scott russell sanders

«مردانی که می‌­پنداریم»، نوشته‌ی اسکات راسل سندرز

مردانِ گذشته، از جمله پدرم را به خاطر می­‌آورم، محکومین سیاه­پوست و نگهبانان سفید را در مزارع پنبه‌­ی سرتاسر حاشیه­‌ی جاده‌­های حومه‌­ی ممفیس می‌­دیدم. احتمالن سه یا چهارساله بوده‌­ام. زندانیان لبا‌س‌­های چرک با راه راه خاکستری و سیاه، به سنگینی کرباس، و خیس از عرق پوشیده بودند. بدون کلاه، با پشتی خمیده، در گرمایی کشنده […]

انیس باتور

در باب میرایی؛ نوشته‌ی انیس باتور

روزی روزگاری آناتولی – ۱ **   همواره بخش بزرگی از زندگی‌ام با وحشت از مرگ همراه بوده است. در واقع سالیان سال است که با هم زندگی می‌کنیم. به‌طور قطع این ترس کم و بیش به سراغ تمام آدم‌ها می‌آید؛ اما در مورد امثال من می‌توان از آن به‌عنوان نوعی بیماری یاد کرد: تقریبا […]

Susan Sontag

«آدابِ پیش رفتن»؛ نوشته‌ی سوزان سانتاگ

رمان خواندن به نظرم فعالیتی خیلی عادی می‌آید، در حالی که رمان نوشتن از آن کارهای عجیب است ــ حداقل من این‌طور فکر می‌کنم، البته تا قبل از اینکه به خودم یادآوری ‌کنم که هر دو تا چه اندازه به هم مربوطند. (چیزهایی که می‌خوانید کلیاتی زره‌پوش نیست، فقط اشاره به چند نکته است.) اول […]

رابرت لویی استیونسن

«جاده‌ها»؛ نوشته‌ی رابرت لویی استیونسن

می‌توان تمام یک روز آرام را به مداقه تنها در یک نقاشی گذراند و آرام‌آرام به معاشرت با هنرمند نائل شد، و لذتی در آن یافت بسی بیشتر از لذتی که باید از میان نور کورکننده و توده‌ی احساسات ناهمگونی که انسان را درمانده و سردرگم از بعضی گالری‌های معروف روانه می‌کند، بیرون کشید؛ و […]