site logo
  • {ناداستان}
    • درباره‌ی ناداستان خلاق
    • انواع ناداستان خلاق
    • ناداستان خلاق در جهان
    • ناداستان خلاق در ایران
    • مرور کتاب‌های ناداستان
    • درباره جستار
    • جستارنویس‌ها
  • {داستان}
    • درباره‌ی داستان
    • گفتگو ، میزگرد و گزارش
    • داستان ایران
    • داستان جهان
    • مرورنویسی- داستان
    • آرشیو خوانی
  • {پوشه‌ها}
    • داستان شهری
    • زنان داستان‌نویس ایران
    • خاستگاه داستان کوتاه
    • جامعه‌شناسی ادبیات داستانی
    • ادبیات‌ درمانی
  • {رادیو جستار}
  • {خبر}
  • {درباره ما}
خانه > {ناداستان} > درباره‌ی ناداستان خلاق > کدام احمد؟ کدام اخوت؟
احمد اخوت .

کدام احمد؟ کدام اخوت؟

۰۶ مرداد ۱۳۹۹  |  عباس عبدی

ترسیمِ سیمایی از یک نویسنده، مترجم و…

نویسنده: عباس عبدی

 

احمد اخوت به لحاظ حرف اول اسم و فامیلش، هم در فارسی و هم در انگلیسی، معمولا در بالای هر فهرستی قرار می‌گیرد.

خود احمد باید بگوید این خوب است یا بد و اگر بگوید احتمالا می‌گوید در مدرسه اغلب معلم‌ها اول او را صدا می‌زده‌اند بیاید درس جواب بدهد! می‌دیدند که در نیمکت اول نشسته (خودش جایی گفته قدش نسبت به همکلاسی‌هایش بلندتر نبوده، چشمش هم کمی ضعیف بوده، جوری که باید عینک می‌زده). دفتر حضور و غیاب را هم که باز می‌کردند به اسم جمع‌وجور و متوازن او برمی‌خوردند که احتمالا وسط چند تا اسم دراز و متوسط با پسوندهای این‌جایی و آن‌جایی تک‌افتاده و ناگهان به ذهن‌شان خطور می‌کرده که پیدا کرده‌اند شاگرد زرنگ را! حساب معلم‌های قدیمی‌تر (مثل محمد حقوقی و…) هم که او را خوب می‌شناخته‌اند، طور دیگری بوده. ولی درس پرسیدن و مشق خط‌ زدن(!) به احتمال زیاد همیشه به همین نتیجه‌ ختم می‌شده است. به همین اخوتی که در این سال‌ها فهرست نویسندگان مطالب خیلی نشریات جدی ادبی و جنگ‌ها مثل زنده‌رود، مهرآوه، نگاه‌نو، جهان‌کتاب و دیگر و دیگر و دیگر با نام او شروع می‌شود.

به شیوه‌ی خودش در «کتاب من و دیگری»، می‌پرسم: آیا احمد اخوت وجود دارد؟

«گرچه نوشتن محصول تنهایی و خود نویسنده، موجودی تنهاست اما این انسان گوشه‌گیر در اجتماع زندگی می‌کند. دراین ساحت در بعضی جاها قابل رؤیت است و در دیگر افق‌ها ناپیداست. او (اخوت) حتی در مجتمعی که زندگی می‌کند به گونه ای تنهاست و همسایگان او را به اسم همسرش می‌شناسند چون اوست که پول شارژ ساختمان را می‌پردازد و در جلسه‌های عمومی ساکنین شرکت می‌کند.»

کدام اخوت؟ اخوت جوان یا میان‌سال؟ طنزنویس یا داستان‌نویس؟ مترجم یا مقاله‌نویس؟ اخوت پیاده‌روهای در امتداد زاینده‌رود یا استاد کلاس‌های درس دانشگاه؟ آن‌که در جلسات هفتگی سه‌شنبه‌های فصلنامه‌ی زنده‌رود یا بیش‌تر پنج‌شنبه‌های خانه‌ی محمدرحیم اخوت سر تکیه می‌دهد به پشتی مبل یا صندلی و چشم‌هایش را می‌بندد تا با مقاله یا داستان یا شعر یا ترجمه‌ای که خوانده می‌شود، ارتباط بهتری برقرار کند؟ یا اخوتی که در پایان هر جلسه چشم چشم می‌کند تکه کاغذ و یادداشتی اگر از دست کسی افتاده بردارد و خط و طرح‌های مختلف افراد را روانکاوی کند و لابه‌لای آن‌ها داستانی ناگفته بیابد؟

چندسال پیش بود که در اتوبوسی شهری دیدمش و از روی عکسش شناختم. به دخترم که همراهم بود نشانش دادم و زیر گوشش گفتم: «به نظرم نویسنده‌است! فکر کنم اسمش احمد اخوت است. حتما خانه‌شان این طرف‌هاست.»

سه-چهار سالی بعد، دخترم خوشحال و هیجان‌زده به خانه آمد و خبر داد سال بعد می‌تواند واحد زبان انگلیسی‌اش را با آقای اخوت بگیرد. بعدها هم در کتاب «تا روشنایی بنویس»اش مقاله‌ای خواندم که نشان می‌داد خانه‌اش اطراف خیابان نشاط و چهارراه نقاشی است!

در همین مقاله‌ی کتاب «من و دیگری» با عنوان (آیا نویسنده وجود دارد؟) از این اخوت تا آن یکی و آن بعدی و بعدتری را می‌توانم پیدا کنم:

اخوت معلم در همه جای متنِ همه‌ی مقاله‌ها سرک می‌کشد. مثلا آن‌جاهایی که اصرار دارد از هر نوع پیچیدگی در نثر و بازی‌های فرمی بپرهیزد و در مواردی حتی به توضیح بعضی واضحات در زیرنویس و میان دو ابرو متوسل شود. انگار بخواهد دانشجویش شیرفهم شود! این نحو نوشتن دیگر می‌رود که شناسه‌ی اصلی نثر اخوت شود.

اخوت طنزنویس و نکته‌پرداز را شاید آن‌جا که می‌گوید: آیا از نظر قانونی کسی به اسم نویسنده حیات دارد؟ می‌تواند در گزینه‌ی شغل بنویسد: نویسنده؟ اگر در پرسشنامه‌ی اداره‌ی گذرنامه نویسندگی را به عنوان شغل ذکر کند او را با میرزای حجره اشتباه نمی‌گیرند و نمی‌گویند اسم تجارتخانه‌تان را هم بنویسید؟ (ص ۱۳۷، من و دیگری، احمد اخوت، انتشارات جهان کتاب. )

یا وقتی از شخصیت‌های داستانی، دوستان عزیز و آشنایی که به قول خودش تعدادشان زیاد است، کسانی مانند هاک فین، تام سایر و جیم، فالستاف و… یاد می‌کند و اشاره می‌کند بسیار مایل بوده از شخصیت‌های هموطن نیز یاد بکند اما از ترس این‌که کسی از قلم بیفتد و از دستش دلخور شود از خیر قضیه گذشته (یعنی فکر کرده اگر شخصیتی مثل داش آکل یا کاکا رستم  از او دلخور شوند چه بلاهایی ممکن است سرش بیاورند؟). هرچه نباشد این همان اخوت «گل‌آقایی» هم هست که کتاب «لطیفه‌ها از کجا می‌آیند» را نوشته!

باز هم هست. ملاحظه بفرمایید!

اخوت داستان‌نویس، چنان ناپیداست که نه صدایش را می‌شنویم و نه سروکله‌اش قابل رؤیت است. حتی گاهی حضورش را هم احساس نمی‌کنیم. فیلم شروع می‌شود، فضاها و آدم‌ها پشت هم ساخته می‌شوند. داستان را برای‌مان نمایش می‌دهند بی‌آن‌که بدانیم این‌ها را چه کسی تعریف می‌کند. (ص ۱۳۵، من و دیگری)

و اخوت مفسر و منتقد ادبی: از این‌پس ظاهرا قرار است نویسنده (منظور سارتر است در کتاب کلمات) در قالب «من» کاملا پیدا باشد و همه‌چیز را تعریف کند اما هرچه جلوتر برویم به این نتیجه می‌رسیم که بعضی جاها حقیقت را نمی‌گوید زیرا باطن امور برای خود او هم روشن نیست و در تردیدها و ابهام‌هایی پیچیده است.

و اخوت مترجم: بهتر است پاسخ دقیق‌تر را از زبان خود نویسندگان ارجمند بشنویم. برای این‌کار خود به سه نویسنده (اوتس، گورنیک و بورخس ) توسل جسته است. (ص ۱۴۵)

و اخوت دیگری که به‌قول خودش «هرجایی، به شکلی قابل رؤیت است. گاهی قرص کاملش پیداست، پاره‌ای وقت‌ها نیمه هلال و در مواردی هم اصلا دیده نمی‌شود. می‌رود زیر ابر و وانمود می‌کند (و این ظاهرسازی مهم است) ناپیداست. اما محو کامل ممکن نیست. زیرا بالاخره سایه‌ای از او را می‌بینیم.»

شبی از خانه‌ی محمدرحیم اخوت با هم بیرون زدیم. به اصرار من، سوار ماشینم شد. کنارم نشست و نیم‌ساعتی در باران راندم. آسفالت بلوار حاشیه‌ی زاینده‌رود از بارش باران پاییزی خیس و براق بود. فکر کردم غیر از آن اخوت‌های بسیار که خودش گفته و پیش از آن شناخته‌ام چهره‌ی دیگری از او را دیدم. اخوتی که هیچ‌وقت نمی‌توانستم از خودم برنجانم. اخوتی که وجود و حضورش برای من نوقلم و تازه‌کار دلگرم‌کننده است. خودش به خوبی پیش می‌رود و می‌تواند خیلی آسان تو را هم دنبال خودش بکشاند. همین شد که در «سینما و ادبیات» مشغول شدم و چند سال است سعی می‌کنم مقالاتی بنویسم. مقالاتی که دلم می‌خواهد خوب و خواندنی باشند. رودربایستی جدی‌ام با احمد اخوت است و خیلی مهم است نوشته‌ام را بپسندد. این اتفاق کم می‌افتد ولی هر بار چنین شده تا ارتفاع زیادی بالا جسته‌ام و بر نیروی جاذبه‌ی زمین غلبه پیدا کرده‌ام.

آن‌ شب بارانی، وقتی جایی که خواست ترمز کردم و به حرکت پیوسته برف‌پاک‌کن ماشین خیره شدم فکر کردم. فکر کردم. فکر کردم به اخوتی که آن‌جا کنار من نشسته بود و گمانم تنها من بودم که در آن لحظه می‌دیدم چه اخوتی است.

خداحافظی کرد و رفت که در باران کمی قدم بزند. خانه‌شان همان اطراف فردوسی و چهارراه نقاشی بود که آن‌روز چند سال پیش با دخترم در اتوبوس حدس زده بودیم. رفت که موقع رفتن گردنش را کمی خم بگیرد پایین و شانه‌هایش را بدهد جلو و کلاهی، شالی روی سرش بگذارد و قدم‌های بلند بردارد. از روی پل بگذرد و برود سراغ فکرهای تازه‌اش. برود آن‌طرف که باران ریز اصفهان نگذارد ببینمش؛ لای حرف‌ها و نوشته‌های قبل و بعدی‌اش گمش کنم. نتوانم ببینمش، حالا هرچه هم که برف پاک‌کن ماشین خودش را روی شیشه به این‌طرف و آن‌طرف بیندازد.

 

*این یادداشت، سه سالِ پیش به سفارش ما برای پرونده‌ای درباره‌ی احمد اخوت، توسط عباس عبدیِ نازنین نوشته شده بود و حالا که اینجا منتشر می‌شود، او نیست؛ عبدی اولِ آذرِ ۱۳۹۷ به جهانِ سایه‌ها پیوست، یادش خوش.

#احمد اخوت اصفهان زنده‌رود عباس عبدی من و دیگری
نوشته قبلی: «آدابِ پیش رفتن»؛ نوشته‌ی سوزان سانتاگ
نوشته بعدی: فراخوانِ متن برای من مهم است

نظرات: بدون پاسخ

پیوستن به: نظر خود را بگذارید لغو پاسخ

(به اشتراک گذاشته نخواهد شد)

تبلیغات

  • big_size-1.jpg
  • big_size.jpg

{آخرین اخبار}

  • «رها و ناهشیار می‌نویسم»؛ کتابی درباره‌ی هنر جستارنویسی
  • سمینار بابک احمدی با موضوع سویه‌های جستار
  • جستارخوانی در خوانش با حضور محسن آزرم
  • جزئیات روایت در فیلم مستند از زبان پیروز کلانتری

خبرنامه

برای دریافت آخرین اخبار با ثبت آدرس ایمیل خود در خبرنامه ما عضو شوید

© کلیه حقوق مادی و معنوی مطالب این سایت نزد موسسه فرهنگی هنری خوانش ادب و هنر محفوظ بوده و استفاده از بخش یا تمامی مطالب این وب سایت بدون کسب اجازه کتبی ممنوع و دارای پیگرد قانونی است.

اطلاعات تماس

آدرس: خ بهار شمالی، کوچه بهشت، پلاک 11
تلفن : 5424 8849 021
تلگرام : 8501 123 0903
ایمیل : info@khaneshmagazine.com

logo-samandehi
KhaneshMagazine © 2019 | Design: Studioheh.com | Web Development: Farhad Mantegh