نکات نیز، نامه جلال‌آل‌احمد است به محمدعلی جمال‌زاده است. قصه ازین قرار است که جمال‌زاده‌ِی فرنگ‌نشین، پس از انتشار داستان «مدیر مدرسه» نقد مثبتی بر این داستان می‌نویسد و جلال نیز، در جواب این نقد مثبت، نامه‌ای خطاب به او می‌نگارد. نامه‌ای که چنین شروع می‌شود، تا خود بخوانی حدیث مفصل: «نمی‌دانم هیچ وقت شده است که در عالم مستی به دوستی و یا به بزرگ‌تری از خودتان نیشی یا کنایه‌ای زده باشید و بعد که سر عقل آمده باشید، خود را از آن سرزنش کرده باشید و با این حال آرزو کرده باشید که کاش جسارت مستی را همیشه در آستین می‌داشتید تا باز هم اگر پا می‌داد از این نیش و کنایه‌ها می‌زدید و حقی را که دیگران نمی‌گویند و معمولاً به مجامله می‌گذرانند، می‌گفتید.»

والتر بنیامین در «خیابان یک‌طرفه» برای ورود به ساحت یک اثر ادبی، سفارش می‌کند که بخشی از اثر را به‌عنوانِ عکسی از کل مجموعه انتخاب کن، تا پلی برای ورود به نقد اثر باشد. نامه جلال به جمال‌زاده نیز به جرأت اثری ادبی‌ست. اثری که هم روایت دارد و هم شخصیت‌آفرینی، هم بسط معنایی دارد و هم برش‌های تاریخی. ازین منظر، نامه او به سه عکس مهم بدل می‌شود.

عکس اول – شک جلال است. شکی که ریشه در آداب رسومِ حفظ حرمتِ بزرگ‌تر دارد و نگاه داشتن شان آنکه همیشه در دسترس نیست. او در ابتدای نامه شرحِ شک می‌کند و در روایت این شک، به دلایل آن نیز اشاره می‌کند. اینکه چه شد که قید محافظه‌کاری را زد و نامه را فرستاد و چرا. چراییِ خود در دو عکسِ بعدیِ جلال در این نامه نمایش داده می‌شود تا اهمیت عبور از شکش را به جمال‌زاده بفهماند. او در توصیف این شک جایی در ابتدای نامه‌اش می‌گوید: «می‌دانید که در این خنسی که ما گرفتاریم احتیاط بدجور شرط عقل است. این بود که اول برای زنم خواندمش…» جمال‌زاده که از نامه جلال به تعجب رسیده نیز در پاسخ کوتاهی که به نامه‌ی او می‌دهد، بر همین قسمت نامه تاکید بیشتر می‌ورزد: «نوشته‌اید کاغذتان را که برایم فرستادید اول برای زن‌تان خوانده‌اید. پس معلوم می‌شود زن بافهمی است. به شما تبریک می‌گویم و امیدوارم هر دو مرا و زنم را دوستان خود بدانید». او در انتهای نامه جوابیه‌اش به جلال از شک جلال، دستاویزی برای چاق‌سلامتی می‌سازد و نقد جلال به روشنفکریِ جنسِ جمال‌زاده را به یک موضوع خانوادگی تقلیل می‌دهد. تا تاییدی باشد بر نقدی که جلال بر او و هم‌مسلکانش وارد آورده است.

عکس دوم – «با این مطالب لطف‌آمیز درباره‌ی «مدیر مدرسه» مرا ناراحت کرده‌اید». جلال در عکس دومِ نامه، می‌کوشد تا از نقد جمال‌زاده، به نقدِ او و هم‌قطارانش برسد. آل‌احمد در این بخش نامه‌اش، آثار جمال‌زاده را نقد می‌کند و مسیر داستان‌گویی‌اش را با زبان گزنده‌اش توصیف می‌کند. او در نقدِ جمال‌زاده، بر فرنگ‌نشینی و بی‌خبری او از آنچه در ایران می‌گذرد تاکید می‌ورزد و او را نوعی، مصداق برج عاج‌نشینیِ روشنفکری توصیف می‌کند. او در پاراگرافی از نامه‌اش، تمام داستان‌های جمال‌زاده و شخصیت‌های خلق‌شده در داستان‌هایش را مرور می‌کند، آن‌ها را در کنار هم می‌گذارد و در رابطه با هم توصیف و تشریح می‌کند. این فراز از نامه را شاید بتوان یکی از درخشان‌ترین‌ها دانست. درخششی که ریشه در حساسیت وسواسی جلال در مطالعه آثار جمال‌زاده دارد و تسلطش. تسلطی که در این فراز نامه رخ نشان می‌دهد تا جمال‌زاده را به قول جلال «با صندوقی» از پیشینه‌ی نوشتاری‌اش روبه‌رو کند. این‌ها اما می‌آیند تا زمینه‌ساز صحبت اصلی او شوند، زمین را شخم می‌زند با این تعابیر تا بگوید: «من اگر جای شما بودم به جای این‌که راه همچون رهروان بروم، همان ده، بیست سال پیش قلم را غلاف می‌کردم یا دست‌کم قدم‌رنجه می‌کردم و سر پیری هم شده به وطن برمی‌گشتم و یک دوره‌ی کامل درسم را دوره می‌کردم». او از تعریف جمال‌زاده ذوق‌زده نشده و حتی عصبی‌ست. عصبی از چرایی این اتفاق و تعاریف. این شاخصه را می‌توان پررنگ‌ترین بُعد شخصیت جلال دانست. به همین سبب نیز جنس فرنگ‌نشینی جمال‌زاده را به باد نقد می‌گیرد. «پیداست که نان مظلمه ذهن‌تان را کور کرده است. لابد یادتان نرفته است که نان مظلمه یعنی چه؟… ذهن شما را هم همین نان مظلمه کور کرده است که سر پیری از سر سیری می‌نویسید. چرا جل و پلاس‌تان را جمع نمی‌کنید و نمی‌آیید؟ می‌ترسید قبای صدارتی به تن‌تان بدوزند؟… نترسید.» وه! چه بی‌پروا و صریح. محترمانه و رک. چقدر جای خالی این توامانی احترام و صراحت خالی‌ست. در غیاب چنین جلال‌ آل‌احمدی‌ست که تب‌وتاب جمال‌زاده‌ای بسط پیدا کرده و حالا تمامیت تفکر امثال جلال را له می‌کند. چه باشکوه و صادقانه است این فراز نامه در عکس دوم که می‌نویسد؛ «لابد می‌گویید: “عجب مملکتی‌ست! آمده‌ایم ثواب کنیم، کباب‌مان می‌کنند! بیا تفریظ بنویس و یک جوان ناشناس را مشهور کن.” و از این حرف‌ها … غافل از این‌که آن قرتی‌بازی‌ها به درد همان فرنگستان شما می‌خورد. این‌جا من و امثال من اگر گهی می‌خوریم، فقط برای این است که امر به خودمان مشتبه نشود. مقامات ادبی و کنکورها و جایزه‌ها ارزانی شما و دنیای فرنگی شده‌تان. من می‌خواهم با انتشار چرندیاتی از نوع «مدیر مدرسه» احساس کنم که هنوز نمرده‌ام. –هنوز خفقان نگرفته‌ام- هنوز نگریخته‌ام. هر خری می‌تواند جانشین معلمی مثل من شود، اما هیچ تنابنده‌ای نمی‌تواند به ازای آن‌چه من در این میدان و یا این گوی کرده‌ام، کاری بکند یا دستوری بدهد. آن‌چه سرکار یک کار ادبی پنداشته‌اید اصلاً کار ادبی نیست، کار بی‌ادبی‌ست و راستش را بخواهید کار زندگی و مرگ است و به همین دلیل به جان بسته است. آن صفحاتْ لعنی ابدی، تُفی‌ست به روی این روزگار… من دارم از درد فریاد می‌کشم و شما ایراد نیشغولی می‌گیرید که چرا رعایت نمی‌کند و با «ششدانگ»ش گوش ما را می‌خراشد؟»

عکس سوم – می‌گوید و می‌گوید تا میخ تابوت بزند بر نقدِ مثبت پیرمرد بر داستانش «بهتر آن است که هر کدام کار خودمان را بکنیم و کاری به کاری همدیگر نداشته باشیم. شما نان مظلمه‌تان را بخورید و گدایی از هر پدرسوخته‌ای را برای تهیه‌ی کفش و لباس بچه‌های مردم جایز بدانید و از به وجود آمدن چنین عزتِ نفس‌هایی تعجب بکنید و خیال کنید که آقای مدیر من «پس از مدتی بیکاری و مقروض ماندن در اثر گرسنگی و اضطرار باز … با هزار دوندگی و التماس و … کفش دستمال کردن شغل دیگری…» برای خود دست‌وپا خواهد کرد و راه‌تان را هم مثل رهروان بروید و گمان کنید که به مراد دل رسیده‌اید –و من با آقا مدیرم و همه‌ی آقا مدیرهای دیگر به ریش این به مراد رسیدن‌ها می‌خندیم و گدایی را برای مردمی که حق حیات‌شان پایمال شده، حرام می‌دانیم و چنین عزت نفس‌هایی را در خودمان حفظ می‌کنیم و چون می‌دانیم که احمقانه‌ترین کارهای روزگار را داریم نه برای حفظش سر و دست می‌شکنیم و نه در از دست دادنش تاسفی می‌خوریم که احتیاجی به کفش دستمال کردن داشته باشیم».

فراز آخر نامه‌ی جلال خطِ تفکیکِ دو نوع از روشنفکری در ایران است. دو نوعیتی که هنوز رخ می‌نماید. نوعی ریشه در فرنگ و عاج‌نشین و دیگری زنده در مرز و بوم، فرنگ‌دیده و فرنگ‌گریخته. جلال متعلق به نوع دوم است و جمال‌زاده متعلق به نوع اول. اولی در جوابیه‌ی نامه کوتاهش، وارد گفت‌وگو بر انقلت‌های جلال نمی‌شود، عبور می‌کند و اولی از نقد مثبتش تى‌تاپ نمی‌خورد و غنج و ضعف نمی‌کند. نامه‌ی جلال به جمال‌زاده را شورشی باید دانست علیه روشنفکری‌ای که خود را با غرب/فرنگ تعریف می‌کند و از زبانِ معناسازِ بومی دور، حتی اگر تکلمش به همان زبان باشد. اهمیت نامه‌‌ی جلال آل‌احمد به جمال‌زاده، در همین فرازهای نقادی نهفته و فهم بستر تفکری‌اش نیز، از همین‌رو اهمیت دوچندان می‌یابد. همان بستری که روشنفکرانِ نوع اول، آش و جایش را یکجا هوا می‌کنند و در مواجه با نام جلال تلخندی می‌زنند و می‌گویند «جلال؟! جلال که…» اما کدام یک از روشنفکران نوع اول، فهمِ جسارت و سیالی و کنکاشِ حقیقت‌جوی جلال را دارند؟ نمونه‌اش، جمال‌زاده که در پاسخ به نامه جلال نوشت: «یقین دارم وقتی این مطالب را برای من نوشتید، صورت‌تان گل انداخته بوده است و در چشمان‌تان شراره غضب و عصبانیت شعله‌ور بوده است و از همین راه دور از تماشای آن لذت بردم».

#جلال آل‌احمد #رضا صدیق #محمدعلی جمالزاده #مدیر مدرسه نامه
نوشته قبلی: تاریخ‌ ادبیات و نامه‌نگاری به یکدیگر متصل‌اند
نوشته بعدی: «حسرتِ نقد»؛ درباره‌ی نامه‌های اکبر رادی

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh