site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {داستان} > داستان ایران > داستان کوتاه «من خوشبختم»
Viktoria Sorochinski

داستان کوتاه «من خوشبختم»

۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹  |  نگار داوودی

مادرم می‌گوید من خوشبخت هستم.

فکر که می‌کنم بیراه هم نمی‌گوید… شوهرم مرد خوبی‌ست. نه معتاد است، نه خدایی نکرده خانم باز، دست بزن هم ندارد.

خیلی که عصبی بشود یک چیزی می‌شکند. آن هم در این سال ها زیاد اتفاق نیفتاده است. چند تا لیوان دم دستی و سه چهار تا بشقاب بی‌رنگ‌ و رو. اگر بگویید سراغ کریستال‌های گل‌خورشیدی بوفه رفته باشد، اصلا. این وسط فقط دلم برای آن بشقاب سفیدی که دختر و پسر رنگ و رو رفته‌ای کنارش داشت و یادگار دوران خانه پدری‌ام بود، سوخت.

یاد آن روزهایی افتادم که بشقابم را پر می‌کردم و تا خالی شدنش در خیالم بهشان مهلت می‌دادم زیرپلوها عشق‌بازی کنند. شکمو بودم من. اما شوهرم شکم‌پرست هم نیست. خوب یک چیزهایی نمی‌خورد. مثلا پیازی که در غذا دیده شود یا بادنجان و نخود و لوبیا و عدس و هر چیز نفخ‌آور دیگری. به ماکارانی و پیتزا و تخم مرغ و سبزیجات هم میلی ندارد. ولی بقیه غذاها را هر چه باشد می‌خورد. فقط کافی‌ست خوش‌نمک و جاافتاده درست کنی.

درست است که زیاد اهل پول دادن نیست؛ اما در عوض هر چه لیست کنم خودش می‌خرد و می‌ آورد. چرا این را نوشتی چرا آن را نوشتی در کارش نیست.

از آن مردهایی که گیر به قبض آب و برق و تلفن و چه می‌دانم گاز هم می‌دهند، خدا را شکر نیست .

به لباس پوشیدنم هم چندان کاری ندارد. یعنی بعضی جاها می‌گوید روسری سرت کن اما عروسی خواهر کوچکم حتی اجازه داد آن پیراهن بنفش آستین کوتاه را که خودش برایم خریده بود، بپوشم. موهایم را هم گفت فندقی کنم. اما کاش نمی‌پوشیدم. مردها مست بودند و من با آن لباس اجازه رقصیدن نداشتم.

من که بین مرد‌ها نیستم، چه می‌‌دانم راجع به زنی که با پیراهن ساتن آستین کوتاه عروسی خواهرش برقصد چه فکرها که نمی‌کنند. خودش خوب تشخیص می‌دهد کجا این‌طور و کجا آن‌طور باشم، شوهرم را می‌گویم. هر چه نباشد مرد است، بیرون از خانه هزار چیز می‌بیند.

از همه مهم‌تر اهل رفیق‌بازی و این برنامه‌ها هم نیست. خودش نیست خدایش که هست. سالی ماهی یک‌بار چطور بشود بدون ما با دوستانش برود چینی، تایلندی جایی که آن هم بیشتر اهداف کاری است.

شب‌ها هم که می‌آید خانه، اصلا˝ از این اخلاق‌ها ندارد بخواهد به بچه ها گیر بی‌خود بدهد. کاسه را پر تخمه می‌کند و دراز می‌کشد روی کاناپه، دست چپش را از آرنج خم می‌کند و می‌گذارد زیر سرش و با دست راست تخمه می‌شکند و فوتبالش را می‌بیند. من هم چایی را که دم کردم، بچه ها را بر می‌دارم و می‌رویم توی اتاق تا مزاحم فوتبال دیدنش نشوند. کوچیکه را می‌ گذارم روی پاهایم و همین‌طور که تابش می‌دهم مشق بزرگه را می‌گویم. حالا اگر فکر کنید این وسط مدام بخواهد صدا کند چایی بده یا میوه بده، اصلا.

خودش هر چه بخواهد می‌ رود سر یخچال بر می‌دارد. بعدا از هسته هلوها و شاخه گیلاس‌های روی میز می‌‌فهمم طفلک مرد خودش رفته و میوه برداشته. گاهی هم موقع شستن شلوارک‌هایش چوب سیب‌ها را توی جیب‌هایش پیدا می‌کنم.

خب یک‌خورده بگویی نگویی مامان بابایی هست. فامیل خودش را ارجحیت می‌دهد، که این هم عادی است دیگر، یعنی می‌گوید اگر آن‌ها در حقت بدی هم کردند تو نباید به روی خودت بیاوری. هر چه نباشد زن منی، من هم توی فامیلم اسم و رسمی دارم. راست هم می‌گوید، همه‌جور دیگری رویش حساب می‌کنند هر وقت کاری داشته باشند، صدایش می‌زنند. با تمام این‌ها نمی‌دانم چرا خوشحال نیستم. خوشی زده زیر دلم لابد خانم جان.

البته کمی وسواسی هست. هر شب تا می‌ رسد شلوار نکنده، چند بار لای پرده‌ها و آسترهایش را چک می‌کند. بعد چند قدم عقب عقب می‌آید، نگاه می‌کند. دوباره برمی‌گردد و یک بار دیگر کیپشان می‌کند .

اما هیچ گلی بی‌عیب نیست، هست؟

الو گوشتان با من است؟

Photo by Viktoria Sorochinski
داستان داستان ایران داستان کوتاه مجله اینترنتی خوانش مجله خوانش نگار داوودی
نوشته قبلی: داستان کوتاه «درباره‌ی بادیگارد»؛ دونالد بارتلمی
نوشته بعدی: داستان «افروختن آتش»؛ جک لندن

نظرات: ۴ پاسخ اضافه شده

  1. mahsa ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ پاسخ

    بسیار زیبا و دلنشین از خوندنش لذت بردم

  2. ابراهیمی ۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ پاسخ

    عالی بود

  3. میری ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۹ پاسخ

    عالی بود

  4. نازنین عظیمی ۱۹ خرداد ۱۳۹۹ پاسخ

    خیلی خوووب بود. خیلی.

یک پاسخ به ابراهیمی ارسال کنید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh