|| دربارهی مجموعه داستانِ «دیوهای خوشپوش»، نوشتهی گلی ترقی ||
برای آندسته از مخاطبانی که گلی ترقی را فلسفهخوانی داستانسرا و قصّهنویس میدانند و طنز روان و زنانگی معتدل او را در بزرگ بانوی روح من، اتوبوس شمیران، خانهای در آسمان، من هم چه گوارا هستم، اتّفاق، جایی دیگر، دو دنیا و فرصت دوباره به خوبی باز شناختهاند، مواجهه با آخرین اثر او غافلگیری چندانی به دنبال نخواهد داشت. داستانهای گلی ترقی بسیار خوشخواناند و این حسن را دارند که میتوانند نظر مخاطبان عام و منتقدان را توأمان جلب کنند و بااینکه پیرنگهایی ساده و اتّفاقمحور دارند، به دامچالۀ ابتذال گرفتار نیامدهاند. مجموعه داستان کوتاه تازه انتشاریافتهی او، دیوهای خوشپوش، نیز از این قاعده مستثنی نیست. مجموعهای یکدست از قصّههایی که نحوهی تازهای از نگرش به تقابل واقعیّت و خیال ارائه کرده است و در قالب توصیفاتی همارز با کنشهای نمایشی، شیوهی نوینی از پرداخت به مسئلهی جهان ناآرام درون را برای ارزیابی به دست میدهد. شخصیتهای تمامی داستانها در گذار از بکارت کودکی به مکر بزرگسالی خود را گمگشته مییابند و هرچند در نگاه اوّل رنگ به رنگ و گونهگون به نظر میرسند، وحدت و انسجام خود را در سیری واقعگرایانه حفظ میکنند. از ویژگیهای مهم این مجموعه، گرههای روایی در ساحت بازیهای فرمی است که فرصت کشف را در اختیار خواننده قرار میدهد و ساختار داستانها به گونهای است که عرصهای فراخ برای چشیدن لذّت نامکرر این کشف فراهم میکند. شخصیتپردازیها، توصیفات و حال و هوای هر شش داستان این مجموعه چنان تصویری و زنده است که خواننده احساس میکند زیر و بم تمامی شخصیتها و عواطفشان را به خوبی میشناسد و پابهپای هریک از آنها بالیدن، سفر کردن، به دست آوردن و از دست دادن و عاقبت، تمام شدن را تجربه میکند. گلی ترقی، هم انزوای آدمی در هیاهوی دنیا را به زیبایی تمام به تصویر کشیده است و هم همدلی عمیقش با دیگر انسانها را. تو گویی انسان برای ترک جانپناه تنهایی خویش، از دیگری به دیگری میگریزد.
در داستان اول مجموعه، «ملاقات با شاعر»، راوی ناخواسته اسیر فلسفهبافیهای «هنگامهی هپروتی» میشود که شاعرهایست مجنون. بندی بند زمین است اما سرش طاق عالم خیال را میشکند. او برای راوی از مواجههاش با شاعری میگوید به نام آدونیس در کافه الحیات بیروت؛ آپولویی چشم سبز، ساحری هزارنفره که مرز زمان و مکان را درمینوردد و اعجازی است ورای آنها. زمانیکه هنگامه نگاه ناباورانهی راوی را بر خود حس میکند، بر روی تکّه کاغذی شماره تلفن شاعر را برایش مینویسد تا هنگام سفر احتمالیاش به بیروت، با او تماس بگیرد و صدق گفتار او را دریابد. پس از گذشت چند ماه، گذار راوی به بیروت میافتد و درحالیکه بطالت وقت در این شهر زیبا اما توخالی آزارش میدهد، پیرو حسّی کودکانه و وسوسهای که مختص دخترهای جوان بیکار است با شاعر تماس میگیرد و خود را خبرنگار و نویسندهای ایرانی معرفی میکند که خواهان مصاحبه با اوست. شاعر در وقت مقرّر در محلّ ملاقات حاضر میشود اما حضورش موج جادویی روایت هنگامه را برای راوی و خوانندهی داستان برهم میزند؛ چراکه آنکس که مقابل خود مییابد فرسنگها با توصیفات هنگامه از او فاصله دارد. در نگاه اول، خواننده هنگامهی شاعرمسلک را بیش از اندازه خیالپرداز تصوّر میکند که به جستوجوی مصداق عینی کلامش برآید: «آدونیس زندگی منو عوض کرده. نه. راستشو بگم، عوض نکرده. منو میفهمه. توی دنیای منه. اون بالاهاست. شماها مسخرهم میکنین. خیال میکنین با اون یه ذره عقل قد مورچهتون همهچی رو میفهمین. آدونیس پشت چیزارو میبینه.» اما درست در میانهی داستان و لحظهای که راوی گوشی تلفن را برمیدارد و مرد آنطرف خط میگوید: «خودم هستم، آدونیس» به اعتمادی نیمبند دست پیدا میکند. شخصیت هنگامه میتواند تداعیکنندهی تلخکهای فیلسوف مآب نمایشنامههای شکسپیر باشد که نکتهای نغز را در لفافه هذیانهای عاقلانه/عارفانه به میان میآورند تا تلنگری شود برای فرار از کسالت روزمرگی و روزمرهگی. تردیدی که راوی دربارهی هویّت شاعر در خود مییابد با پا گذاشتن به آپارتمانش از میان میرود. توصیف محل زندگی او به گونهای است که این احساس به خواننده دست میدهد که به تماشای یک تابلوی گوتیک Gothic نشسته است: «اتاق بزرگ بود با کاناپهای کهنه با روکش مخمل سبز. کهنه. گدایی. زشت. آباژوری کوچک روی میز کنار دیوار بود. آدونیس کلیدش را زد و نوری بنفش نیمی از اتاق را روشن کرد. انگار عشرتکدهای تعطیل بود.» در کنار توصیفات ضمنی اتاق، جعبهی خاک گرفتهی زیر کاناپه با روکش مخمل و خرت و پرتهای بیارزش درونش زمان را به عقب میراند و دل خواننده را به شور میاندازد و تنها هنگامیکه در آخر خیابان، سایهی بچهمدرسهایها با کیفهای کوچکی به پشتشان دیدهمیشود، ساحل امن برای راوی و خواننده پدیدار میگردد، با پرسشی که درذهن جان میگیرد: آدونیس که بود؟
داستان دوّم مجموعه، «دیوهای خوشپوش» که نام کتاب هم وامدار آن است کوتاهترین داستان این مجموعه به شمار میآید و خواننده را به فضای نوستالژیک عید در خانههای قدیمی ایرانی میبرد. خانههایی قدیمی و رُفته از گرد و غبار سال با مادربزرگی که تنها خزانهدار گنجینههای پنهانی شیرینی است و بچّههایی که بیصبرانه انتظار میکشند تا عیدیهای تانخوردهشان را دور از چشم دیگران بشمارند و کنار بگذارند برای روز مبادا. جهان استعارات اینبار مکتوم نیستند و به چیستی خود اقرار میکنند. راوی داستان کودکی است که به رسم هرساله، بیتابانه نوروز را به انتظار نشسته است غافل از اینکه آقای پ که دیو صورت است و عاشق قمار، کمین کرده تا ثروتهای بادآوردهی راوی و دخترداییاش مینو را از چنگشان درآورد. جناقی بینشان شکسته میشود و در جنگ حافظه و تدبیر و تزویر، آقای پ که فاتح میدان است عیدیها را به جیب میزند. هرچند گلی ترقی همانند پرینوش صنیعی در کتاب پدر آن دیگری به لحن و بیان کودکانه تمسّک نجسته و از اسلوب زبان عدول نکرده است تا دنیای کودکانه را ترسیم کند، اما جملات کوتاه و دیالوگهای بیتصنّع خواننده را در فهم ذهنیات کودکان یاری میکند. در پایان، راوی که از ابتدا به ترسش از دیوهای افسانههای پریوار فائق آمده در میان خطوط داستان قد میکشد و این درحالیست که زورش به هیچ یک از «دیوهای بیآزار مثل آقای پ، دیوهای خوشپوش خوش صورت، دیوهای عاشق، دیوهای شاعر و دیوهای دروغگو نمیرسد.» آقای پ بینام است؛ همه کس میتواند باشد و در عین حال هیچکس نیست و این هویت مجعول، فرصت تندتازی خیال را برای خوانندگان فراهم میکند تا جدال نابرابری را به تماشا بنشینند که خود بارها و بارها در زندگی خود، مغلوب آن شدهاند.
در داستان سوم، «زندگی دیگران»، روابط انسانی پررنگتر تصویر شدهاند. نویسنده در ابتدا آمال و ایدهآلهای جوانی را به چالش میکشد و بعد برای پرورش ایدهی امکان، خواننده را با پایانی نسبتاً خوش روبهرو میکند. دختر جوانی که در رشته فلسفه تحصیل و سالهای زیادی را دور از وطن سپری کرده به کشورش بازمیگردد و برای امرار معاش از رویای نویسندگی دست میشوید و در سازمان برنامه مشغول به کار میشود. آقای دال که نفر سوم دفتر کمکهای خارجی است دختر جوان را با تمامی تعهدات و مسئولیتهایش آشنا میکند اما به او هشداری میدهد: «اگه واقعا نویسندهای، باید فقط به نوشتن فکر کنی. نویسندههای بزرگ روزی ده ساعت مینوشتن. میدونی از چی میترسم؟ از اینکه بشینی پشت میز و احساس قدرت کنی. میز بزرگتر بخوای. اتاق گندهتر. تلفن شخصی. حقوق بیشتر. نویسندگی رو فراموش میکنی. میذاری برای بعد. یه موقع نگاه میکنی میبینی دیر شده.» دال که سالها در آرزوی نویسندهای جهانی شدن امیدش را به دستنوشتههای پاره پرچ شده خود از دست نمیدهد، از شرکت اخراج میشود و به آلمان مهاجرت میکند و قلندروار روزگار سپری میکند تا اینکه روزی به واسطهی سطح معلوماتش مورد توجه استاد زبانهای باستانی قرار میگیرد، دلباخته او میشود، در کسوت استادی به تدریس در دانشگاه مونیخ میپردازد و در کسوت نویسندگی رمان عاشقانهای از زندگی خود و معشوقش مینویسد. دال، که همانند شخصیت آقای پ در داستان دوم گلی ترقی هویتی مستتر دارد، در نگاه دختر جوان که راوی داستان است نقشی پدرانه را ایفا میکند و خوانندهی همیشه آشنا با نظام بوروکراسی به هیچ عنوان انتظار رویارویی با چنین شخصیتی را ندارد. با ورود علیرضا امیدوار به داستان کمی از خط روایی اصلی فاصله میگیریم. امیدوار، که مردی شهرستانی است و ارباب رجوعی است که برای دریافت بورسیه فرانسه و زندگی در آنجا لحظهشماری میکند، وارد داستان میشود اما هنگامیکه راوی پذیرفته نشدن او در سفارت فرانسه را اعلام میکند زیباترین آیرونی Irony ادبی رخ میدهد: امّید امیدوار، نقش بر آب میشود. با پیشنهاد سیروس، یکی از همکاران راوی در سازمان برنامه، رویای سفر به هند و پرداختن به نویسندگی در خیال دختر جوان جان تازهای میگیرد. سیروس که زندگی خانوادگی موفقی را تجربه نکرده به یکباره ناپدید میشود و راوی دلشکسته به انتظار پیامی از جانب او روزهای ملالآور در اداره دولتی را میگذراند تا اینکه سیروس با او قرار ملاقات میگذارد و درحالیکه به شدت افسرده و غمگین است خبری تلخ را با او در میان میگذارد: «مریض نیستم.کاش بودم. مادرم مریضه. میترسم بمیره. زندگی بدون این زن، این اژدهای هفتسر برام بیمعنیه. غیرممکنه.» هرچند پرداخت به عقدههای روانشناختی شخصیت سیروس بسیار ناشیانه صورت گرفته، اما بخش مهمی از حیات رمانی را میسازد که توسط راوی در آینده نوشته خواهد شد.
در داستان چهارم، «ببر مازندران»، بار دیگر آیرونی دراماتیک مهمترین جنبه داستان است. آقای ایکس که فلسفه خوانده طی اتفاقی که در کودکی برایش روی داده به دزدهراسی مبتلا میشود و تصمیم میگیرد محافظی استخدام کند تا در خانه به صورت شبانهروزی از او مراقبت کند. مردی بلندقد و چهارشانه که خود را ببر مازندران معرفی میکند عهدهدار این مسئولیّت میشود. شبی دزدانی به ظاهر مسلّح – با تفنگهای پلاستیکی – وارد خانه میشوند. ببررا که توان رویارویی با هیچیک از آنها را ندارد داخل کمدی میاندازند و از آقای ایکس که بر خود مسلط است و سعی در آرام کردن محافظ خود دارد سراغ ماشینش را میگیرند، غافل از اینکه باک ماشینی که بنزین چندانی نداشته کار دست دزدان میدهد و پلیس آنها را با تخته فرشهای لوله شده پشت ماشین دستگیر میکند. در این میان یکی از دزدان فرصت فرار پیدا میکند و خود را به منزل آقای ایکس میرساند و مدعی میشود که ببر جیبش را زده و در پایان داستان، آقای ایکس محافظ پهلوان پنبهای خود را در حال فرار میبیند. ببر مازندران تنها داستان این مجموعه است که قلم توانای گلی ترقی در پرداخت به طنز را بر خواننده هویدا میکند. پر بیراه نیست اگر بگوییم نویسنده برای تزویر معنا، علاوه بر آیرونی کلامی verbal Irony، از آیرونی ساختاری Structural Irony هم استفاده کرده است و با استفاده از قهرمانی سادهدل، که درکی سطحی از مسائل پیرامون دارد، امکان چرخش غیرمنتظره رخدادها را فراهم آورده است.
داستان پنجم، «میس دانر و پسرهای کلاس سنگی»، جلوههایی از اسطورهگرایی و ترنسندنس Transcendence را به منصه ظهور میرساند. راوی که همچون دیگر همکلاسیهایش متجدد و روشنفکر است در راستای رابطهای ادبی که با یکی از پسران کلاس سنگی پیدا میکند کتاب دمیان هرمان هسه را میخواند. تاثیر این کتاب بر راوی به حدی است که پس از مهاجرتش به آمریکا برای ادامه تحصیل، حلول روح دمیان را در یکی اساتید اسطوره و نمادشناسی احساس میکند و انگشتر عقیقش را به او میبخشد و آخرین حرف دمیان به امیل سینکلر را بازمی خواند: «سینکلر کوچکم به آنچه به تو میگویم خوب توجه کن من باید حرکت کنم شاید یک بار دیگر نیز به کمک من احتیاج پیدا کنی هر وقت مرا بخوانی با اسب یا قطار به دیدنت نخواهم آمد تو باید به درون خود گوش دهی آنوقت خواهی دید که من در تو هستم.» فصل وصل شرق و غرب از طریق بازآفرینی اسطورهها و نمادها محقق میشود و دمیان، انسان نوع دوست و آزادیخواه را با دم مسیحایی خویش هوشیار خواهد کرد و جلای جان همه کسانی خواهد شد که همانند راوی غربت را چشیدهاند. در پرداخت به این داستان کوتاه به این نکته دست پیدا خواهیم کرد که گاهی ساختار، روایت و بستر داستان به قدری مأنوس و ناتورالیستی به تصویر کشیده میشوند که امکان هرگونه نقد و یا تفسیری را از منتقد سلب میکنند؛ نهایتأ آنچه باقی میماند لذّت و تمتّعی است که از خوانش اثر هنری به ما دست میدهد و این حکایت ذوق با گفتهی دیوید هیوم مطابقت دارد که عقیده داشت: آنچه در هنر حائز اهمیت است، «خوشایندی» آن است.
آخرین داستان مجموعه، «دنیای پنهان دنیآ.»، داستان بلندی است که امکان مبدّل شدن به فیلمنامهای سینمایی را دارد. راوی از تولد تنها فرزند دایی جهان میگوید. افسون، مادر دنی، بر فرزندش نامی مینهد و بینشان از او میگذرد. راوی سالهای بالیدن دنی و زهد بیمثالش را به تصویر میکشد. سالهایی که بی پرسشی از مادر در سکوت میگذراند و با ادراک غریزیاش به مجموعهای از بود و نبودهای پیدرپی و انبوهی از ناشناختهها پی میبرد. اما زمانی میرسد که از مادرش میپرسد و سکوتی که در گلوها و دالانهای بلند خانه قدیمی میپیچد دنی را آرامآرام از آغوش امن خانواده جدا میکند. راوی در سالهای غیبت و بیخبری از دنی به جستوجوی افسانهی افسون سرکش برمیآید و او را بازمییابد. دنی خسرو خوبان و یوسف دایی جهان همراه و همدم پدر نابینایش میشود تا سالهای رفته را جبران کند. سرانجام، پیمانهی عمر پدر، که یعقوبوار سالهای بیخبری و انتظار را سپری کرده، پر میشود و دنی با راوی همراه میگردد تا پس از سالها با مادرش دیداری داشته باشد، غافل از اینکه بر آتش میدود و امید آب در سر میپروراند؛ مادر او را به حضور نمیپذیرد. حضور زن در آخرین مجموعه داستان کوتاه گلی ترقی نقش چندانی ندارد ولی شاید بتوان گفت که جایگاه غایب زن در این داستان، مرجعیّتی پیشبرنده برای شخصیت اصلی داستان تلقی میشود و تأثیر بسزایی در کمال روحی او دارد؛ چرا که با وجود دلالتزدایی از نقش مادر، تحدید تخیّل برای کاراکتر اصلی رخ نمیدهد و او این امکان را پیدا میکند که تمام حصارهای پیرامون سوژهی محذوف را فرو بشکند و بر بسیاری از تنگناهایی که راه را بر بیان تازه میبندند فائق آید. داستان تمام میشود اما دنی از خاکستر روایات کهنه سربلند میکند و خود را بازآفرینی میکند.
گلی ترقی در این مجموعه داستان نگاهی واقعگرایانه را با تخیّل درمیآمیزد و بارها و بارها به خلق شخصیتهایی میپردازد که در یک پلتفرم داستانی نوشته شدهاند تا دگربار خود را بنویسند. او به این شیوه توانسته است سبک خاص خود را در شخصیتپردازیهای منحصربهفرد و نشان دادن دغدغههای ذهنی و روانی آنها تثبیت کند و این درحالی است که در سیر واقع گرایی روایی خود، خوابِ خیال خواننده را در هم میشکند تا تنپوشی درخور را برای دیوهای خوشپوشش دستوپا کند.
*هنرجوی کارگاه «مرورنویسی بر ادبیات داستانی» در موسسهی خوانش، مدرس دوره: علی شروقی
نظرات: بدون پاسخ